از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس سيزدهم»

 

© تسخير قوه خيال به واسطه قوه عاقله

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

تسخير قوة خيال به واسطة قوة عاقله

يكي از نكاتي كه در بحث طهارت قوة خيال داراي اهميت بوده و ان شاءالله بايد در پي رعايت آن باشيم اين است كه انسان نبايد قوة خيال را همچون سگي در آورد تا به همنوعانش حمله ور شود، بلكه بايد آن را همانند سگ شكاري تربيت كند تا مصداق «كلب معلم» گردد. به بيان ديگر براي تطهير و پاك نمودن قوة خيال بايد آن را تحت نظر عقل درآوريم و بهترين راه تسخير قوة خيال به واسطة عقل، تفكركردن است.

در فقه مي فرمايند كه ما چند نوع سگ داريم؛ بعضي سگها به نام سگ حائط (ديوار) معروفند. اينها سگهايي هستند كه دروازه و ديوار منازل را پاسباني مي كنند تا كسي از ديوار منزل شخصي انسان بدون اجازه وارد نشود. اگر اجازه گرفت و صاحب منزل هم به سگ خطاب كرد كه پارس نكن چون من به او اجازة ورود داده ام، مي بينيد كه سگ حائط ساكت مي گردد و به گوشه اي رفته و مي نشيند و فقط به ميهمانِ صاحبش مي نگرد. اين سگ به يك معني تعليم ديده است و شعور و آگاهي دارد.

نوع ديگر، سگ گله است كه به عنوان سگ چوپان بايد گلة گوسفندان را از دست گرگها نجات دهد. اين سگها هم شبانه روز در اختيار صاحبان خود هستند و هر كه در محيط گله آنها ظاهر شود بر او پارس مي كنند مگر در جايي كه صاحب گله اجازه دهد. كه نوعاً چون صاحب گله در شب به كسي اجازة ورود نمي دهد، سگهاي گله در شب بيش از روز ناآرامند و احساس خطر مي كنند.

اما دسته اي ديگر از سگها هستند كه نه مربوط به منزلند و نه مربوط به گله اند. اين سگها صاحبي ندارند و به نام «كلب هِراش» (ولگرد) معروفند. سگهاي ولگرد به در خانة هر كسي مي روند، غذاي هر كسي را مي خورند، هر كسي را بخواهند دنبال مي كنند. چرا كه صاحبي نداشته اند تا به آنها تعليم دهد كه به چه كسي پارس كند و در كجا سكوت نمايد. قوة خيال را نبايد مانند اين سگهاي ولگرد رها كرد در غير اين صورت از صبح تا غروب به دنبال نقشه و توطئه خواهد بود. براي جلوگيري از اين امر قوة عاقله بايد خيال را تحت اختيار خود بگيرد.

بعضي ديگر از سگها سگهاي، شكارچي اند. يعني انسان از دور پرنده اي را شكار مي كند و با تير مي زند و بعد سگ را روانه مي كند تا شكارش را بياورد. سگ هم به طرف پرندة شكار شده مي رود و مطابق خصلت امانت داري خويش بي آن كه بهره اي از آن ببرد مستقيماً شكار را به خدمت شكارچي مي آورد. منتهي شكارچي ها هم بايد مردانگي كنند و از هر چند شكار، يكي را به خود سگ دهند. تا مبادا گرسنگي باعث دزدي كردنش شود. چون نوعاً شكم گرسنه هر موجودي را دزد بار مي آورد و از اين رو در شريعت مطهره فرموده اند: در صورت قحطي و كمبود و گرسنگي فراوان هرگز دست كسي را كه دزدي كرده قطع نكنيد.

قوة خيال به منزلة سگي است كه اگر عقل آن را رها كند ولگرد مي شود و اگر از آن محافظت كرده و تطهيرش كند مي تواند آنرا سه گونه بار بياورد؛ يا مانند سگ گله بار مي آورد تا فقط گله ها را حفظ كند، و يا مانند سگ منزل تعليمش مي دهد تا منزل را محافظت كند اما بهترين راه اين است كه عقل قوة خيال را همانند يك سگ شكاري تعليم دهد تا آن بتواند حقائق نظام عالم را شكار كند و با حفظ امانت تحويل صاحبش دهد. زيرا سراسر عالم، علم انباشتة روي هم است و تمامي كلمات و موجودات نظام هستي به عنوان شكارگاه انسانند. قوة خيال بايد در شكارگاه عالم آنچه را كه با تير عقل در مقام تفكر شكار كرده است، بي كم و كاست تحويل انسان دهد. حيوانات برخلاف انسانها در صدد فهم عالم نيستند. آنها فقط مي خوابند و در بيداري هم در پي شكار و دشمني با يكديگرند. اما انسان آفرينش متفاوتي با تمام موجودات دارد. او علاوه بر اينكه بايد لقمه اي به بدنش برساند تا از پا درنيايد بايد مابقي وقت خود را در شكارگاه جهت تغذيه جانش مصرف كند. اما

افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته      دهقان مصيبت زده را خواب گرفته

متأسفانه ما شبانه روز فقط در فكر پركردن شكمهاي خود هستيم و عجيب آنكه هر چه تلاش مي كنيم پر نمي شود. يكي از بطون معاني اين روايت كه مي‌فرمايد: «هر چه از آتش جهنم به جهنمي مي خورانند باز هم سير نمي شود و مي گويد: «هل من مزيد؟» [1] آيا بيشتر هست كه بريزيد؟» همين است آري شكم، مظهر جهنم است كه هر چه در آن بريزي پر نمي شود و دم به دم تقاضاي غذاي لذيذتر مي كند. البته در حقيقت «شكم» مقصر نيست. او مقداري مي خورد و مي گويد ديگر نمي خواهم. اما اين مائيم كه چون عطش خوردن داريم نمي گذاريم كه آن شكم آرام بگيرد.

غرض اين كه بايد قوة خيال را كلب شكاري قرار داد تا براي انسان تمثلات نيكويي در بيداري و خوابهاي خوشي به ارمغان آورد همة اينها مخصوص قوة خيال است. قوة خيال بايد براي انسان تمثلات فراهم كند و فهم به حقائق را نصيب او سازد. تمام اعمال روزانة انسان، در خواب به واسطة قوة خيال به نمايش درمي آيند و صبح كه بيدار مي شود چندين ساعت فيلم نفس خويش را به ياد مي آورد. تمام فحشها و ناسزاها و حرفهاي بد و ناروا در خواب به صورت مار و كژدم به سراغ انسان مي آيند كه به تعبير جناب مولوي:

آن سخنهاي چو مار و كژدمت                   مار و كژدم گردد و گيرد دمت

خواب تلويزيون نفس ناطقة انساني است. به محض اينكه چشم و گوش را بستي و قوة لامسه و چشايي و بويايي ات را رها كردي و خوابيدي قوة خيال شروع به پخش كردن فيلم دروني ات مي كند. هر چه را مشاهده مي كني در خودت وجود دارد.اينها نمايش اعمالي است كه روزانه مرتكب شده اي. مي بيني چند نفر آمده اند و دست و پايت را بسته اند و مي گويند: «مي خواهيم تو را از بالاي اين كوه به پايين بيندازيم» اين همان ريسماني است كه خود ساخته اي. آن افراد را هم خود به وجود آورده اي. كوه و دره را نيز خودت ساخته اي. پس با دست خودت به پايين پرت مي شوي. تمام اينها اعمال خود تو است. قوة خيال بايد در اختيار قوة عاقله قرار بگيرد تا چيزي از او بياموزد. ما بايد بيشتر به فكر خود باشيم. چرا براي ساختن يك ساختمان چندين سال عمر خود را تلف مي‌كنيم؟ مگر ما اهل كجائيم و تا كي مي خواهيم اينجا بمانيم؟ چرا بيدار نمي‌شويم؟ ما آمده ايم تا به شكار عالم برويم. حال چگونه و از چه راه مي توانيم از اسرار عالم سر در بياوريم. بايد اول ببينيم تصميم آنرا گرفته ايم يا نه؟! بايد ببينيم اين خواست حقيقي ماست يا لقلقة زبان؟!

اگر واقعاً مي خواهي به شكار عالم بروي بايد ابتدا خود را تحويل شكارچي ها بدهي. همانند شخصي كه به زمين كشاورزي مي رود و به كشاورز مي گويد: بنده نشاكاري بلد نيستم، حقيقتاً آمده ام ياد بگيرم. اگر اين كلام فقط لقلقه زبان باشد و شخص داخل زمين كشاورزي نشود و شروع به كار نكند و كشاورز هم عيوب كار او را نگيرد، آيا خواهد توانست نشا كردن بياموزد؟! تصديق مي‌فرمائيد كه نمي تواند. او بايد به حقيقت بخواهد و دنبالش برود. مثل اينكه شخصي براي مهندس شدن بايد سالها درس بخواند و سر كلاس حاضر شود و جان به لب بياورد تا بتواند به خواست خود برسد. همانطور كه براي مهندس شدن بايد زحمت كشيد براي آدم شدن هم بايد سختي كشيد و جان به لب آورد. اگر بخواهي آدم شوي اما خودت را تحويل استاد الهي ندهي به جايي نمي رسي. اگر هم بگوئي هيچ چيز حقيقت ندارد حتي به مجاز هم نخواهيد رسيد. چون آن (راه مجاز) هم پلي است براي رسيدن به حقيقت كه حضرت استاد (روحي فداه) در ديوان مي فرمايند:

بـه حقيقـت برسيـدم ولي از راه مجــاز

                   وه چه راهي كه بسي سخت و بسي دور و دراز

خداوند در سورة انعام مي فرمايد: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من المؤقنين»[2] و همچنين ما به ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين برسد. بعد مي فرمايد او ابتداً از پلة اول شروع كرد و بعد به مقام يقين رسيد. «فلما جن عليه اليل راي كوكباً قال هذا ربي فلما افل قال لا احب الافلين»[3] «پس چون شب تاريك نمودار شد، ستارة درخشاني ديد. گفت: اين پروردگار من است. پس چون آن ستاره غروب (و افول) كرد گفت: من چيزي را كه افول كند به خدايي نخواهم گرفت.» فلمّا راى القمر بازغا قال هذا ربي فلما افل قال لئن لم يهدني ربي لاكونن من القوم الضالين فلما راى الشمس بازغه قال هذا ربي هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم اني بريء مما تشركون. اني وجهت وجهي للذي فطر السموات والارض حنيفاً و ما انا من المشركين.

يعني «پس چون ماه تابان را ديد باز براي هدايت قوم گفت: اين خداي من است. وقتي كه آن هم افول كرد ماه پرستان را متذكر شد كه آن نيز خدا نباشد و گفت: اگر مرا هدايت نكند از گمراهان عالم خواهم بود. پس چون خورشيد درخشان را ديد گفت: اين است خداي من. اين از ستاره و ماه روشنتر است. چون خورشيد نيز ناپديد گرديد گفت: من از همة آنچه شريك خدا قرار مي‌دهيد بيزارم. من با ايمان خالص روي به سوي خدايي آوردم كه آفرينندة همة آسمانها و زمين است.» اين سير صعودي انسان است. بايد راه افتاد تا آهسته آهسته غذا بدهند و قوي كنند. مقصود انسان، خدا است. مقصود انسان، رسيدن به تمام حقائق نظام هستي است. براي «رسيدن» به يك سال و ده سال و بيست سال نبايد اكتفا كرد. بايد براي يك عمر خود برنامه ريزي كنيم.

 

«الحمد لله رب العالمين»

   پايان جلسه سيزدهم

 



[1] . سورة ق، آيه 31 

[2] . انعام / 76 

[3] . انعام / 77 

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس دوازدهم»

 

 © جامعه خيالي و جامعه عقلي

© خواب نشان دهنده صورت واقعي انسان

© در همه جا راه رشد را گنجانده اند



«بسم الله الرّحمن الرّحيم»

جامعة خيالي و جامعة عقلي

عرض كرديم كه اولين مرتبة طهارت باطني، طهارت قوة خيال است. قوة خيال، در نفوس عامة مردم قوه اي است كه تدارك تمامي اعمال روزمرّگي انسان اعم از دوستيها، دشمنيها، كسب كردنها، معاشرتها، را برعهده دارد. اگر انسان اين قوه را تطهير نكند در تمام امور ظاهرية خود دچار مشكل مي شود. چه اينكه امروزه نوعاً دوستي‌ها بر اساس قوة خيال است. كمتر افرادي پيدا مي شوند كه همديگر را عقلاني دوست داشته باشند. متأسفانه بيشتر ازدواجها هم بر اساس دوستي خيالي انجام مي گيرد و چون خيال بدون عقل بازيگري بيش نيست، طولي نمي كشد كه اين‌گونه ازدواجها و دوستيها به جدايي منجر مي شود. بيشتر دشمني هاي مرسوم بين مردم نيز بر اساس قوة خيال است. نه بر اساس عقل، و لذا نه به دوستي هاي عوام الناس مي توان دل بست و نه به دشمني هاي ايشان مي توان صحه گذاشت همه را قوة خيال بازي گرفته است. مدتي دوستي مي‌كنند و بعد به اندك چيزي برمي گردند و دشمني مي كنند. اساس اجتماع ما را قوة خيال تشكيل داده است.

امروز بحث دامنه داري مطرح شده و بر سر زبانها آمده به نام «جامعة مدني» كه اذهان بيشتر حوزويان و دانشگاهيان را متوجه خود كرده است. بايد بدانيم فقط يك جامعه است كه مي تواند انساني باشد و آن جامعه اي است كه براساس عقل الهي استوار باشد. مردم اين جامعه همانند فرشته هاي آسماني هستند و هرگز در بين آنها اختلاف و نزاع نخواهد بود. غير از اين هر جامعه اي كه تشكيل مي شود خيالي خواهد بود و اصلاً به عنوان يك جامعة انساني مطرح نمي شود تا انسان در اين مورد بحث كند كه آيا اين اجتماع مدني است يا غير مدني؟! زيرا تا زماني كه عقل حكومت نكند اصلاً مدار انسانيت تحقق پيدا نمي‌كند. چون انسانيت روي عقل استوار است. زماني جامعه اي عقلي خواهد بود كه افراد آن جامعه قوة خيال خود را هم در بخش اعتقادات و در بخش تخيلات و هم در ميدان آمال و آرزوها تطهير كنند. در غير اين صورت اگر بخواهيم نام اين جامعه را مدني گذاريم بايد بگوئيم اين يك جامعة مدني حيواني است. زيرا جامعة حيوانات جنگل نيز براي خود آنها يك جامعة مدني است و حيوانات آن نيز به هم پيوسته اند. و لذا اگر در اين بين اهل دلي باشد و چشم باز كند مي بيند كه تمام مردم به وزان حيوانات جنگلند كه: «الهي، همه، ددان را در كوه و جنگل مي بينند و حسن در شهر و ده»[1] منتهي فرق بين جامعة حيواني در جنگل و جامعة حيواني شهري اين است كه حيوانات در جنگل هرگز استعداد رسيدن به جامعة عقلي را ندارند زيرا موطن تحقق آنها فقط در مرتبة وهم و خيال است. اما حيوانات شهري استعداد رسيدن به كمالات انساني را داشته اند و هرگز نرسيدند و در سر حد حيوانيت توقف كرده اند. لذا جامعة حيواني شهري به مراتب پست تر از جامعة حيواني جنگلي است. «اولئِكَ كَالْاَنعامِ بَلْ هم اَضَلّ»[2]. مي بينيد بعضي اوقات گرگهاي درنده اي در خيابانها كارهايي انجام مي‌دهند كه هيچ حيواني در جنگل جرأت انجام آن را نداشته است خيانت و پارتي بازي، كرده و زير پاي يكديگر را خالي مي كنند، و براي رسيدن به رياست همه را عقب مي زنند و ... قوة خيال تطهير نشده رهزن عقل مي شود و او را به اسارت درمي‌ آورد. عقلي هم كه مشوب به قوة خيال باشد شيطان بوده و مورد سرزنش آقايان اهل معرفت است.

جبهه هاي دفاع مقدس را مي توان به عنوان جامعة مدني انساني ياد كرد. آنجايي كه فرد اگر قدرت فرماندهي هم داشت آن را به ديگري مي سپرد و به تك تيراندازي در خط مقدم قانع بود. اما اكنون فرد براي رسيدن به رياست هزاران نفر بالاتر از خود را هم كنار مي زند و به آنها بي اعتنايي مي كند! آيا اين جامعة مدني انساني است؟

اكنون كتابهاي جامعه شناسي بسياري در دانشگاهها و مراكز علمي موجود است و همه در بيان اين هستند كه جامعه اي وجود دارد اين چنين، جامعه‌اي ديگر وجود دارد آنچنان و ... در هيچ كدام از اين كتابها نيامده است كه ريشه و اساس اين اجتماع آيا عقل افراد است يا قوة خيال و وهم افراد. اگر قرار باشد اساس اجتماع بر عقل چيده شود ما در نظام هستي بيش از يك اجتماع نخواهيم داشت. «اِن الذين عند الله الاسلام»[3]. و ديگر بعد از اين جامعه شناسي كردن براي اجتماع معنايي ندارد. مگر اين كه كسي بر اساس قوة خيال خود وارد اين مباحث شود تا افراد اين اجتماع را منكوب كند. كه اين در حقيقت جنگ قوة خيال است با قوة خيال ديگر.

نوعاً هر جا جنگ و نزاعي صورت مي گيرد پاي قوة خيال دركار است. يا از يك طرف يا از دو طرف. در جايي مانند كربلا يك طرفِ جنگ، عقل است و در طرف ديگر خيال. از طرف عقل با قوة خيال جنگي نيست چون عقل يك حقيقت مافوق است و آنكه در مرتبة بالاست هرگز با موجودي كه در پائين است جنگ نمي كند. خميرة كسي كه در بالا قرار گرفته اين است كه به پائيني بگويد تو هم بالا بيا. اين اساس تكامل و اساس ارزش انساني است كه به اين مقام راه يافته است. اما چون پائيني ها نمي دانند در بالا چه خبر است قوة خيال آنها را بازي مي گيرد و نفس اماره آنها را به طرف دنيا مي كشاند. قوة خيال مي گويد: مبادا اين شخص به دنياي تو ضرر بزند و پُست تو را بگيرد و لذا بناي جنگ مي‌گذارد، اما عقل هميشه در صدد تعديل قوة خيال است تا به او دستورالعمل بدهد. لذا جنگ بين عالم و جاهل هميشه از يك طرف است. عالم فقط مي‌خواهد جهل جاهل را از بين ببرد و او را مانند خود عالم كند. حقيقت علم نور است و نور و روشنايي هرگز با تاريكي سرجنگ ندارد. و لذا در قيامت هم كه مظهر علم حق است جنگي نيست. اما دنيا ظلمتكده و تاريكي است. و در تاريكي چون همديگر را نمي بينيم با يكديگر برخورد مي كنيم و سرجنگ مي‌آئيم. طهارت قوة خيال اين تاريكي را برمي دارد. اما متأسفانه اكثر مردم در اين مورد موفق نمي شوند مگر تك تك مرداني كه مي توانند اين مسير سنگين را طي كنند و بالا بروند.

 

خواب نشان دهندة صورت واقعي انسان

اگر مي خواهيم ببينيم كه در مرتبة عقلي قرار داريم يا در مرتبة خيال، به خوابهاي خود رجوع كنيم. خواب بهترين معرف انسان است. نفس در خواب به توسط قوة خيال هر چه در درون دارد اعم از صور و اشكال و بافتهاي مختلف همه را بيرون مي آورد و مشاهده مي كند. همة اينها مربوط به خود توست. حتي اگر صور و اشكال ديگران را بد و نامربوط مي بيني باز مربوط به خود تو مي‌باشد. يعني اگر كسي بيدار شد و گفت فلاني را به شكل گرگ ديدم بايد بداند كه خودش را با رنگ فلاني در چهرة گرگ ديده است.

گاهي ممكن است بعد از چند سال يك خواب خوب ببيند و آنقدر اين خواب را براي ديگران تعريف كند كه اثر آن را نيز از بين ببرد و تبديل به تاريكي كند. «يبدل الحسنات بالسيئات» تعريف كردن و كتمان نكردن آنچه را كه ديده ايم، زمينة بدست آمده از خوبي را از بين برده و انسان را به خطر مي اندازد. تا دوباره چقدر جان به لب بياورد و يك خواب خوش ديگر ببيند.

خواب نيز ممكن است خيالي و يا عقلي باشد. روزي محضر حضرت آقا تشرف پيدا كرديم. فرمودند: ديشب بيش از يك ساعت در خدمت علامة شعراني بودم. اما آنچه مي خواستم نبود. (خوابم آنچنان عقلي نبود.) حال اگر ما اين خواب را ببينيم چه مي گويم؟ اولاً اينكه سالياني بر ما مي گذرد و چنين خوابي نمي بينيم. ثانياً اگر هم ببينيم سريع خوابمان را براي هم تعريف مي كنيم و مي‌گوئيم حتماً خواب ما عقلي بوده است. ما هم در جواب حضرتش گفتيم: «اگر اين خيال شماست، خيال شما از هزاران عقل بالاتر است».

 

در همه جا راهِ رشد را گنجانده اند

به عقل رسيدن خيلي مشكل است. اما نگوئيد كه نمي توانيم. در هر شغلي هستي باش اما عاقل باش. راهِ انسان شدن اين نيست كه ما حتماً به حوزه و دانشگاه برويم و درس بخوانيم. منِ كمترين به شما مي گويم كه اگر فردي به حوزه هم بيايد به همين زودي ها نمي تواند راهِ آدم شدن را پيدا كند. دل خوش نكنيد. اين فقط يك حجابي است براي ما كه فكر مي كنيم براي آدم شدن حتماً بايد به فلان مركز رجوع كنيم. كل نظام عالم محل آدم شدن توست. زمين كشاورزي محل آدم شدن كشاورز، حوزة علميه محل آدم شدن طلبه، كارگاه مكانيكي محل آدم شدن ميكانيك و باغ، محل آدم شدن باغبان است. اگر تمام مردم اعم از پزشك و بقال و كشاورز و راننده و ديگر افراد جامعه براي آدم شدن بخواهند به حوزة علميه بروند، ديگر كسي در اينجاها باقي نمي ماند تا به كار مردم رسيدگي كند. از خداوند رب حكيم هم بعيد است كه در كل نظام هستي فقط يك نقطه را محل آدم سازي قرار دهد. خداوند طوري برنامه را تنظيم كرده كه مسير زندگي هر كسي روشن شده است. به يكي ذوق كارگري داده، به يكي ذوق بزازي داده، به سومي ذوق بقالي داده، به چهارمي ذوق كشاورزي داده، به پنجمي ذوق طلبگي داده و ... به اندازة تمام شغلهاي موجود در اجتماع، برنامه تنظيم كرده است. كه اگر طلبه درس نخواند كار لنگ مي شود، كشاورز كار نكند زندگي لنگ مي شود، كارگر از كار كردن دست بكشد ساختماني ساخته نمي‌شود و ...

عزيز من! تنظيم تمام اينها با ملكوت عالم است و من و شما از آن سر درنمي آوريم. اگر ما بخواهيم چند روزي تنظيم برنامة نظام هستي را به دست بگيريم همة عالم را به هم مي ريزيم. حال به راستي از اين خدايي كه طوري استعدادها را مختلف قرار داده تا سر سوزني كار مردم اجتماع لنگ نماند، ممكن است مركز آدم شدن را فقط يك نقطه برنامه ريزي كرده باشد؟! مي بينيم كه اين طور نيست. دست ولايت در سراسر نظام تكوين سريان دارد و همه جا مشغول كار است. به عنوان مثال نفس ناطقه بر كل كشور بدن ولايت دارد و اين دست ولايت همة اعضا و جوارح را به كار مي اندازد. به ظاهر مي بينيم كه چشم مي‌بيند گوش مي شنود و بيني استشمام مي كند اما در حقيقت اين نفس ناطقه است كه از افق اعلي همه را به كار گرفته است. با اولي مي بيند، با دومي مي‌شنود و با سومي استشمام مي كند. زيرا اگر لحظه اي جدا شود همگي از كار مي افتند. اين را ولايت نفس در كشور بدن مي گويند. و اين دست ولايت طوري برنامه ها را تنظيم كرده كه هيچ كدام از اين اعضا و جوارح نمي دانند كه ديگري آنها را تنظيم كرده و مشغول كارشان كرده است. حال اگر چشم بخواهد خودسازي كند سلامتي و كمال آن در چيست؟ تأئيد مي فرمائيد كه به ديدن آن است. همينطور سلامتي گوش به شنيدن، سلامتي پا به رفتن و سلامتي دست به انجام دادن كار است. هر كسي در اجتماع در هر شغل و مكاني هست همان جا محل آدم شدن اوست. خدا هم در همان جا برنامة انسان سازي او را تنظيم كرده است. در زمين كشاورزي آنقدر اسرار قرار داده كه اگر آقاي كشاورز كل عمر خود را هم بگذارد و بخواهد حقائق موجود را در شغل و زمين كشاورزي خود پيدا كند، باز نمي تواند به تمام اسرار آن برسد.

در اينجا دو نمونه از مواردي كه بيانگر اين است كه در همه جا امكان رشد و رسيدن به كمالات انساني وجود دارد را عنوان مي نمائيم.

جناب علامة طباطبايي فرمودند: روزي از خيابان عبور مي كردم. بنايي را در حال چيدن بناي ساختمان ديدم. ناگهان ديدم بنا پايش لغزيده و دارد از آن بالا به پايين مي افتد در همين حال، كارگرِ او كه پايين ساختمان بود نگاهي به بنا كرد و گفت: نيفت. ديدم كه بنا از همان بالا آرام پايين آمد. جناب علامه مي فرمايند به دنبال كارگر به راه افتادم تا ببينم اين شخص كيست كه خود را به كارگري مشغول كرده است. بعد فهميدم آن فرد كسي است كه هر روز به محضر مقدس ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مشرف مي شود.

نمونه ديگر: جناب امير پازواري باغبان ارباب خود بود. ارباب دختري داشت كه امير عاشق او مي شود. البته اين تمايل داشتن مرد به زن خلاف نيست. در نظام عالم اين طور تدوين شده است كه مرد به زن و زن به مرد علاقه پيدا كند و به يكديگر مايل شوند. اين ميل، طبيعي نفس است و برداشتني نيست. اگر به قرآن هم مراجعه كنيد مي‌بينيد كه در سورة مبارك يوسف آمده است كه وقتي زليخا درها را بست و يوسف را به سوي خود خواند، هر دو به يكديگر مايل بودند. در اينجا حضرت آقا مي فرمايند: سرّ اين بيان در اين است كه مبادا كسي بگويد يوسف عقيم بوده و ميل نداشته و اگر كسي عقيم باشد و گناه نكند كار بزرگي انجام نداده است. لذا براي رد اين توهم قرآن مي فرمايد: يوسف نيز به زليخا ميل داشت. غرض اين كه امير نيز عاشق دختر ارباب خود شده بود كه گوهر نام داشت و اين دختر هر روز براي امير غذا مي آورد.يك روز امير در حين كار ديد اسب سواري به سويش مي آيد و مردي ديگر افسار اسب را به دست گرفته و پياده به همراه چوپاني ديگر به سمت باغ در حركت است. جلو آمدند و سلامي كردند و فرمودند: آيا در باغ خود خربزه اي داري كه براي ما بياوري. امير گفت خربزة باغ ما تازه كاشته شده و نارس است. آن سواره فرمود: با اين حال داخل باغ برو و از آن گوشة باغ كه خربزه ها را كاشته اي يك خربزه را به اينجا بياور تا با هم بخوريم. امير رفت و در گوشة باغ ديد كه تمام خربزه ها رسيده اند و يكي را از بوته چيد و نزد سواره آورد. آن آقا خربزه را گرفته و چند قاچ كردند. دو قاچ را به امير دادند و يكي را به آن چوپان و يكي را به آن فردي كه افسار اسب در دست داشت دادند و يكي را خودشان ميل نمودند. امير پازواري هم يكي از دو قاچ را براي گوهر نگه داشت و آن ديگري را خودش خورد. سواره خداحافظي كرد و رفت و چوپان نيز مشغول چوپاني شد. حال هنوز امير نمي‌داند كه آن سواره حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» بوده است. (و چه شيرين اينكه هم ايشان و هم حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» نام امير دارند. اين يكي امير پازواري و آن ديگري حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام».)[4] پس از چندي دختر ارباب غذاي امير پازواري را آورد و امير خربزه را به او داد. گوهر از خربزه سؤال كرد و امير ماجرا را برايش تعريف نمود. گوهر گفت: آن سواره حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» و آنكه افسار در دست داشته جناب قنبر بوده زود به دنبالشان برو.

تصديق مي فرمائيد كه اگر عشق و علاقه يك دختر و پسر، صادقانه و عقلاني باشد. و بر حول محور ولايت بگردد، همين ارتباط و همدلي، هادي آنها به غايت تقواي انساني خواهد بود لذا مي بينيد كه همين ميل به دختر، امير را به سوي اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» هدايت مي كند. خلاصه بايد ديد سِر انسان چه مي‌خواهد؟ امير پازواري در ظاهر عاشق دختري به نام گوهر است اما در باطن عاشق اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» مي باشد.

امير سريع به راه افتاد و بعد از مدتي دويدن به آن چوپان رسيد و از چوپان سراغ سواره را گرفت. گويا حضرت «عَلَيهِ السَلام» قاچي از خربزه را هم به چوپان داده بودند تا او در چنين جائي بتواند امير را راهنمايي كند. چوپان گفت از اين طرف رفته است. امير هم با سرعت خود را رساند و ناگهان ديد در مقابلش نهري از آتش قرار گرفته و آن طرف نهر، حضرت در حال رفتن است. زبان امير در همان حال به اين دو بيتي مترنم شد كه:

ته چـهره بخـوبي گل آتشينه         من شومـه به آتش اگـر آتــش آينه[5]

دهن حلقه ميم و لب انگبينـه        نه چرخ فلك ته خرمن خوشه چينه

و خود را به آتش زده و از آن گذشت و دستش را به آقايش رسانيد. همان جا بود كه شاعر شد و جانِ معشوقش كه «گوهر» نام داشت نيز با خوردن خربزه جوشان شد و طبع شعري پيدا كرد و هر دو به علوم و معارف رسيدند. به فرموده حضرت آقا:

منم آن تشنه دانش، كه گر دانش بود آتش

                 مرا انــدر دل آتش همي بـاشد نشيمنـها

علم به شكل هر حقيقتي دربيايد، بايد دنبال آن را گرفت، ولو اينكه به صورت گرفتاري و ضعف مادي و عقب افتادگي ها درآيد. امير پازواري تشنه اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» است و به عشق او از رود آتش نيز مي گذرد. لذا بارها به محضر انور حضرت مشرف شده است. ايشان مي فرمايد:

دريا كنـار بديمـه يك ستـاره قنبر به جلو شاه مردون سواره[6]

يا شاه مردون هاده مه مدعا ره    كشـه بزنـم قبر امام رضـا ره

«شاه مردون» در تمام اشعار امير تمثلات جداگانة حضرت است. در تاريخ نوشته اند كه بعد از اين واقعه چون گوهر باعث وصل شدن امير به اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» شد و گوهر معشوق امير بوده، لذا امير هر كجا مي خواست حضرت اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» را نام ببرد به نام گوهر نام برده است. حال يك محقق چقدر بايد دقت كند كه نام گوهر در اشعار امير مربوط به اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» است يا آن دختر معشوقه. البته مقصود هر كدام باشد صحيح است و حقايقي در اشعار امير است كه انسان را مات و مبهوت مي كند. متأسفانه گروهي از مردم كه طبع شعري داشته اند تغييراتي در اشعار امير ايجاد كرده اند و گاه اشعار ساختگي خود را به امير نسبت داده اند. غرض اين كه امير يك باغبان است و به اين مدارج رسيده است. امير وقتي دلتنگ مي شد آن قدر بي قراري مي كرد و ناله سر مي‌داد و ضجه مي زد تا آقايش را مي ديد.

عزيز من! «هر كجا هستي به فكر خودت باش». مگر در واقعة كربلا سپاهيان حضرت همه درس خوانده و تحصيل كرده بودند؟ اتفاقاً بسياري از درس خوانده ها و دانشمندان آن دوره نه تنها حضرت را ياري نكردند بلكه در مقابل حضرت نيز ايستادند. اگر مي خواهي به درد خودت برسي بايد اولاً تا مي‌تواني به بندگان خدا خدمت كني و ثانياً هرگز از ايشان انتظار پاسخ نداشته باشي.

يعني در مقابل خدمت خود از ديگران توقع تشكر و سپاس و مزد و پاداش نداشته باش، در يك كلام، سعي كن هميشه آقا باشي.

فكر نكن آنها كه اظهار چاكري مي كنند در واقع نيز چاكر تو هستند. بيشتر آنها در پيش روي شخصي اظهار چاكري و ابراز تواضع مي كنند و پشت سر او مي گويند: او چار پاي ماست. ايشان تو را گول مي‌زنند. هر كجا هستي به فكر خودت باش كه دير مي شود.

صفوان جمّال از ياران امام صادق «عَلَيهِ السَلام»، شتربان بود. آنان كه اهل حقيقتند چه بسا كارهايي در پيش گيرند تا حقيقت خود را در پشت پرده محفوظ دارند، چه بسا همانند بهلول عاقل تظاهر به ديوانگي كنند. روزي صفوان در بصره شخصي را مشاهده نمود كه براي امام صادق «عَلَيهِ السَلام» اظهار دلتنگي ميكرد. امام نيز در مدينه بودند كه از مدينه تا بصره حدود هزار فرسخ فاصله است. صفوان به او گفت: آيا مي خواهي اكنون به خدمت آقايت برسي؟ گفت: البته كه مي خواهم. صفوان هم گفت: دستانت را به من بده و چشمانت را ببند. «بسم الله الرحمن الرحيم» بگو و چشمانت را باز كن. همين كه باز كرد ديد در مدينه است. صفوان گفت: برو آن در را بزن كه درِ خانة امام صادق «عَلَيهِ السَلام» است. آن مرد جلو رفت و در را زد و داخل منزل شد. ديد صفوان جمال همان جا در كنار آقا نشسته است. حال، اين صفوان به ظاهر يك شتربان ساده است اما مي بيني شغل و سِمَت اعتباري هرگز مبين احوال دردي افراد نيست، مهم جوهرة اشخاص است.

هر كجا هستي به فكر خودت باش كه در همه حال مي توان طهارت قوة خيال پيدا كرد.

توره كه دارمه مال و مناله كورمه           زر ره كه دارمه سنگ و سفاله كورمه[7]

اونـي كه وسه يــاد بايـرم باينه            حـرف زيــادي و قيل و قاله كورمه

 

     «والحمدلله رب العالمين»

        پايان جلسة دوازدهم

 

 

 

 



[1] . الهي نامه، ص 27. 

[2] . اعراف / 180. 

[3] . آل عمران / 19. 

[4] . امير از مير گرفته شده كه به معناي طعام دهنده است. به حضرت اميرالمؤمنين امير گفته اند زيرا ايشان طعام دهندة علوم و معارف به مؤمنين بوده است. 

1-     يعني چهره تو به خوبي گل آتشين است                              من به آتش مي روم اگر آتش همين است

        دهن حلقه ميم و لب انگبين است                         نُه چرخ فلك خوشه چين خِرمن توست

2-    يعني كنار دريا يك ستاره ديدم                           قنبر در جلو و شاه مردان سوار بود

       اي شاه مردان جواب مرا بده                                             تا در آغوشش بگيرم قبر امام رضا را

1-يعني تو را كه دارم مال و منال را مي خواهم چكار؟                  

طلا را كه دارم سنگ و سفال را مي خواهم چكار؟

آنرا كه بايد ياد بگيرم گرفتم                       

حرف زيادي و قيل و قال را مي خواهم چكار؟

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس يازدهم»

 

 

© طهارت موجب فزوني رزق مي شود

© انگيزه صحيح براي انجام كار نيك

© توجه به يك نكته اخلاقي در ارتباط با تصرفات

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

طهارت موجب فزوني رزق مي شود

طهارت انسان در هر دو بخش ظاهري و باطني آن موجب افزايش رزق است. اگر طهارت ظاهري باشد بر رزق ظاهري افزوده مي شود و اگر طهارت باطني باشد بر رزق باطني افزوده مي گردد. منتهي بايد به نكته اي در بحث رزق توجه كرد و آن اينكه در اصطلاح عامه، آن مقدار از امور مادي كه صرف خرج ظاهري بدن انسان مي گردد كه مورد نياز اوست و كم و زيادي ندارد، تعبير به رزق مي كنند. زيرا بايد حساب رزق و روزي را از حساب مال و مالداري جدا دانست، چون اگر انساني كمتر از نياز ظاهري خود مال به دست آورد و يا بيشتر از نياز خود مال جمع آوري كند آن مقدار ديگر رزق او نخواهد بود، مگر اينكه انسانها رزقِ از بالا آمده را از هم راهزني كنند.

اگر رزق ظاهري افزوده گردد معلوم مي شود كه خرج ظاهري شخص هم افزوده مي شود و به همراه آن دست بخشش او نيز نسبت به غير بالا مي رود، در اين صورت او علاوه بر اينكه خرج خودش را تأمين مي كند، خرج آنهايي را هم كه در تحت تكفل اويند تأمين مي كند. اين نيز به منزلة رزق است. مثل اينكه شما بزرگِ منزليد، گر چه غذاي خودتان در شبانه روز به يك مقدار كمي است اما چون همسر و فرزند در منزل افزوده شد، وروزي آنها هم از ناحية شما تأمين مي گردد، آن مقدار رزق آنها هم به حساب شما مي آيد. حال اگر كسي منزلش را وسعت دهد تا بتواند همساية فقيرش را نيز تأمين كند در اين صورت اگر بر مالِ او افزوده شود اين افزايش رزقِ اوست نه افزايش مال او. اما اگر بيش از مقدار خاص خود مال جمع كند، اين ديگر افزايش مال اوست نه افزايش رزق او. معناي افزايش رزق ظاهري آن است كه اگر شخص اهل طهارت باشد، حلّيت مال او اقتضا مي كند كه ديگران نيز از آن بهره مند شوند. زيرا مال حرام نه رزق بدست آورنده‌ي آن است و نه رزق كسي كه اين حرام را به او مي بخشد.

اما رزق باطني را هيچگاه مفيد به اندازه اي نكرده اند، بلكه فرمودند: هر چه طهارت باطني بالا رود بر رزق باطني هم افزوده مي شود تا كسي نگويد من اعمال عبادي را انجام مي دهم تا مثلاً به درجة پنجم از ايمان برسم! خوب چرا نبايد به مرتبة ششم برسد و اصلاً چرا نبايد به در جة دهم ارتقاء يابد؟ چرا توقف كند؟ چرا بالا نرود؟ اينجاست كه فرموده اند راه ازدياد رزقِ باطني باز است، زيرا رزق باطني مربوط به جان شخص بوده و جان نيز يك حقيقت غير متناهي است. لذا هر چه بر رزق باطني افزوده شود همه غذاي روح و جان مي شود. همانند اينكه يك درخت هر چه از آب و خاك و غذا بگيرد، بزرگتر مي گردد و وسيعتر مي شود ومي تواند براي افراد بيشتري سايباني كند.

نكتة ديگر اينكه سايباني كردن درخت مقصود اصلي رشد درخت نيست، بلكه مقصود درخت توسعه يافتن است. بعد از آن ديگران خود از وسعت درخت بهره مند مي شوند. درخت هرگز نمي گويد: غذا مي گيرم براي اينكه به ديگران بدهم. بلكه مي گويد: من غذا را براي خودم مي گيرم. وقتي قوي شدم و قوت نفساني پيدا كردم خود به خود ديگران از وسعت وجودي من بهره مند مي شوند. نفس ناطقة انساني نيز مرزوقِ رزق باطني است و هرگز در حدّ خاصي مقيّد نمي شود، بلكه موجودي بي‌انتهاست و به واسطة گرفتن روزي بالاتر مي رود و آمادة گيرايي بيشتر مي شود و بعد از گرفتن، ديگران خود به خود از او انتفاع مي برند.

 

انگيزة صحيح براي انجام كار نيك

گفتيم كه رزق باطني مربوط به خود شخص است. در رزق ظاهري هم اگر چه ديگران از آن بهره مند مي شوند اما در نهايت باز بهرة آن به خود شخص برمي گردد. زيرا رزق ظاهري از جود و سخاوت و ديگر صفات انساني شخص سرچشمه مي گيرد و شخص بعد از انجام اين افعال، مشاهده مي كند كه جوهر نفساني اش اشتداد يافته و ما به ازاي آن را دريافت خواهد كرد. مانند اينكه امروز مي بخشد و روز ديگر خود بخشيده مي شود.

حال ببينيم آيا مي‌توان به اميد دريافت ما به ازاء كار خيري، كار نيك انجام داد؟ مثل اينكه شخصي بگويد: من مي بخشم تا خدا مرا ببخشد. يا مي دهم تا خداوند در ازايش به من بدهد. متأسفانه در ما اگر انجام كاري به ازاء دريافت چيز ديگري نباشد، هيچ صفت خيري صادر نمي شود و كسي جود و بخشش نمي كند. انگيزة اكثر مردم از انجام فعل نيكو اين است كه ازايش را از خداوند بگيرند. اما انگيزة امير المؤمنين «عَلَيهِ السَلام» و ديگر بزرگان هرگز چنين نبوده است. آنها فقط مي‌گويند: «ما مي بخشيم همانگونه كه خدا مي بخشد» جناب شيخ الرئيس در نمط ششم اشارات مي فرمايند: «جود، بخشيدني را گويند كه بلا عوض باشد» خداوند نيز چنين است، مي بخشد اما هرگز در مقابل آن چيزي طلب نمي كند و احتياج به عوض ندارد. بلكه مي گويد: سرشت ذاتي من بر بخشش است. مثل اينكه چشم بگويد: سرشت ذاتي من بر ديدن است و گوش بگويد: بافت حقيقي من بر شنيدن است، يا اين كه خورشيد بگويد: بافت حقيقي من بر نور دهندگي است. تمام موجودات عالم از حق درس گرفته اند، همه مي گويند: سرشت ذاتي تكويني ما بر اين است كه به كار خود مشغول باشيم و در مقابل آن چيزي طلب نكنيم. در اين ميان فقط انسان است كه كارهايش را در مقابل دريافت عوض، انجام مي دهد. البته نمي گويم اينگونه بودن بد است بلكه اين يك نظر متوسط است. نه مي گوييم بد است و نه مي گوييم خوب است. فقط مي گوييم اينگونه افراد اگر بخششي هم كنند،جواد حقيقي نمي باشند زيرا جواد حقيقي در مقابل جود خود چيزي طلب نمي كند. «انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جَزاءً و لا شكوراً»[1] -مرد آن است كه هزار مرتبه دست مردم را بگيرد و وقتي هم كه افتاد، هيچ انتظاري از ديگران نداشته باشد. اين را آيات قرآن و سيرة ائمه –عليهم السّلام- به ما آموخته اند. به عنوان مثال آية فوق اشاره به آن قضيه دارد كه روزي امام حسن و امام حسين«عَلَيهِ السَلام»  مريض شده بودند و حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» و حضرت فاطمه «عَلَيهاِ السَلام» نذر كرده بودند كه اگر فرزندانشان بهبود يافتند سه روز روزه بگيرند.

لازم به ذكر است كه اين مطلب شما را به يك دستورالعمل قرآني و يك نكته اخلاقي توجه مي دهد و آن اينكه جناب اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» و صديقة كبري«عَلَيهِا السَلام»  با اينكه معصوم بوده و از اولياء الله بوده‌اند و تمام عالم را در اختيار داشته و مي‌توانستند با يك اشاره مريض را خوب كنند، اما باز دست تصرف دراز نكردند و نذر سه روز روزه كردند تا مريضشان خوب شود. معلوم مي شود با اين عمل خواسته اند به ما دستورالعمل بدهند. زيرا آنها براي شفاي مريض اصلاً نياز به گرفتن سه روز روزه نداشته اند. بلكه آنها اين كار را كرده اند تا به ما برنامه دهند كه شما نيز براي شفاي مريضتان مي توانيد نذر كنيد كه سه روز روزه بگيريد. و گرنه آنها به راحتي مي توانستند با اشاره اي مريض را خوب مي‌كردند.

 

توجه به يك نكته اخلاقي در ارتباط با تصرفات

نكتة ديگر اين كه در مباحث قبلي عرض كرده بوديم هر كس از جهت نفساني قويتر شود دستِ تصرّفش در نظام عالم كمتر مي شود. مثلاً حضرت امير وصي «عَلَيهِ السَلام» نمي فرمايد: حال كه من ولي الله ام و كسي هستم كه پيامبر در شب معراج هر چه را مي ديد به شكل من مي ديد، چرا بايد معطل باشم و حسن و حسين را با اشاره اي شفا ندهم؟ نه خير اين كار را نمي كند. او مي گويد، همانطور كه ديگران براي برآورده شدن حاجات خود نذر مي كنند ما نيز براي بهبودي فرزندان خود نذر مي كنيم. خدا اگر بخواهد خود شفا مي دهد. اينها علاوه بر اينكه به ما ادب مي‌آموزند براي ادامة راه به ما دلداري نيز مي‌دهند. همانند اينكه شما شخصيت بزرگي را ببينيد كه براي رفتن به نقطه اي به جاي اينكه از هواپيما يا ماشين شخصي خود استفاده كند به ايستگاه ماشين سواري بيايد و مانند يك فرد معمولي با ديگران همسفر شود و با اين كار  به آنها آرامش دهد.

امام زين العابدين«عَلَيهِ السَلام»  نيز در كربلا كه مريض بودند براي بهبودي خود هيچ تصرف نكردند. زيرا مي دانستند ارادة خدا بر مريضيشان تعلق گرفته و دليلي ندارد از خدا بهبودي خود را از راه تصرف طلب كند. اگر مي‌بينيد شخصي مريضي‌اش ادامه دارد حتماً نبايد به دنبال اين باشيد كه شفاي او را به هر طريقي از خداوند بگيريد. اگر مقرر شده كه اين شخص مريض بماند بگذاريد بر همين حال باقي باشد، البته او را دعا كرده برايش دلسوزي بكنيد، و زحمت كشيده او را اما به اين معنا نباشد كه حتماً اين مريض بايد شفا پيدا كند. زيرا ما نمي توانيم براي خدا دستورالعمل صادر كنيم.

حضرت آقا در اين مورد تعبيري دارند كه: «ايشان بايد امر كند و ما تابع باشيم نه اينكه ما امر كنيم و خدا امرمان را اجرا كند» ما در اين موارد خيلي ناقصيم و توجه زيادي به اين مسائل نداريم. ائمة اطهار اين روش را به ما آموخته اند. به خاطر همين حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» و حضرت صديقة طاهره «عَلَيهِ السَلام» نذر كردند اگر عزيزانشان شفا پيدا كردند سه روز روزه بگيرند. امام حسن و حسين «عَلَيهِ السَلام» هر دو شفا پيدا كردند و همگي سه روز روزه گرفتند. هنگام افطار روزة روز اول، مسكيني آمد و در خانة ايشان را زد و مقداري غذا خواست. آنها نيز غذاي خود را به او دادند. (خدا هم خوب جاهايي انسان را امتحان مي كند. درست همان موقعي كه انسان خود نيازمند است او را امتحان مي كند، ببيند آيا مي‌بخشد يا نمي‌بخشد؟ هنر آن است كه انسان خود گرسنه باشد و به ديگران بدهد نه اينكه داشته باشد و بخشش كند كه البته آن نيز كار آساني نيست.) روز بعد هم روزه گرفتند و هنگام افطار يتيمي در خانة آنها را زد. فرمودند: امشب هم نان خود را به او مي دهيم و خود كمتر مي خوريم تا از گرسنگي از پاي در نيائيم. روز سوم هم اسيري در خانة آنها را زد و آنها غذاي خود را به او دادند. بعد مي فرمايند: با اينكه گرسنه بوديم به ايشان داديم اما هرگز از آنها چيزي طلب نمي كنيم. حتي نمي خواهيم از ما تشكري كنند. «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شَكُوراً»[2]. اين بسيار فرمايش بلندي است كه انسان هزاران خدمت به ديگران بكند اما هرگز انتظار يك تشكر كردن از ايشان را هم نداشته باشد. اگر اين آداب انسان سازي اهل بيت- عليهم السّلام- در ما پياده شود ما يك پارچه نور مي‌شويم.

به طور كلي بايد يك خصلت پسنديده را در خود تقويت كنيم و آن اينكه مطلقاً از غير خدا انتظاري نداشته باشيم. از دوستانمان، از همسايگانمان، از هم محلي هايمان، از برادران و پدرانمان، حتي از فرزندان خود نيز انتظاري نداشته باشيم. به خود القاء نكنيم كه فرزندانمان را بزرگ مي كنيم تا در هنگام پيري دستمان را بگيرند. اين خصلت انساني و مردانگي نيست. مردانگي آن است كه سر سوزني از ديگران انتظاري نداشته باشيم. اين امر باعث مي شود انسان هميشه راحت و آرام باشد و توقعي از ديگران نداشته باشد و اگر احياناً در ازاي خدمتِ او، خدمتي شد باز سعي كند در ازاي آن به ديگران خدمت كند واگر خدمتي نديد در دلش كينه اي نكند و ناراحت نشود. رسيدن به اين مقام كار يك سال و دو سال نيست. انسان بايد خيلي اهل همت باشد تا به اين مقام راه يابد.

بيائيد همة ما از امروز تصميم بگيريم اينگونه باشيم. اگر در ازاي خدمتي از ما تشكر كردند ممنونشان باشيم و اگر تشكر نكردند ممنونتر باشيم. بلكه بايد بالاتر رويم كه نه تنها توقع خدمت نداشته باشيم بلكه خلاف آن را و نقطة مقابل آن را در انتظار بنشينيم. اين باعث مي گردد كه بر رزق معنوي انسان افزوده گردد و آنگاه است كه مي بينيد چه وقايعي براي شما رخ مي دهد.

حضرت آقا در جلددوم هزار و يك كلمه، كلمه اي دارند كه آنچه تا حال دربارة بيوگرافي اينجانب گفته شد هر كدام بر حسب ظن و گمان كسي است كه آنها را بيان داشته است. يكي مي گويد ايشان عالم ذوالفنون است. ديگري مي‌گويد او عارف آنچناني است. هر كدام از اينها بر اساس ظن و گمان افرادي است كه نسبت به من داشته اند اما هيچ كس نمي تواند حقيقتاً آنچه را كه دارم بيان كند كه به قول مولوي:

هر كسي از ظن خود شد يار من                از درون من نجست اسرار من

بعد مي فرمايند: حال گوشه اي از آنچه دارم را بيان مي كنم كه:

بدان را هست بر ما حق بسيــار              چـو حق مردم پـاكيزه كردار

افراد بد اجتماع بر گردن ما همان اندازه حق دارند كه افراد خوب حق دارند. اين بسيار حرف بلندي است. مثلاً اگر كسي بگويد فردي همچون يزيد به عنوان بدترين فرد، و فرد ديگري همچون حسين بن علي «عَلَيهِ السَلام» به عنوان بهترين انسان، به يك اندازه بر گردن ما حق دارند شما چطور اين مسئله را حل مي كنيد؟ تا انسان بخواهد به سرِّ و حقيقت اين كلام برسد چقدر طول مي كشد؟! حال براي اينكه ظاهر اين كلام را تا حدودي بفهميم جمله اي را به عرضتان مي رسانيم.

حضرتشان فرموده اند: بافت و مزاج ما به گونه اي است كه اگر كسي فحش و ناسزايي به ما بگويد و يا يك بي احترامي به ما بكند، سريعاً از آن طرف درِ رحمت را به رويمان مي گشايند. خوب اين كم خدمتي است؟!

برادرِ من آدم بايد آنقدر نماز بخواند و جان به لب بياورد تا بتواند آن در را به روي خود باز كند. مگر اين گونه نيست؟ اگر كسي بخواهد درِ آن سوي عالم به روي او گشوده شود و چشمِ دلش باز شود تا حقائق را ببيند، چقدر بايد زحمت بكشد؟ اما مي بينيد ناگهان كسي به انسان جسارتي مي كند و دلِ او را مي شكند بعد خداوند به حرف در مي آيد و مي فرمايد: «اَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرة قُلُوبُهم» من در نزد دلهاي شكسته جاي دارم. حال مي بينيد كه در يك انتخابات، اگر يكي از كانديدا به ظاهر شكست بخورد و منزوي شود چقدر مردم به او خدمت كرده اند و او اگر اهل كار باشدچقدر مي تواند از اين فرصت استفاده كند، عموماً ما اين گونه نيستيم. مثلاً‌در انتخابات مي بينيم آن كسي هم كه در انتخاب پيروز شده آنقدر در جشن پيروزي خود سرگرم مي شود تا اينكه دلمرده مي گردد. در حالي كه وقتي مردم به درِ خانة حضرت امير المؤمنين آمدند و اظهار ارادت كردند و عرضه داشتند شما را به خلافت برگزيده ايم، آنجا حضرت فرمود: اگر شما امروز حاضر نمي شديد و خداوند وظيفه و تكليف و حجت را بر من تمام نمي كرد كه اگر مردم به تو روي آوردند، امورشان را در دست گير، من افسار شتر حكومت را بر پشتش مي انداختم و رهايش مي كردم.

آري برادر! جشن بر پا كردن بعد از پيروزي انتخاباتي دل را تيره مي كند. بايد از تمام فرصتها استفاده كرد. آنكس هم كه در انتخابات شكست خورده بايد از شكسته شدن دلش استفاده كند و راه بيفتد. درست است كه حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» مي‌فرمود: من بيست و چهار سال استخوان در گلو داشتم، اما همان استخوان باعث شد كه ملك و ملكوت به خدمت حضرت درآيد. چنان‌كه در روز عاشورا همين دشمن بود كه سيد الشهدا و اصحابش را به مقامات بلند رسانيد. بدانيد هر وقت مردم به شما پشت كردند و روي گردانيدند، آن وقت است كه بركتي به شما روي مي آورد و درهاي رحمت بر شماباز مي شود كه:

بدان را هست بر ما حق بسيار                چو حـق مردم پـاكيزه كردار

بر آن زخمي كه ديدم از زمانه               براي فيض حق بـودي بهـانه

 

   «و الحمدلله ربّ العالمين»

       پايان جلسة يازدهم

 

 


1-انسان/ 10

1- سوره انسان آيه 10

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس دهم»

 

© سخني با حاضران

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

سخني با حاضران

اولين و آخرين عرض ما به شما عزيزان اين است كه به خودتان بپردازيد. ببينيد كه هستيد و در كجا قرار داريد؟! نظام عالم نيز اولين و آخرين حرفش با ما اين است كه خود را دريابيم و ببينيم چه كاره ايم و بايد به كجا برويم؟! تمام مقصود آفرينش نيز انسان است تا او بيايد و خود را بشناسد. فرزند جناب مير سيد شريف در هنگام مرگ پدر از او خواست تا موعظه اي كند. او نيز فرمود: «فرزندم خودت را باش»، بايد به جان خودت برسي. آنچه را كه  از ما مي‌خواهند همين است كه ببينيم چه هستيم و چه مي كنيم؟! آيا در طول شبانه روز اندوخته اي براي خودداريم يا نه؟! حسابي براي اعمالمان داريم يا نه؟! همانطور كه دارائيمان را ومال بيرون از جانمان را شمارش مي كنيم و به حساب مي كشيم آيا جان خود را نيز حسابرسي مي كنيم؟!

به تعبير شريف حضرت آقا در رسالة شريف الهي نامه: «الهي تا كعبة وصلت فرسنگهاست و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: به كجا مي روي؟ گفت: به چين و ماچين. گفتند: با اين راه روش تو؟» مي خواهي با اين بيچارگي ات ملكوت عالم را طي كني؟! تويي كه شبانه روز هيچ تكان نمي خوري مي خواهي اهل باطن عالم شوي و سفرها كني و آسمانها را طي كني؟! اگر انسان حقيقتاً به خود بنگرد، مي‌بيند كه چقدر بيچاره است. تمام دانشمندان مادي و طبيعي درصدد فهم ظاهر عالمند و هر روز كه به مكشوفاتشان افزوده مي شود درمي يابند كه در مقابل يك علمِ بي نهايت نظام عالم جاهلي بيش نيستند. مكشوفاتشان در مقابل مجهولات عالم به منزلة نقطه اي است در مقابل بي نهايت. به تعبير استاد عزيز –روحي فداه- اين عمر نازنينمان را همينطور بسته بسته هدر مي دهيم و چيزي گيرمان نمي آيد.

عزيزان من «الهي نامة» حضرت آقا را بگيريد و بخوانيد كه بيان سرگذشت انسان است. چون قلب دائماً در انقلاب و تقلب است.

«گهي بر طارم اعلي نشيند       گهي تا پشت پاي خود نبيند»

الهي نامه مشتمل بر عباراتي است كه از دهان مبارك انساني صادر شده كه تمام حالات را ديده و تمام مراحل را طي كرده است و مطابق با هر حالتي كه براي حضرتشان پيش آمده، اين جملات از ايشان تراوش كرده است. الهي نامه بايد كتاب سفر تو باشد. بايد كتاب حضر تو باشد. بايد به عنوان يك كتاب جيبي آنرا هميشه با خود داشته باشي تا از خودت غفلت نكني.

امشب شب عاشورا است. بايد خودمان را به دقت محاسبه كنيم. به راستي ما از شب عاشوراي سال قبل تا امشب چه كرده ايم؟! بايد دستورالعمل امشب تا سال آينده رااز حضرت سيد الشهداء بگيريم. ما كه كاره اي نيستيم و حرفي براي گفتن نداريم، جز اينكه از گلستانِ نحوة زندگي بزرگانمان شاخه اي بچينيم و توشه اي بگيريم.

عصر امروز كه عصر تاسوعا بود آمدند ابي عبدالله و يارانش را محاصره كردند. حضرت سيدالشهداء به آقا ابوالفضل «عَلَيهِ السَلام» فرمودند: «برويد و به اين مردم بگوئيد كه يك امشب را به ما مهلت بدهند.» اين فرمايش امام نه براي اين بود كه يك شب ديگر زنده بمانند بلكه حضرت فرمود: «من به قرآن و نماز و دعا علاقه مندم، آخرين شب را مي خواهم با قرآن خواندن و اداي نماز و ذكر مناجات بگذرانم.» دوستان مناجات با خداي سبحان لذت و شيريني خاصي دارد. مخصوصاً دعاي «خمس عشره» امام زين العابدين «عَلَيهِ السَلام» كه در مفاتيح آمده است. سعي كنيد از ابتداي هر ماه قمري تا پانزده روز آن هر روز يكي از اين پانزده دعا را بخوانيد. اين دعا انسان را حرارت مي دهد و به حركت در مي‌آورد. سعي كنيد به گونه‌اي برنامه‌ريزي كنيد كه اصلاً اين مناجات تقويم روز شما باشد. هر وقت خواستيد بدانيد امروز چندم ماه است به مفاتيح خود نگاه كنيد و ببينيد نوبت چندمين دعاي روز شماست. برنامة خوشي هم حضرت آقا فرموده اند كه براي هر كسي قابل عمل است. قرآن سي جزء دارد. اگر وقت و توانش را داريد هر ماه را به سي روز تقسيم كنيد و هر روز يك جزء از قرآن راتلاوت كنيد كه اين روش نيز موجب مي گردد قرآن تقويم روز شمار انسان شود. اگر اين اندازه نمي‌تواني، روزي يك صفحه قرآن بخوان اما با همين يك صفحه انس بگير و خود را تحويل آن بده و عرضه دار كه: «قرآن كريم! من نمي دانم چهرة دلاراي تو چقدر شيرين است و چگونه بايد به زيارت آن نائل شوم. من خود راتحويل تو مي دهم و تو هر طور كه صلاح مي داني خود را به من بنماي تا ببينمت.» براي اين منظور كثرت صفحات مهم نيست، مهم عرضه كردن خود بر قرآن است.

سعي كن هر روز صبح بعد از نماز يا آن هنگام از شب كه مي خواهي بخوابي، صفحه اي قرآن بخواني. اين موجب مي شود كه خواب انسان با قرآن تنظيم شود. متأسفانه سالها بر ما مي گذرد و چهار تا خواب خوش نمي بينم. آيا اين انسانيت است؟! بهترين راه شناسايي هر كسي خودش را، خواب اوست. ببينيد كه آيا در خواب مار و عقرب و كوچه هاي پر از جنجال مي بينيد، يا ملكوت عالم را مي بينيد كه از آنجا حقائقي برايتان مكشوف ساخته اند.

حضرت آقا مي فرمودند: «روزي در كنار درختي نشسته بودم و چشم دوخته بودم تا ببينم چه درسي مي توانم از اين درخت بگيرم. در همين حين حيواني را ديدم كه بين من و درخت حائل شد. متوجه شدم اكنون سه موجود متفاوت كنار هم قرار گرفته اند. درخت كه نبات بود، حيوان كه حيوان بود و من هم كه انسان بودم. آنجا آنجا

در ذهنم خطور كرد كه اصل و ريشة درخت كه سر آن است در زمين فرو رفته و از اين طريق غذا مي گيرد. بعد ديدم حيواني كه بين من و درخت حائل شده، افقي است، يعني سرش نه آسماني بود و نه زميني و بين اين دو غذا مي‌گيرد. پس به خودم گفتم تو كه انسان هستي و سرت به بالا است غذايت را نيز بايد از آسمانها بگيري.»

يكي ديگر از چيزهايي كه بايد دائماً زمزمة ما باشد ديوان حضرت ايشان است. زيرا هر چه بر اساس حال باشد انسان را مي سازد. اولين غزل ديوان «غزل طائر قدسي» است، يعني همان نفس ناطقة انساني. حقيقت انسان يك طائر قدسي است كه:

مـن ملـك بودم و فـردوس بـرين جايـم بود     

       آدم آورد در ايـن ديـر خـراب آبـادم

حقيقت تو يك پرندة ملكوتي است كه به قول شاعر: «چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم» اكنون در قفس بدني و طولي نمي كشد كه بايد از اين قفس پرواز كني و به ملكوت عالم سفر نمايي مبادا تا‌ آن وقت بال و پر نداشته باشي. واي بر ما اگر راه ملكوت باز شود و ما هنوز اهل پرواز نشده باشيم.

الا اي طائـر قدسـي در ايـن ويـرانه برزنـها

              بسي دام است و ديـو و دد بسـي غول است و رهزنها

اي انسان تو پرندة ملكوتيِ عالمي و بايد به طرف ملكوت عالم بروي. مواظب باش، چرا كه در اين ويرانه برزنِ نشاة طبيعت دهها رهزن داري و بايد از همة آنها عبور كني. آيا خود را براي امشب كه شب عاشورا است آماده كرده اي؟

در اين جاي مخوف اي مرغ جان ايمن كجا باشي

                   گـذر زين جـاي نا امن و نما رو سوي مأمنها

انسان عاقل هيچ وقت در جاي خطرناك و ترسناك خانه نمي سازد و زندگي نمي كند و سعي مي كند از آن منطقه فرار كند. نمي گويم اهل دنيا نباشيد. اهل دنيا باشيد اما دنيا را نردباني براي تعالي روح خويش قرار دهيد، به عبارتي دنيا را براي خودتان بخواهيد اما خودتان را براي دنيا نخواهيد.

در اين كوي و در اين برزن چه پيش آمد ترا رهزن

                 به يـك دو دانـة ارزن فـرو مـاندي ز خـرمنها

«خرمنها» همان حقائق ملكوتيه هستند كه آنها را نيمه شبها به انسان مي‌دهند. در ابتداي راه انسان فقط نصف شب حقايق را مي گيرد اما وقتي مقداري زحمت كشيد و در مسير انساني به حركت درآمد، روز و شب و ديگر ابعاد نظام عالم شكارگاه او مي شود، بدين ترتيب انسان شكارچي عالم مي گردد و قوة عاقلة او دامِ شكارش مي شود نه اينكه خود، شكارِ عالم شود.

در ايـن لاي و لـجنها و در ايـن ويرانه گلخنها

            شـد از يـاد تو آن ريحـان و روح و بـاغ و گلشنها

«گلخن» همان آتشكده است و به تعبير ما مازندراني ها «تينَك حمام». «شد» در اينجا به معني رفت است. مبادا آتشكده اي داشته باشي كه با آتش آن جان خود را بسوزاني و خود را نابود كني. خوب حال چه كنيم تا از اين گرفتاريها به در آييم؟

سـحر گـاهي كه مي آيـد نسيـم كـوي دلـدارت

                 تـرا بايـد كه بر كـويش بـود هـر دم نشيمنـها

بايد اهل سحر باشيم. به قول حضرت استاد: «الهي آنكه سحر ندارد از خود خبر ندارد» آري بي سحران بيخبرانند، هم از خود، هم از نظام هستي و هم از خداي عالم.

عزيز من! امشب را سعي كن تا صبح بيدار باشي. تنهايي بسيار لذت دارد، به خصوص تنهايي در تاريكي را لذتي ديگر است. تاريكي و تنهايي و سكوت، قيامت انسان را بر مي انگيزانند و انسان به دردش مي رسد. سحرگاهان در كوي حقيقت دلدارت بنشين و آنجا را محراب عبادت و نشيمنگاه خود قرار بده. تمام اجتماع را بايد فداي لذت سحر كني. سحرگاه بايد از «غير» دست كشي و به حقيقت نفس خويش بپردازي.

حـجاب ديـدة دل گـرددت آمـال دنيـاوي   

        كجـا ديـدن توانـي تا بـود اينگونـه دَيـدَنها

منظور از «ديدنها»  در اينجا خوي و روش است. تا موقعي كه اين خوي و روش توست نمي تواني زمزمة شبانگاهي و سوز سحري داشته باشي. اينگونه نمي تواني حجاب ديدة دل را كنار بگذاري و دل را بينا سازي كه:

«بـه هـوس راسـت نيايـد به تمنـي نشـود

               كـاندرين راه بسـي خون جـگر بايد خورد»

هـمه خوهـاي ناپاكـت تـرا گـردند اژدرها

                    تـرا گـردند نشتـرها تـرا گـردنـد سـوزنـها

تمام صفات رذيله وملكات نفساني ات اژدر مي شوند و چون سوزن در جان تو فرود مي آيند. بايد راه عاشقي در پيش گيري كه عاشق قرار ندارد.

عـاشقي و قـرار يعـني چه               عـشقبازي و عار يعنـي چـه

عـاشق صـادق و نباشد در                دل شـب راهـواريعنـي چـه

هر كس مي خواهد در مسير انساني قرار گيرد بايد به پنج اصل عنايت كافي داشته باشد. 1- گرسنگي 2- سكوت 3- بيداري 4- خلوت 5- ذكر. كه فرموده‌اند:

صـمت و جـوع و سهـر و خلـوت و ذكر به دوام

               نـاتمـامان جـهان را كنـد ايـن پنـج تمـام

عزيز من! نبايد هميشه شكم خود را پر داشته باشي. يك وقتي در زمين كشاورزي ات هستي آنجا بايد به اندازة كافي غذا بخوري تا انرژي كار كردن داشته باشي. اما در دوران بيكاري چرا روزي چند وعده غذا مي خوري؟ غذا خوردن زياد، دل را تيره مي‌كند كه «الهي آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است» گرسنگي درون را بر مي انگيزاند. چه بسا از ملكوت عالم براي انسان غذا بياورند اما همين كه ببينند شكم او پر است برگردند.

اصل ديگر به اندازة ضرورت حرف زدن است. نمي گويم اصلاً حرف نزني اما:

كـم گـوي و گـزيده گوي چون درّ         كـز انـدك تو جهـان شود پر

كم بگوييم و خوب بگوييم نه زياد و ناخوب.

اصل سوم، سهر است. سحر با حاء حطي، زمان قبل از اذان صبح را گويند اما سهر با هاء هوّز به معني بيداري است. بيداري در اينجا به معناي نخوابيدن در شب نيست كه البته آن نيز لازم است: «وَمِنَ الّيْلِ فَتَهَجَّد به نافلةً لَكَ عَسى اَنْ يَبْعثكَ ربّكَ مقاماً محموداً»[1] منظور از بيداري در اينجا هوشياري و غافل نبودن است. در محل كسب و كارت بيدار باش تا غفلت نكني و پشيمان نشوي.

چهارم، خلوت است و گوشه گيري و حسابرسي به اعمال. و اصل پنجم ذكر به دوام است. دائماً بايد ذاكر باشي ومنظور از ذكر اين نيست كه فقط تسبيح به دست بگيري و يا الله يا الله بگويي، بلكه بايد تمامي اندام خود را با حق عجين سازي. حق بشنوي، حق بگويي، حق بروي. خلاصه اينكه در دارالتوحيد نظام عالم جز حق نبيني.

                               «و الحمدلله ربّ العالمين»

   پايان جلسة دهم

 



1-اسراء/ 80

 

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس نهم»

 

© قوه خيال تجليگاه قوه عاقله در نفس

© نقش استاد در تطهير قوه خيال

© احاديث برزخيه

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

قوة خيال تجليگاه قوة عاقله در نفس

بحث به اينجا رسيد كه قوة خيال دستگاه عكسبرداري نفس است. همانگونه كه نفس انسان مي تواند به واسطة قوة خيال از موجودات نشأه طبيعت عكس بگيرد، همين طور مي تواند آن را به منزلة آينه اي در دست عقل قرار دهد تا حقائق ملكوت عالم را به تصوير كشاند. منتهي راه اين عمل صحيح، همان طهارت قوة خيال است كه بايد صورت گيرد.

عقل در عالم دو نوع ادراك دارد: يا اين كه موجودات مجرد عقلي را ادراك مي كند كه ما از آنها به ملائكة الله تعبير مي كنيم، زيرا ملائكه موجودات عقلي هستند و در عالم وسيعتري به نام «عالم عقل» يا «عالم ملائكه» متحقق اند. و يا اين كه معاني كلي عقلي را در ماوراي عالم ادراك مي كند.

قوة خيال محل ظهور عقل در نفس انسان است. قوة خيال به عقل رو مي‌كند وآنچه را كه عقل ادراك كرده بود در مرتبة ظاهر صورتگري مي‌نمايد. اگر قوة خيال تطهير شود مي تواند ادراكات قوة عاقله از ملائكه و موجودات عقلي ديگر را به صورت انسان تجلي دهد و يا اينكه آن معاني كلي دريافت شده عقليه را به بهترين عبارت درآورد. به همين خاطر گاهي انسان در خواب مي بيند كه عبارت زيبايي نوشته و يا عبارت خوشي شنيده است. چه اين كه اكنون اگر بخواهيد آنچه را كه در عقل داريد به عنوان ادراك عقليه براي ديگران اظهار كنيد بايد آن را به صورت شكلي درآوريد و به ديگران بنمايانيد و يا به صورت عبارتي درآوريد و به ديگران نشان دهيد. قوة خيال اگر تطهير شود، آينة تجلي عقل مي گردد. منتهي اگر عقل ذوات نوريه را (ذاتهاي مطهرة عالم عقل را) ادراك كرده باشد، قوة خيال مي تواند آن را به بهترين صورت كه صورت انسان است تجلي دهد و اگر معاني كليه باشد، مي تواند آن را به زيباترين عبارت درآورد.

نقش استاد در تطهير قوة خيال

براي دريافت حقائق ملكوتي به بهترين شكل و براي جهت دهي قوة خيال بايد آن را به انساني كه استاد راه است سپرد. وقتي قوة خيال انسان در دست استاد تطهير شد، از آن به بعد تمام حقائق ملكوت عالم را در قالب استادش مشاهده مي كند. چه اينكه اين شاگرد لياقت پيدا مي كند تا خداوند حقائق ملكوتية عالم را به شكل و قامت او براي استاد بنماياند. اگر استاد شاگرد را در خواب ببيند معلوم مي شود كه حقائق ملكوتي به او روي آورده و اگر شاگرد استاد را در خواب ببيند باز هم معلوم مي شود كه درِ فيوضات الهي بر اوباز شده است. در اينجا شاگرد بايد ديده هاي خوداعم از خواب وصور تمثّليه را به خدمت استادش عرضه دارد تا استاد به عنوان معبّري آنها را تعبير كند.

مراد از تعبير عبور دادن است و استاد او را از آن اشكال به ماوراي طبيعت مي‌برد. مثلاً به او مي گويد: « اين خواب نشان مي دهد كه تو به دنبال تحصيل علم هستي و به زودي-ان شاء الله- حقائق علمي بر تو روي خواهد آورد.» و اگر قوة عاقلة اين شخص كه در نزد استاد است معاني علميه را در ملكوت عالم شكار كرده باشد قوة خيال او آن معاني را به صورت كلمات و عبارات استادش تحويل او مي دهد كه تمام معيار او استاد مي شود و در خواب و بيداري با استاد خواهد بود. حال به روايتي كه در اين زمينه وجود دارد توجه كنيد.

حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب «عَلَيهِ السَلام» مي فرمايد: «تمام چيزهايي كه در عالم عائد من شده است از كانال وجودي پيامبر بوده است». همينطور پيامبر در اين زمينه مي فرمايد: «من آنچه را كه در معراج كسب كردم همه به شكل علي بود» يعني در شب معراج تمام حقائق ملك و ملكوت را در قالب جناب امير المؤمنين علي «عَلَيهِ السَلام» ديده ام. اگر موسي «عَلَيهِ السَلام» را ديده ام به شكل علي ديده ام. اگر حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» را زيارت كرده ام و همچنين  اگر تمام انبيا «عَلَيهِم السَلام»  براي من صف كشيده بودند همه به صورت علي براي من صف بسته بودند.

در بين اشكالي كه پيغمبر _ صلي الله عليه و آله و سله_ با آنها مأنوس است، نزديكترين شكل و بافت و هيكلي كه به ايشان نزديك است و حشر دارد، صورت ظاهري علي «عَلَيهِ السَلام» است و لذا پيامبر هر چه را كه در شب معراج مشاهده مي كند به شكل علي مي بيند. رابطة بين استاد و شاگرد بايد آنقدر تنگاتنگ باشد كه تمام كانال وجودي استاد را شاگرد و تمام صفحة جان شاگرد را استاد پر كند. شاگرد بايد آن چنان در استاد فاني شود كه تمام شبانه روز فكر و ذكر او را استاد پر كند. راه مي رود به نور استاد برود، حرف مي زند به نور استاد حرف بزند، مي بيند با نور استاد ببيند، مي‌شنود با نور استاد بشنود و همچنين اگر در پيشگاه استاد زانوي ادب زده و خود را تحويل داده است، هيچگاه نبايد مستقيم از خدا چيزي بخواهد، زيرا اينگونه بودن خلاف ادب است. به حضرت حق عرضه دارد: «اي پروردگار من! استادي را به من عطا داشتي كه واسطة فيض من است. از تو مي خواهم آنچه را بر من مقرر داشتي تا به عنوان بركات و نعم بر من روا داري ابتدا به استادم بدهي واگر صلاح بود بعد از آن از ناحية او به من عطا كني و اگر صلاح نبود به من ندهي.»

اگر شاگردي اينچنين در استاد فاني شد قوة خيال او هر چه را كه مي گيرد از كانال وجودي استاد مي گيرد. امكان ندارد جناب اميرالمؤمنين در پيشگاه حق چيزي را طلب كند كه آن چيز را جناب رسول اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_ نداشته باشند. پس شاگرد هر چه را طلب مي كند از كانال استاد طلب مي كند، و اين موجب جاري شدن بركات و فيوضات الهي در شاگرد مي شود. زيرا ممكن است آن هنگام كه شاگرد مستقيماً از خدا چيزي مي گيرد لياقت ادراك فيض را نداشته باشد اينجا است كه استاد بايد به عنوان مجراي فيض او صفحة جان شاگرد را بررسي كند و آنچه را كه لايق اوست به اوبدهد زيرا استاد هرگز دست امساك و بخل ندارد و مظهر جود حق است. لذا شاگرد بايد از كانال وجودي استاد طلب كند.

امسال توفيقي بود كه در نجف آباد به محضر يكي از اولياي الهي مشرف شدم. مردي است كه هم به دانشگاه رفته و دكترا دارد و هم به حوزه رفته و تا سر حد اجتهاد درس خوانده است. و نيز بيش از پانزده سال در محضر حضرت آقا بوده است. در آنجا جمله اي به من گفت كه بسيار مرا متحول كرد. فرمود: «ما شبانه روز با نور آقا راه مي رويم و با نور ايشان است كه مي خوابيم و حرف مي زنيم. اگر به باغ مي رويم باايشان هستيم» باغي دارد كه از صبح تا ظهر در آن كارگري مي كند و عرق مي ريزد و با دسترنج خود روزي كسب مي‌كند. در حالي كه پيرمرد هفتاد ساله‌اي است هنگام ظهر بر دوچرخه اي سوار مي شود  و از باغش به منزل مي آيد. وضو مي گيرد و عبايي بر دوش مي گذارد و عرق چيني بر سر، در مسجد محل، جلوي مردم نماز مي گزارد. غروب بعد از نماز مغرب و عشاء براي آنها كلاس دارد و حرف مي زند. وقتي وارد مسجد و مردم آنجا مي شويد مي بينيد كه نماز خواندنشان بر اساس دستورات است. بسياري از پيران و جوانان از او دستورالعمل مي گيرند و همه با برنامه ريزي پيش مي‌روند. هم خود اهل كار و تحصيل است و هم شاگردانش. شاگردانش يا بزّاز هستند يا بقّال، يا كشاورزند يا كارگر و كاسب، يا معلمند يا دانشجو و طلبه و خلاصه اينكه همه گونه افراد در ميان شاگردانش هستند. تمام اين شاگردان صبح وقتي مي خواهند از منزل بيرون بيايند، با وضو هستند بايد نوزده بار  «بسم الله الرّحمن الرّحيم» بگويند. براي خود ذكر و دستور دارند. نحوة اذان گفتن و نماز خواندن آنها با اذكار مستحبي اش، مخصوص است. بعد ايشان مي فرمود: «من به سفر مشهد رفته بودم وقتي به زيارت حضرت امام ثامن الحجج «عَلَيهِ السَلام» مشرف شدم عرض كردم: آقا من از راه دوري آمده ام و از شما عيدي مي خواهم اما مي‌خواهم عيدي من را به من ندهي، به آقايم بدهي و اگر ايشان صلاح دانستند به من بدهند از سفر مشهد برگشتم و به قم آمدم ديدم هديه اي كه مي بايست از ناحية امام رضا «عَلَيهِ السَلام» به من برسد از طريق حضرت آقا به من رسيد و ايشان فرمودند: اين هديه را به ما داده اند، ما نيز به شما مي دهيم» و اين تطهير قوة خيال است.

بين شاگرد و استاد آنچنان رابطة روحي و قلبي وجود دارد كه اگر استاد مريض شود، شاگرد نيز مريض مي شود، اگر دندان استاد كه در شرق عالم است درد بگيرد، دندان شاگرد نيز در غرب عالم به درد مي آيد. اگر نظام عالم مزاج استاد را به هم بزند، مزاج شاگرد هم به هم مي خورد و بالعكس. مي توان گفت استاد به منزلة قلب مي شود و شاگرد به منزلة بدن. اگر بدن ضربه ببيند، قلب ناراحت مي شود و اگر قلب در عذاب باشد بدن نيز صدمه مي بيند. به طور كلي تأثير متقابلي بين اين دو قوة خيال برقرار مي شود. در آن وقت رابطة بين استاد و شاگرد به گونه اي كار را تنظيم مي كند كه استاد "اصل" مي شود و شاگرد "فرع". بدين ترتيب هر چه را كه مي خواهند از كانال وجودي همديگر مي گيرند. آنها كه اهل كارند از اين طريق به حقائق دست مي يابند.

رابطة بين سيد الشهدا7 و اصحاب و فرزندانش نيز رابطة استاد و شاگردي بوده است. لذا تمام شاگردان در كربلا قدم به قدم فيض را از ناحية امام حسين7 طلب مي كردند. هيچ شاگردي در حين احتضار و شهادتش مستقيماً با خدا گفتگو نمي كرد. همه اوّل حسين را صدا مي زدند و او نيز آنطور كه خود با خدا در ارتباط است، رابطة آنان را تنظيم مي كرد و فيض را از حق مي گرفت و در دامن خود به ايشان عطا مي نمود اين است كه همه دوست دارند روي دامن استاد جان دهند و اين رابطة بين استاد و شاگردي در كربلا محفوظ مانده است كه ما بايد در قضية كربلا بيشتر اين بخشها را بياموزيم.

 

احاديث برزخيه

اگر قوة خيال شخص تطهير شد، در خواب صورتهاي خوش و عبارات شيريني خواهد ديد كه از اين عبارات تعبير به احاديث برزخيه مي كنند.

تمام حقائق نظام عالم در قوة خيال جناب رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سله_  به صورت قرآن متمثل شد، همان گونه كه تمام حقائق ماوراي نظام طبيعت كه ملائكة الله اند در قوة خيال ايشان به شكل علي «عَلَيهِ السَلام» درآمد. نظام عالم داراي حقائقي است كه مي‌توان آنها را به صورت معاني كليه مشاهده كرد. اگر بخواهيم اين معاني را در نشاة طبيعت تنزل دهيم بايد آن را به صورت كتاب يا عبارتي درآوريم. قوة خيال تطهير شدة رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سله_  نيز به قوه عقلاني آن حضرت رو كرد و آن معاني كلي مرسل ماوراي طبيعت دريافته از اسرار عالم را به صورت عبارات قرآن كريم تنظيم نمود و در مقام تبليغ براي ديگران نقل فرمود، لذا قرآن يك كتاب جداي از انسان نيست. قرآن تمثلّي است از رسول اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_  نسبت به تمام اسرار عالم كه به بهترين عبارات درآمده است. به تعبير ديگر قرآن حديث برزخي پيامبر  _ صلي الله عليه و آله و سله_  است. حال اگر كسي در خواب ديد كه قرآن مي خواند معلوم مي شود به او نيز چيزي از حقائق ملكوت عطا كرده اند و حقائق و معاني كلي عالم عقل همان‌گونه كه بر پيامبر تنزل كرد، از ناحيه رسول الله  _ صلي الله عليه و آله و سله_  براي ايشان نيز تنزل پيدا كرده است. زيرا درست است كه قرآن به معناي اَتَمِّ آن بر پيامبر نازل شده است، اما من و شما نيز براي اين كه بالا برويم بايد قرآن رادر خودنازل كنيم. اگر ما هم قوي شويم و از نظر ايمان و عقيده بالا برويم –ان شاء الله- در خواب يا بيداري خواهيم ديد كه قرآن را بر ما نيز نازل مي كنند. خداوند سبحان مي فرمايد: «اِنّا اَنْزَلْناةُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»  يعني ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم. «قوة خيال تطهير شده» را به يك معني «ليلة القدر» مي نامند. اگر قوة خيال تطهير شود ليلة القدر مي گردد و قرآن در آن نازل مي شود و حقائق نظام عالم خود را نشان مي‌دهند. البته با توجه به اين نكته كه قوه خيال همه افراد جداول خيال مطلق رسول الله اند. فافهم!

حضرت آقا نيز در ديوان خود ترجيع بندي دارند كه به مانند تنزل حقائق قرآني است. در صفحه 225 ديوان آمده است:

در شبي حال بود و بيـــداري               گـريه بود و حضور و اذكاري

در خجستـه سحـرگه آن شب               از ســرا آمـدم برون بــاري

سـر به بالا نمــوده ام نــاگاه            متحيّـــر ز صنعــت بــاري

لشـكـر بيشـمــار اسـتــاره                مــاه مي كردشان علمـداري

ديـده ام كهكشـان بـر ساوش             حــامل رأس غــول غدّاري

بعد مي فرمايند كه به ستارگان نگريستم و چينش آنها را نيز به شعر در آوردم. تا به اينجا مي رسندكه:

همه جـا لشـكري و چـالاكي            همــه خـونريـز روز پيكـاري

همـه با نظـم خاص و ترتيبي         همــه در حدّ خـاص و معياري

همه صف بسته و كمـر بستـه         همــه در حــالت خبــرداري

تمام نظام عالم را به يك لشكر آماده در دست فرماندة نظام هستي تشبيه كرده اند. همه در پيشگاه حق آماده اند كه: «و لله جنود السموات و الارض»[1]. تا فرمانده چه طلب كند.

متّحـد رو به جانب واحد               متّفق هر يكي پي كاري 

من درويـش ره نشين گدا               بنظـاره ستـاده بسـياري

آنها از بالا به من نگاه مي كنند و من از پايين به آنها. ستاده يعني ايستاده.

 تا كه شـد ديدگـانم از ديدن     ديـدة نااميـد بيمـاري 

اگر بيماري از بهبودي خود نااميد گردد، به نحوة ديدنش مي گويند: «ديدة نااميد بيماري». مي فرمايد: كه از بس به آسمانها نگاه كردم و مي ديدم  كه همه اسراري دارند و من از آنها غافل هستم، از آنها خجالت مي كشيدم و همانند يك بيماري كه از خود مأيوس شده، فقط به آنها نگاه مي كردم.

گفتـم اي پاك آفريننـده          هسـت شاهـي ترا سزاواري

پادشاهي حق توست. تويي كه آسمانها را نظم دادي. تويي كه ستارگان را تنظيم كرده اي. تويي كه به آنها عظمت داده اي.

دل ندارد هر آنـكه اين درگاه شـب ندارد حضور و بيـداري

مگر مي شود شب بر انسان بگذرد و او اهل حضور و بيداري نباشد؟! در ادامه مي فرمايند:

پس از آن رو بسـوي خانه شدم               به مصـلّاي خود روانـه شـدم

من انسان هستم. تمام موجودات عالم را در پيشگاه الهي ديدم كه مشغول قيام و ركوع و سجود بودند. يا ايستاده بودند و ذاكر، يا كمر خم كرده بودند و راكع و يا سر به زمين گذاشته بودند و ساجد. پس چرا من بيكار باشم؟

همچو مرغ گرسنـه و تشـنه            پـي تحصيل آب و دانـه شـدم

مراد از اين آب و دانه همان حقائق ملكوتي است كه بايد انسان در شب بگيرد.

در حضور يگانه معشـوقم              عاشقانــه سر دوگانه شـدم

نمازهاي دو ركعتي را «دوگانه» مي گويند.

گاه اندر ركوع و گاه سجود                   از سـر شوق عاشـقانه شـدم

آتـش عشـق آنچنـانم كـرد             سـر و پا آتش و زبـانه شـدم

بــاز در التهـاب آمــد دل          همچـو كـودك پي بهانه شـدم

كاش در آن زمان بي تابــي                  واصـل مِلـك جاودانـه شـدم

اي كاش از آن حالتم بر نمي گشتم. عزيز من آن حال اگر دست دهد بسيار شيرين است. نفرمائيد كه چرا بزرگان اين حرفها را به ما مي زنند اگر قرار بود از حقائق ملكوتي به ما خبر ندهند خود پيامبر اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_  اولي و احق بود. اين حقايق براي كساني است كه مشتاق علم و تحصيل‌اند و دوست دارند به ملكوت عالم دست يابند. اين بيان باعث تهييج آنها مي شود كه اگر كسي گفت: «من اينها را قبول ندارم. كي رفته و ديده است؟» در جواب بفرمايند: «ما رفته ايم و ديده ايم. شما نيز بياييد و دستتان را به ما بدهيد تا بالايتان ببريم».

بندة خدايي آمد به خدمت مرحوم جناب آقاي محمد حسن الهي و گفت: «اين حرفهايي كه شما مي‌فرماييد، چه كسي رفته و آنها را ديده است؟ ما كه خبر نداريم، پس اصلاً واقعيت ندارد.» ايشان فرمودند: «تو يك هفته اي دستت را به اخلاص به من بده تا به تو بگويم چه خبر است.» رند ديگري گفت: به آن آقا گفتم: «يك هفته نه، اگر راست مي گويي تو يك شب دستت را به من بده تا برايت بگويم چه خبر است.» اما حيف كه نمي رويم و دست به آنها نمي دهيم.

وجـد آمد چنانكه پنـداري               مست چنـگ و مي و چغانه شـدم

بند بگسسته و ز قفس رسته               پــر زنـان سـوي آشيـانـه شـدم

«الهي درويشان بي سر و پايت در كنج خلوت، بي رنج پا سير آفاق عوالم كنند كه دولتمندان را گامي ميسر نيست». حضرتشان در ابيات طبري فرموده اند:

نصف شو كه پرسمه گيـرمه وضـو خومّه نمـاز 

                            كمّه چي پـروازها با اينكه بي پـر هسّمـه[2]

ماشينها، هواپيماها، آپولوها، همه و همه در پيشگاه يك انسان كامل طي الارض كننده، سر به ركوع و سجود مي گيرند.

سـورة انبيـا به پيش آمـد              غـرق نـورش در آن ميانـه شـدم

و اين يكي ديگر صور برزخي انسان است كه به واسطة تطهير قوة خيال و فكركردن در نظام هستي پيش مي آيد.

پـرتــوي از جمـال جـانـان را             مـن بي پا و سـر نشانه شـدم

رو به اقــليــم عشـــق آوردم             وز همه روي بر كـرانه شـدم

چون به سلطـان عشـق رو كردم                     متـرنّـم به ايـن تـرانـه شـدم

همه يار است و نيست غير از يار                  واحدي جلوه كرد و شد بسيار

تا آن هنگام كه در نشاة طبيعت هستي در كثرات به سر مي بري مي بيني كه همه مي گويند:

همه يار است و نيست غير از يار            واحدي جلوه كرد و شد بسيار

و وقتي هم كه به ماوراء طبيعت مي روي باز مي بيني كه حرف همين يك كلمه است.

پـس دم گــرگ آشــكـارا شد          تـا سـپيـد و سـيـاه پيـدا شـد

«دم گرگ» به همان روشنايي قبل از اذان صبح مي گويند كه به «صبح كاذب» نيز معروف است.

از نسيــم صبـاي عيسـي دم             مـرده ها دسته دسته احيا شد

يا به صـورش دميد اسـرافيل            رستـخيـز بـزرگ بـر پـا شد

و صبحگاه مردم از خواب بيدار مي شوند. همة مابه اين فكريم كه چه زماني قيامت بر پا مي شود و مردم به اشكال مختلف در مي آيند و حال اين كه هر روز صبح مردم قيامت دارند آن هنگام كه از خواب بر مي خيزند.

از نهيبـش به لـرزه از يكسـو             همـه اشـجار باغ و صـحرا شد

منظور حضرت آقا از «نهيبش» «نهيب باد صبا» است. باد صبا، بادي است كه از شرق مي وزد و در اصطلاح شاعران آن فيضي است كه از ملكوت عالم به انسان روي مي آورد.

كاندر آن حال بوالعجب گفتي               كـايت زُلـزِلـَت هـويـدا شـد

به هنگام اذان صبح گويا زمين به لرزه در مي آيد و همگان را از خواب بلند مي كند تا آنها به سمت كار و بازار و مزرعه و تحصيل خود حركت كنند.

سوي ديگر هم از طيور و وحوش        پـر ز آوازه و پر ز غـوغا شـد

الـوحــوش حشــرت تـكـويـر     همچو و الشمس و ضحـيها شد

تمام حيوانات نيز از خواب برخاستند. و بايد دانست كه اگر انسان از شب تا به صبح بخوابد و بعد از طلوع آفتاب بيدار شود و هيچ نداند كه در عالم چه گذشته است، او هم حيواني بيش نيست.

دو مـؤذن اذان مي گفتنـد                   كز فصـول اذان دل از جا شـد

آن ببـالاي مـأذنـه گـويـا                  ويـن بصحن سـراي خوانا شد

وقتي كه صبح مي شود دو اذان گفته مي شود: يكي آقاي مؤذن است كه در بالاي مأذنه اذان مي گويد و ديگري هم خروس است كه در لانه اش اذان مي‌گويد.

و عجب از حيوان است كه وقت اذان صبح را مي داند و در شب در لانة تاريك خود اصلاً صدا در نمي دهد، اما همين كه وقت نماز صبح مي رسد، او نيز شروع به خواندن مي كند.

آن به تكبـيـر گفتـن و تهليـل                بهـر اعـلام خلـق بالا شد

وين به سبّوح گفتن و قـدوس                      با طيـور دگر هـم آوا شد

ذكر خروس «يا سبّوح، يا قدّوس» است و هر صبح اين ذكر را سر مي دهد.

نـي مــؤذن فقـط بذكـرش بود            ني خروش از خروس تـنها شد

غـلـغـلـه در عــوالـم امـكـان    از ســر عقـل تـا هـيــولا شد

هـر يـكي از كمـال تـوحيـدش        بـا زبـان فـصيــح گويــا شد

همه يار است و نيست غير از يار              واحدي جلوه كـرد و شد بسيار

پـس شـده رايــت ظـفر پيــدا       از طـلــوع طـلايــة بـيـضــا

رايـتــي نــوع لالــة حـمــرا      رايـتــي جــنــس لـؤلـؤ لالا

چـون دم گـرگ گـشت نامـرئي     بـعـد چنـدي ز منـظـر و مرئي

سـر برون كـرد  ازكنـــام افـق     آتـشيــن آهــوي فلــك پـيما

طلـعـت حــور را يكـي مظـهر        آيــت نـور را يـكــي مجـلي

يــد بيـضـاي هـور تـا بـگرفت      پــردة تــيــره از رخ غـبــرا

آشـكــارا قـيـــام بـنــمــوده        يــوم تـبــلي السـرائـر اشـياء

خورشيد را «هور» و تاريكي شب را «غبرا» گويند. شب، تاريكي را بر روي زمين مي گستراند و صبح، خورشيد از افق بيرون مي آيد و اين پردة تاريك غبرا را از روي زمين برمي دارد. قبل از اين قيام، تمام حيوانات بيدار مي شوند جز دسته اي كه به ظاهر انسان هستند و در باطن از هر حيواني پست ترند. آنها صبر مي كنند تا خورشيد طلوع كند، آنگاه از خواب برمي خيزند. لذا در روايت آمده كه تمام حيوانات قبل از اذان صبح بيدار هستند جز سگ. آن هم چون از شب تا صبح مشغول نگهباني است نزديكيهاي صبح خوابش مي برد.

مــا تـراه بهـذه النـشـأة               فـهـو ظـلّ داره الاخــري

اگر مي خواهي بداني كه قيامت كبري يعني چه؟ شب را تا به صبح بيدار باش. قبل اذان صبح مي بيني كه يك قيامت بر پا مي شود. بعد از اذان صبح، قيامت نمازگذاران بر پا مي شود. و هنگام طلوع خورشيد قيامت عده اي را مي‌بيني كه تازه بيدار شده اند.

دلـبـريـها نمـود از يـكسـو                    دامـن ارغوانـي صـحرا

گردن افراشت هم ز سوي دگر                        قـامـت زعفـراني كـوها

دســت داود بــاد پوشـانـيد                    زره سيـم خـام بـر دريـا

كــل مـا لا يـري و ما يـبصر                   فـيـه آيـات ربّـه الكبـري

 هر چه را نگاه مي كني همه دليل حق هستند تا مي آيند به اينجا و باز مي‌فرمايند:

همه يار است و نيست غير از يار                  واحدي جلوه كرد و شد بسيار

آري حتي آن شخص بي نمازي هم كه وقت طلوع خورشيد برخواسته و اكنون به دنبال غذايش مي رود را يافته ام كه:

همه يار است و نيست غير از يار                 واحدي جلوه كرد و شد بسيار

                  

                                  «و الحمدلله ربّ العالمين»

                                                   پايان جلسة نهم


 
1-سوره فتح آيه 5

1-يعني نصف شب كه برمي خيزم وضو مي‌گيرم و نماز مي‌خوانم

                                                            و بسيار پروازها مي‌كنم با اينكه  بي‌پَر هستم

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس هشتم» 

 

© طهارت قوه خيال از اعتقادات باطل

© انگيزه تطهير قوه خيال

© طهارت قوه خيال از گمانهاي ناروا

© سهولت تطهير قوه خيال در بعضي از انسانها

© بصيرت بعد از تطهير قوه خيال


«بسم الله الرحمن الرحيم»

طهارت قوة خيال از اعتقادات باطل

طهارت قوة خيال را در سه بخش مطرح فرموده اند: يكي در بخش اعتقادات فاسد، ديگري در بخش تخيّلات فاسد و سوم در بخش جولان قوة خيال در ميدان آمال و آرزوها، كه هر كدام از اين سه مورد براي قوة خيال آلودگي مي‌آورد.

عموم مردم چون به معتقدات خود تعبّد ديني دارند، بر اساس آن اصل تعبّد كمتر به بازيگري قوة خيال در بخش اعتقادات ميدان مي دهند. زيرا تعبّداً مبداء و معاد و وحي و نبوت و رسالت و امامت را پذيرفته اند و هر چه هم ديگران بگويند آنها از اعتقادشان برنمي گردند. حالا به چه اندازه بر اساس اعتقادات خود عمل مي‌كنند بحث ديگري است. اما معمولاً عموم مردم شبهات علمي را در بخش عقايد از مبداء تا معاد نمي شنوند.

نوعاً كساني دچار شبهه هاي علمي مي شوند كه راه تحصيل پيش گرفته اند و مي خواهند در اعتقادات خويش تحقيقي داشته باشند. ايشان معمولاً به خاطر داشتن ذهنهاي متفرق دچار اين اشكالات مي شوند و بايد قوة خيالشان را تطهير كنند و راه تطهير قوة خيال ايشان در اين بخش آن است كه اوّل رياضيات بخوانند، بعد وارد مباحث منطقي شده و سپس مباحث فلسفي را طي كنند و بعد از آن نظري به عرفان نظري را و افكنده سپس از عرفان نظري وارد عرفان عملي شوند. اين مربوط به محصّليني است كه مي خواهند در مسير تحصيل، قوة خيالشان را تطهير كنند. در اين مسير عقل خود به خود قوي مي شود و قوة خيال مقهور عقل مي گردد. اما اكثر مردم كه در پي تحصيل نيستند نيازي به طهارت قوة خيال در بخش اعتقادات ندارند آنها از پدران خود نمازي را ياد گرفته اند و خدايي را مي‌پرستند و شك و شبهه اي در اين زمينه ندارند. ما هرگز پدرانمان را نديده ايم كه بگويند: اگر عالم دو خدا داشت چه مي شد؟ اين اشكال و امثال اين اشكالات هم هرگز به ذهن آنها خطور نكرده است. معلوم مي شود كه قوة خيال عوام مردم در بخش اعتقادات پاك است آنها براي طهارت قوة خيال بايد فقط به دو بخش ديگر توجه كافي بكنند. يكي سوء ظنها و تخيّلات بد و گمانهاي ناروا و ديگري دور كردن آرزوهاي طولاني. اما خواصي كه در مسير تحصيلند علاوه بر اين دو بخش بايد قوة خيال خود را از اعتقادات فاسد نيز تطهير كنند. در غير اين صورت به انحراف كشيده مي شوند زيرا طريق تحصيل براي ايشان نه تنها راه نجات نيست بلكه مشكلات بيشتري را براي قوة خيال آنها فراهم مي كند.

 

انگيزة تطهير قوة خيال

ما از صبح تا شب با قوة خيال در ارتباطيم و با آن كار انجام مي دهيم. اگر قصد خوابيدن كنيم قوة خيال باعث خوابيدن مي شود، اگر بخواهيم صبح به محل كار و تحصيلمان برويم بر اساس قوة خيال اين كار را انجام مي دهيم. چه اينكه زنها نيز بر اساس قوة خيال در خانه مشغول به كار مي شوند. به طور كلي انجام تمامي امور جزئيه اي كه همراه با صورتي خاص مي باشد به معاونت قوة خيال صورت مي گيرد نه قوة عاقله، زيرا عقل قوه اي براي ادراك كليات است و در جزئيات دخالتي ندارد. عقل هيچ گاه نمي گويد: اين زمين است، آن آسمان است، اين خورشيد است، آن ديگري ماه است، اينجا محل كار و تحصيل من است و ... تمام اين كارها را قوة خيال مي كند. عقل فقط يك برنامة كلي مي دهد. لذا قوة خيال را به «دستگاه عكاسي نفس ناطقه» تعبير مي كنند. همانگونه كه عكاس به واسطة دوربين عكاسي اش از درخت و حيوان و انسان و ديگر موجودات عكس مي گيرد و بعد به عكسها نگاه مي كند تا ببيند مطابق با واقع گرفته يا نه، قوة خيال هم به منزلة دوربين عكاسي نفس انسان است كه انسان از اين طريق عكس موجودات را مي گيرد و با آن ادراك مي كند. قوة خيال واسطة بين نشاة ماده و عالم عقل است. عقل از طريق قوة خيال عكسبرداري مي كند و با آن ادراكات عقلي انجام مي دهد، اما متأسفانه عموم مردم؛ پيش از اينكه قوة خيال را واسطه‌اي براي ادراكات عقلي قرار دهند از قوة خيال در بخش و هميّات استفاده مي‌كنند ونوعاً به جهت انس با كثرات كمتر از ادراكات عقلي بهره مي‌برند همانند اين كه ما سالياني از كنار برزيگران و كشاورزان عبور كرده ايم اما هرگز به ذهنمان نرسيده كه بگوئيم:

برزيــگرونه بديمـه بينجــه جار       بينجه جاره و جين كردنه خوار خوار

مـره بوتنــه اي جـــان بـــرار     شه دكاشته و جين ها كن و خوار دار[1] 

آن حقيقتي را كه با مشاهدة كشاورزان در زمين كشاورزي بدين نكته دست مي يابد كه بايد كاشته هاي در جان انساني را وجين كرده و از آنها خوب نگه‌داري كرد، عقل مي گويند. يك عكس از بيرون مي گيرد و بر اساس قوة عاقله بر روي آن احكام عقلي پياده مي كند.

هر چه قوة خيال تطهير شده تر باشد تمثيلات نفس نيز زلالتر خواهد بود. كه از اين امر به مراقبت در مرتبة قوة خيال تعبير مي كنند و آن بسيار كار سخت و مشكلي است زيرا هميشه سوءظنها و گمانهاي ناروا و آرزوهاي طولاني وجود دارد و باعث آلودگي قوة خيال مي شود. از طرفي چون نوعاً مردم غرق در امور اجتماعي متعارف بوده و هر كس به دنبال نفع مادي خودش است، قوة خيال در اين بخشها دير تطهير مي شود.

 

طهارت قوة خيال از گمانهاي ناروا

عرض كرديم كه راه تطهير قوة خيال در سوءظن ها اين است كه انسان هميشه جهت مخالف گمان خود را اخذ كند. تا ديد نسبت به دوست و رفيق وهمكار و همسايه و فاميل و هم محلي و همشهري و هم وطن خود بدگمان شده است زود طرف مقابل را بگيرد و بگويد: «ان شاء الله اينگونه كه من فكر مي‌كنم نبوده، من بد برداشت كرده ام ان شاء الله او آدم خوبي است و از اين كار قصد خيري داشته و...» فقط در اين صورت است كه قوة خيال زود تطهير مي‌شود.

در روايات فرموده اند: هر كس براي طي سير انساني چند كار بايد انجام دهد، يكي اينكه اصلاً خوبيهاي خود را نبيند. اگر نمازي خوانده بعد از نماز با خود نگويد: عجب نماز خوشي خواندم، چه حالي بود و چقدر اشك ريختم و ... او بايد هميشه بعد از نمازش ناراحت باشد كه چرا چنين نمازي به جاي آورده، چرا نتوانسته بهتر از اين نماز بخواند. اگر ماه رمضان را به روزه گذرانده مي‌تواند براي فرا رسيدن عيد فطر خوشحالي كند اما بايد از طرفي ناراحت باشد و خود را سرزنش كند كه چرا احياناً در اين ماه غيبت كرده، سوءظن داشته، چرا از روزه گرفتنش لذتي نبرده، و چرا حالا كه ماه رمضان به اتمام رسيده، از تمام شدن آن دلگير و ناراحت نشده است زيرا اگر انسان كسي را واقعاً به دوستي برگزيند از فراق و جدايي اين دوست محبوب، بد حال و غمگين خواهد شد حال كه چنين است پس چرا وقتي به من گفتند اين ماه يك روز زودتر تمام مي شود از كوتاهي آن خوشحال شدم و احساس ناراحتي نكردم؟! پس معلوم مي شود من هنوز آن انس و عشق كامل به ماه رمضان را پيدا نكرده ام و ... خلاصه بعد از انجام هر كار خيري خود را سرزنش كند كه چرا بهتر از آن را انجام نداده است.

در نكته 141 هزار و يك نكته آمده است: «ميبدي در فتح ثالث فاتحة ثانيه آورده است كه شيخ سعد الدين حموي سوار بود و به رودخانه رسيد و اسب از آب نمي‌گذشت امر كرد كه آب را تيره ساختند و به گل آلوده كردند و اسب در حال بگذشت، فرمود: تا خود مي ديد از اين وادي عبور نمي توانست كرد.

ديگر اينكه در خود فرو رود و عيبهاي خودش را پيدا كند. بگويد: «من آدم خوش اخلاقي نيستم، هميشه نسبت به ديگران سوءظن دارم، زبانم نيز قفل و بند ندارد و هر چه مي خواهد مي گويد، گناه هم كه مي كنم و ...» خلاصه به جاي اينكه عيب جويي ديگران را بكند به دنبال عيوب خود باشد. اين عمل باعث مي‌شود كه قوة خيال در متن ذات نفس تحقيق كرده و نقائص خود را شناسايي كند. اگر نقائص شناسايي شود قطعاً انسان به فكر معالجه آن مي افتد. همانند اين كه آقاي پزشك ابتدا بايد درد مريض را تشخيص دهد و بداند كه كجاي مريض درد مي كند و بعد به فكر درمان آن بيفتد.

اما نسبت به ديگران فرموده اند عكس آنچه را كه در خود عمل مي كني، عمل كن. يعني اين كه اولاً خوبيهاي ديگران را ببين و به جاي اينكه مانند مگس روي زخم بنشيني و به دنبال عيوب ديگران بگردي كارهاي خوب آنها را مشاهده كن. نگو: «فلاني آنجا يك اشتباه كرده»، چون اگر او در آنجا يك اشتباه كرده در جاي ديگر هم چهار تا كار خوب كرده است. چطور آن چهار خوبي را نمي بيني و همين يك نقص را مي بيني؟!

اين مطلبي كه از روايت به عرض شما رساندم و مقداري هم به شرح آن پرداختيم راهي بود جهت تطهير قوة خيال. انسان بايد به گونه اي باشد كه اگر مثلاً فقيري را ديد ناراحت شود. عكس قضيه نشود كه اگر مثلاً دوستي را ديده كه معاملة خوب و پر نفعي كرده ناراحت شود و با خود بگويد: پس من چرا ضرر كردم؟! اين طور بودن باعث مي شود كه نفس هيچگاه آرام نگيرد و عقل دائماً گرفتار قوة خيال باشد. اگر عقل بين دو مسلماني كه دعوا كرده اند حكومت كند، خيلي زود موجب اصلاح خواهد شد. اما در اين بين كساني هستند كه بر اساس داشتن قوة خيال آلوده باعث شعله ورتر شدن اين آتش مي شوند. در جريان حضرت ابراهيم «عَلَيهِ السَلام» وقتي او را به آتش افكندند دو حيوان مشغول به كار شدند يكي زنبور عسل بود و ديگري مارمولك. زنبور عسل به محض ديدن افروخته شدن آتش تند تند مي رفت و در دهان خود آب مي كرد و بر روي آتش مي ريخت. در روايت آمده كه جناب جبرئيل از او پرسيد: مي داني كه آتش عظيمي بر پا شده، تو چگونه مي خواهي با اين دهان كوچكت آن را خاموش كني؟ گفت: من بناي خاموش كردن آتش ندارم. من فقط به وظيفه ام عمل مي‌كنم و به مقدار حجم دهانم آب مي برم و بر روي آتش مي ريزم، ديگر كاري ندارم كه خدا آن را خاموش مي كند يا نمي كند. در اين جريان مارمولك نيز دست به كار شده بود. اوزمين را مي كند و به زير زمين مي رفت و از زير، آتش را فوت مي كرد تا آن را شعله ورتر كند. بعضي ها در اجتماع مارمولك صفتند. به جاي اينكه خود را تطهير كنند هميشه سعي دارند آتش نهفتة زير خاكستر مشكلات ديگران را شعله ورتر سازند. اما بعضي ديگر همچون زنبور عسل هستند، علاوه بر اينكه عسل مي دهند، هميشه به دنبال رفع مشكلات ديگرانند.

 

سهولت تطهير قوة خيال در بعضي از انسانها

همانگونه كه به عرض رسانديم قوة خيال اگر درست تطهير شود مي تواند دستگاه عكسبرداري نفس نسبت به ماوراي طبيعت باشد. اينجاست كه شخص خوابهاي خوش مي بيند و تمثّلات شيرين زلالي پيش مي آيد، حقائق آينده را مي بيند، باطن افراد را مي بيند، مي تواند با بو كردن انسانها را بشناسد و بعد با ايشان ارتباط برقرار كند و ... يعني عقل به واسطة قوة خيال مي تواند اسرار عالم و اسرار درون مردم را عكسبرداري كند. انسان هر وقت ديد نمي تواند آن را كه در ذات افراد نهفته است ببيند و عكسبرداري كند، معلوم مي شود كه هنوز قوة خيالش را تطهير نكرده است. لذا در موردانبياء آمده است كه ايشان به محض پا گذاشتن در اجتماع و وارد شدن در جمع مردم مي توانستند تشخيص دهند كه چه كسي سر به راه است و چه كسي منحرف شده است. ايشان به واسطة دستگاه عكسبرداري‌شان درون افراد را مي بينند و اعلام مي دارند كه اين درون خراب است ولو اينكه نماز شب خوان هم باشد و آن ديگري ذات پاكي دارد ولو اينكه شرابخوار باشد يا حجابش را رعايت نكند. اين است كه حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» هميشه به دنبال اوباش بود و سعي داشت از بين همين لاتها صحابه انتخاب كند. بعضي از خواص به ايشان مي گفتند: «آقا مگر ديوانه شده اي؟ به دنبال ما بيا و از بين ما صحابه بگير». حضرت مي فرمود: «نه! در بين همينها كساني هستند كه قابليت دارند و بايد به دام من بيفتند». اتفاقاً آن حواريوني كه از خواص حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» بودند نوعاً از بين ياغيهاي بيابانها به شكار حضرت در آمده بودند.

اگر كسي شكارچي باشد در چندين شغل مي تواند شكارهاي خوبي داشته باشد. يكي در بين رانندة كاميونها. فقط خدا مي داند كه اين دسته چه بافت عجيبي دارند. اگر كسي اهل دل باشد و بخواهد حقايقي را به ديگران بدهد، يكي از بهترين راههاي آن است كه در بين رانندة كاميونها تحقيقي داشته باشد. بعضي از اولياء الله را سراغ داريم كه ايشان نوعاً در مسافرتها سوار كاميون مي‌شوند. چون راننده هاي عمومي كه از صبح تا غروب مردم را سوار و پياده مي‌كنند آنقدر عصبي هستند كه انسان به سختي مي تواند از بين هزار هزار آنها اهل دل پيدا كند.

در بين ماهيگيرها هم مي شود انسان شكار داشته باشد وهمين طور كساني كه در لب درياها زندگي مي كنند و يا آنها كه قايقراني و كشتيراني مي كنند و در درياها مسافرت دارند.

در بين خلبانها نيز افرادي كه صاحب قابليت باشند فراوانند و افراد بسياري را مي توان در بينشان شكار كرد. چون عموماً هر كس از اين دائرة جمع عامة مردم و روزمره گي ايشان و برخوردها و معاشرتها و رفت و آمدها به دور باشد قوي مي شود و قابليت پيدا مي كند. معلوم مي شود افراد نامبرده داراي بافتي هستند كه خداوند مطابق آن، اين شغل را به آنها داده است. چون در عالم تمام شغلهاي افراد مطابق با چينش دروني آنها تنظيم مي شود كه اين بسيار عجيب است.

 اگر كسي بگويد: اينگونه كه شما مي فرمائيد نيست زيرا خود من خيلي اتفاقي به اين شغلي كه دارم روي آورده ام و هيچ برنامه ريزي براي آن نداشتم بلكه روزي از محل تحصيلم برمي گشتم كه يكي همان جا جلوي مرا گرفت و پيشنهاد اين كار را به من داد و من هم قبول كردم، پس مي بينيد من به شخصه در انتخاب شغلم، تصميم و برنامه ريزي قبلي نداشتم و مانند اين امور...

در جواب چنين شخصي مي گوييم: نه خير! شما هرگز نمي توانيد بفرماييد كه من نمي دانستم، زيرا تو بافتي داري كه نظام هستي مطابق آن پياده شده است. همة عالم تشكيل يافته از اجزاء به هم پيوسته اي است كه نظم عمومي آن مطابق با هر جزئش، براي آن جزء، كار خاصي معين كرده است. مثلاً چشم وظيفة ديدن و گوش وظيفة شنيدن دارد. يعني بين چشم و ديدن و همين طور بين گوش و شنيدن مناسبت وجود دارد. فافهم!

يكي ديگر از مشاغلي كه در بين آنها مي شود افراد صاحب قابليت پيدا كرد، شغل معلمي است. زيرا معلمان كه وظيفة تعليم بر عهده دارند مجراي فيض حق مي گردند. البته معلم زماني مي تواند مجراي فيض حق باشد كه بتواند حقيقت معلّمي را خوب ادراك كند كه الحمدلله بعد از پيروزي انقلاب اينگونه از بخشها تا حد زيادي تقويت شده است.

 

بصيرت بعد از تطهير قوة خيال

عرض كرديم كه قوة خيال براي عكسبرداري حقائق نظام هستي و اسرار درون مردم در انسان تعبيه شده است. منتهي خداوند راه تطهير قوة خيال را بسيار سنگين كرد تا ابتدا جان انسان قوي شود و بعد چشم بگشايد و حقائق نظام هستي را مشاهده كند تاآنجا كه بگويد: «الهي، همه، ددان را در كوه و جنگل مي بينند و حسن در شهر و ده.»[2] و در عين حال آنقدر جان قوي پيدا كند كه بعد از ديدن حقائق بگويد: «خداست دارد خدايي مي كند» و دست تصرف به چيزي هم دراز نكند. در بين خلق باشد و با آنها معاشرت كند اما در عين حال با هيچكس نباشد. اگر قوة خيال تطهير شود اسرار مردم براي او مكشوف مي شود و ديگر از اجتماع ضربه نمي خورد. به تعبير شريف حضرت آقا بو مي كند بعد حرف مي زند، بو مي كند بعد به مهماني مي رود، بو مي كند بعد دعوت مي كند و... كه خداوند اين قوة بويايي را بعداز تطهير قوة خيال به انسان عطا مي كند.

امااگر قوة خيال تطهير نشود و يا آنگونه كه شريعت فرموده پاك نگردد، انسان را به انحراف مي كشاند. همانند مرتاضان هندي كه مقدار زيادي از عمر خود را صرف آموختن بعضي از اعمال مي كنند كه هيچ كدام از آنها را شريعت امضاء نفرموده است، و بعد وارد اجتماع مي شوندو مردم را به بازي مي گيرند و به واسطة راههاي مرموز آنها را به اشتباه مي اندازند. شبيه آنچه را كه فالگيرها و شعبده بازان انجام مي دهند.

مسير تطهير قوة خيال از طريق دستورات شرعي همان مسير انبيا و ائمه است كه علم به درون واسرار مردم دارند اما هرگز اسرار آنها را فاش نمي كنند. به عنوان مثال اگر شخصي را به شكل كفتار ديدند هيچ وقت به او نمي گويند: تو كفتاري. بلكه جهت تهييج يا تحريك به او تذكر عمومي مي دهند و مي گويند: اگر انسان چنين صفتي راداشته باشد به فلان صورت در مي آيد. همانند اينكه امام معصوم فرمود: «هركس صفت مكر و حيله در خود داشته باشد به صورت شغال در مي آيد و واقعاً چهرة باطني او شغال مي شود» اينجاست كه قوة خيال بايد در مسير الهي طهارت يافته و در خدمت عقل باشد تا آنچه را كه از اسرار مردم مي بيند فاش نكند. لذا باز شدن چشم دل را مشكل قرار داده اند و هر كسي نمي تواند به آن راه يابد. انسان ابتدا بايد مظهر «ستّار العيوب» حق گردد تا بعد از آن به او اين مقام عطا شود. و براي رسيدن به اين مقام بايد شبانه‌روز دعا كند و خدا را به نام «ستّار العيوب» صدا بزند وآنقدر بر روي عيب ديگران سرپوش گذارد تا كم كم اين اسم شريف بر او دميده شود و البته راه سرپوش گذاري عيب ديگران و نديدن و توجه نكردن به آنها همان است كه از روايت به عرضتان رسانديم.

علامه سيد مرتضي و علامه سيد رضي - صاحب نهج البلاغه-  با هم برادر و از شاگردان شيخ مفيد بودند. هر دو مجتهد مسلم و صاحب كمال بودند. سيد مرتضي در مسجدي امام جماعت بودو برادرش سيد رضي هم مي آمد و در آنجا به او اقتدا مي كرد. روزي سيد مرتضي در راهي كه براي نماز به مسجد مي‌آمد به خانمي رسيد كه آن زن سوالي در مورد عادت زنانگي از ايشان كرد. سيد مرتضي به او گفت: اكنون من جواب را حاضر ندارم، اجازه دهيد تا شب مراجعه اي به رساله بكنم و فردا جوابتان را بگويم. بعد به مسجد آمد وشروع به خواندن نماز جماعت كرد. در بين نماز حواسش به جواب آن سوال مشغول شد. در اين هنگام چشم دل سيد رضي باز شد و ديد برادرش در محرابِ غرق خون، مشغول نماز خواندن است. لذا سريع نماز خود را رها كرد و از مسجد خارج شد. اين نمونه اي بود از تطهير قوة خيال، كه اگر اين قوه درست تطهير شود هم از حال مردم آگاه مي شود و هم مجاز است در مواردي باذن الله از گذشته و يا آيندة آنها اخبار دهد. اين مختصري از مطالب موجود در بحث قوة خيال بود كه –ان شاء الله- در جلسات بعدي ادامة آن را به عرضتان مي رسانيم. لازم به ذكر است كه مباحث مربوط به تمثلات ماوراي طبيعت، تنزل قرآن، تنزل وحي و نزول ملائكه به يك معني بايد با همين مبحث حل شود.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

      پايان جلسة هشتم

 

 

 

 



1-برزيگرون=كشاورزان- بديمه=ديدم- بينجه جار=شاليزار- خوارخوار=خيلي خوب- مره=مرا- بوتنه= گفتند- برار=برادر- شه دكاشته= آنچه را كاشته اي- هاكن=بكن- خاردار= بخوبي داشته باش. 

1- الهي نامه، ص 27

از خدا خواهيم توفيق ادب              بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد 

«مجلس هفتم» 

 

© طهارت باطني- طهارت خيال

© كنترل كردن قوه خيال از دوران كودكي

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

«طهارت باطني»- طهارت خيال:

حضرت آقا در ادامة بحث طهارت آورده اند: «اما طهارت خيال از اعتقادات فاسد و از تخيلات ردي، و از جولانش در ميدان آمال و اماني».

انسان بايد مراتب طهارت ظاهري را بگذراند تا به مرتبة باطني برسد. طهارت باطني را مراتبي است كه از طهارت خيال آغاز مي گردد و به طهارت روح و سِرّ پايان مي پذيرد. مهمترين و مشكلترين مرتبة طهارت و پاكي، مرتبة قوة خيال است. چرا كه انسان بايد آن را از تخيلات بي خود و سوء ظن هاي بي‌جا نجات بخشد.

در باب سوء ظن وتهمت و غيبت و امثال ذلك روايات بسياري وجود دارد كه تأكيد بر بدگمان نبودن انسانها با يكديگر دارند. اعتقادات انسان حتماً بايد بر اساس عقل محكم شود در غير اين صورت قطعاً اعتقادات او را قوة خيال مستحكم مي كند. شبيه اينكه انسان نظام عالم را همچون ساختماني ببيند و آفرينندة اين نظام عالم را چونان بنّاي اين ساختمان. اينجا است كه قوة خيال، او را به بازي مي گيرد و مي گويد همانگونه كه بنّاي ساختمان، خود ساخته شدة ديگري است پس آفرينندة نظام هستي هم بايد مخلوق ديگري باشد و سؤال به ميان مي آورد كه اين خدا از كجا آمده و ساختة چه كسي است؟! از اين سؤال و سؤالاتي شبيه اين، فهميده مي شود كه قوة خيال شخص را به بيراهه كشانده است و بر اساس اين نظم سؤال، سائل هر چه هم جلوتر رود و در مسائل علمي پيشرفت كند باز هم اين قوة خيال است كه او را به بازي گرفته، لذا هرگز به نقطه‌اي كه دل بيارمد نمي رسد.

گاهي نيز مشغول خواندن قرآن مي شود. در قرآن مي خواند: «ما قرآن را از آسمان نازل كرديم.» اينجا نيز به واسطة قوة خيالش تصور مي كند همانگونه كه باران از آسمان فرود مي آيد، كتابِ جدايي به نام قرآن نيز از پشت آسمان كه خدا در آن جاي گرفته، به واسطة فرشته اي براي پيغمبري كه در نشاة طبيعت است، فرود آمده است. آن وقت به دهها اشكال بر مي خورد كه خداي اين گونه در كجاي آسمان قرار گرفته؟ چه كسي او را ديده؟ و ... اساس تمام اين سؤالات بر اين است كه اعتقادات او بر پاية قوة خيال محكم شده است نه از روي عقل. زيرا عقل وحدت بين است و هرگز به نظام عالم به ديد كثرتِ جداي از علت تامه نمي نگرد برخلاف قوة خيال كه فقط كثرات را مي بيند.

مرحوم صدر المتألهين در اسفار مي فرمايد: «اكثر مردم عاقل بالقوه و متخيل بالفعل‌اند زيرا آنچه دارند خيال است و آنچه مي توانند به دست بياورند عقل است. هر كس را دسترسي به عقل نيست و اوحدي از مردم كه زحمت كشيده اند و جان به لب آورده اند مي توانند به آن دست يابند» ايشان از كساني كه سنشان بالا رفته و عقل پيدا نكرده اند تعبير به «صبيان العقول» مي‌كنند يعني كودكاني كه هنوز عاقل نشده اند.

از آنجا كه مردم با كثرات مأنوسند خيلي زود مي توان قوة خيال ايشان را به دست گرفت. همانند اين كه اگر الآن معركه گيري بيايد به راحتي مي تواند همة ما را از اين جايي كه نشسته ايم بيرون كرده و به خودش مشغول دارد. اينها زير سرانس ما با كثرات است. يا مثل اينكه اگر استاد بخواهد مطلب درسي سنگين خود را به شاگردش تفهيم كند آنرا در غالب مثال و هيئت و شكل و مجسمه اي براي او ترسيم مي كند. نوعاً براي فهم مسائل عميق از مثال استفاده مي شود زيرا دست اكثر مردم از فهم عقلي كوتاه است. اگر شخصي مطلبي را شنيد و گفت «نفهميدم، مثالي بزنيد تا بفهمم» معلوم مي شود چنين شخصي هنوز در مرتبة قوة خيال به سر مي برد و به عقل نرسيده است زيرا عقل وحدت مي بيند و مثال نمي‌خواهد. پس انسان بايد قوة خيالش را از اعتقادات فاسد تطهير كند. حال تطهير قوة خيال از اعتقادات چگونه است؟

اگر كسي بخواهد در اين بخش خود را تقويت كند بايد آن هنگام كه به مبداء و معاد، وحي و انزال و يا قرآن و رسالت و امامت مي انديشد، به طور كلي از قوة خيال به درآيد. به درآمدن و رها كردن قوة خيال در اين بخش سالها حرف شنيدن از استادِ زحمت كشيده و خونِ دل خورده مي خواهد. در اين بخش اگر شخصي بعد از بيست سال قوة خيالش را تطهير كند باز هم هنر كرده است. مرحوم جناب سيد مهدي بحر العلوم بعد از سي و چهار سال قوة خيال را تطهير كرد. بعد از سي و چهار سال دو ركعت نماز شكر به جا آورد و فرمود: خدايا تو را شاكرم كه توانستم زود قوة خيال خود را تطهير نمايم. مرحوم ملا حسينقلي همداني بعد از بيست و چهار سال زحمت كشيدن آن را تطهير كرد.

علاوه بر اين بخش، انسان بايد قوة خيال را از تخيلات رديّ و پست نيز پاك كند همچنين بايد قوة خيالش را از سوء ظن هايي كه موجب كدورت او با رفيقانش مي شود تطهير كند. اگر ما قوة خيال را تطهير كنيم نه نيازي به نيروي  نظامي وانتظامي خواهيم داشت و نه نيازي به قوة قضائيه. قوة قضائيه و نيروي قهر و غضب فقط براي اين است كه قوة خيال مردم را تطهير كند كه اگر همگي مردم به كلاس درس بروند و اين قوه را پاك گردانند ديگر هيچ قوة غضبيه اي لازم نخواهد بود. حتي اگر مردم موفق به تطهير قوة خيال خود مي شدند خداوند هرگز جهنم را خلق نمي كرد. آتش جهنم براي تطهير مردم آفريده شده است زيرا در روايات آمده كه آتش جهنم مانند آتش دنيا سوزنده است اما سوزندگي آن سازندگي را به همراه دارد. جهنم نمي سوزاند تا فقط زجر دهد بلكه مي‌سوزاند تا بسازد. مثل اينكه پزشك با چاقوي جراحي اش شكم مريض را پاره مي كند تا مرض او را علاج كند. آري جهنم ادبستان حق است.

 

كنترل كردن قوه خيال از دوران كودكي

در مورد كودكان فرموده اند ايشان را تا هفت سالگي رها كنيد تا خود را در سه بخش تقويت كنند به گونه اي كه 1-خوب بخورند. 2-خوب بخوابند. 3-خوب بازي كنند. فقط پدر و مادر بايد دقت كنند تا فرزندان آنها زياده روي نكنندو همانند اينكه باغبان درخت را مي كارد و رهايش مي كند تا نفس بكشد و غذا بخورد و رشد كند اما بيش از حد به او آب نمي دهد كه ريشه اش بپوسد و يا اينكه بيش از حد به او كود نمي پاشد كه آن را بخشكاند. پدر و مادر نيز بايد مواظب باشند تا كودكانشان زياده خوري نكنند. البته كودكان در اين سنين- از تولد تا هفت سالگي- معمولاً بيش از حد نمي خورند. كودك عموماً از هفت سال به بعد پر خور مي شود. اگر نوزاد فطرت پرخوري داشته باشد آن هنگام كه به او پستان پر از شير داده مي شود بايد آنقدر بخورد تا شكمش دريده شود، اما مي بينيد در اين حال اگر چه به زور هم به او شير دهند او فقط به اندازة نياز خود مي مكد و بقيه را قبول نمي كند. طبيعت كودك كاملاً تنظيم شده است. پرخوري كودكان معمولاً از روزهايي آغاز مي گردد كه او به خيال خودش عقل پيدا كرده و خود مي فهمد كه چه مقدار غذا بايد مصرف كند.

فرموده اند: تا هفت سالگي كودكانتان را رها كنيد تا خوب بازي كنند البته فقط مواظب باشيد تا آنها در اين مدت حرفهاي بد ياد نگيرند. هرگز جلوي بازي بچه را نگيريد كه اگر بچه در اين مدت آنچه را كه در توان دارد، اعم از قوة بازيگري و پرخوري و غير آن بيرون نريزد اين قوه در او ريشه ميكند و آن هنگام كه بزرگ شد بازيگر و پرخور مي شود. زيرا تا انسان آنچه را كه در درون دارد بيرون نريزد نمي‌تواند آن را رها كند. همين حالا اگر شما عزيزان برويد و مشغول بازي كردن شويد مي بينيد تا اندازه اي مي توانيد بازي كنيد و بيش از آن نمي‌توانيد و خسته مي شويد اما كودكان را مشاهده مي كنيد كه اگر از صبح تا انتهاي شب هم يكسره بازي كنند خسته نمي شوند. سرّ آن اين است كه يك قوة بازيگري در كودك وجود دارد كه او بايد تا هفت سالگي تمام آن را مصرف كند و بيرونش بريزد كه اگر ريخت از آن به بعد دوران بازيگري اش به اتمام رسيده است. متأسفانه ما الآن جلوي بازي كودك را مي گيريم. اين است كه مي بينيم كودكانمان بعد از هفت سالگي همچنان به بازي مشغولند و آن را رها نمي كنند. تا قبل از هفت سال اگر به او مي گفتيم بازي نكن حرف ما را گوش مي كرد و بازي نمي كرد اما اكنون كه بزرگ شده حرف گوش نمي كند و شيطنت مي كند. لذا كودك اگر در اين سنين خوب بخورد و خوب بخوابد و خوب بازي كند بعد از آن ديگر بازيگري و پرخوري و زياده خوابي كودك تمام مي شود و او متعادل بار مي آيد. همانند اين كه شما مقدار زيادي غذا تهيه كنيد و بخواهيد آن را ذره ذره به ديگري بخورانيد. در اين صورت اگر چه شما خروارها غذا هم به او بدهيد او آهسته آهسته همه را مي خورد، اما اگر كل غذاها را جلوي او بگذاريد و بگوئيد: تا جان داري بخور، او وقتي به مقدار نيازش خورد بعد از آن ديگر از آن غذا بدش مي آيد. همچنين اگر به كودك بگوئيم يواش يواش بازي كن او تا هفتاد سالگي هم بازي مي كند و سير نمي شود، اما اگر تا هفت سالگي به اوبگوئيم هر چه مي تواني بازي كن او بعد از هفت سالگي ديگر از بازي كردن بدش خواهد آمد.

كنترل قوة خيال كودك تا قبل از هفت سالگي آسان است اما بعد از آن مشكل مي شود. بعضي از كودكان را مي بينيد كه بيش از حد شلوغ مي كنند و كسي نمي تواند جلوي شلوغي آنها را بگيرد. معمولاً اين بچه ها وقتي پا به سن بالاتر گذاشته اند آرام مي شوند، به خاطر اينكه هر چه از شلوغي و شيطنت در خود داشته اند بيرون ريخته اند. يا اينكه بيشتر كودكان را مي بينيد كه زياد با يكديگر قهر مي كنند و زود آشتي مي كنند، معلوم مي شود كه قوة خيال در آنها به سر حدّ كمالش نرسيده است. كمتر كودكاني هستند كه تا هفت سالگي در ميدان بازي بيش از حد قهر كنند و قهرشان دوام داشته باشد. قهر مي كنند اما قهرشان مستدام نيست. برخلاف كودكاني كه بيشتر از هفت سال دارند.

نتيجة كلام اينكه وقتي اساس نهال كودك خوب چيده نشد، اين نهال كج رشد مي كند. وقتي هم كه كج شد اوّلاً بسياري از آنها به دنبال خودسازي نمي‌روند، ثانياً اگر هم بروند بايد جان به لب بياورند تا خود را مستقيم كنند.

پس تو هم بايد قوة خيال را از گمانها و سوء ظن ها تطهير كني. هر كجا ديدي كه داري نسبت به ديگري بدبين مي شوي بدان كه قوة خيال به ميدان آمده است. چون عقل هرگز بدبين نمي شود. عقل به فكر تصحيح است نه به فكر مغلطه. اگر كسي را ديدي كه به جانبي مي رود نبايد با خود بگويي «او چون قصد سوئي داشته به آنجا رفته است. كه اين بازيگري قوة خيال است». عاقل باش و با خود بگو: «قطعاً او قصد انجام فعل خيري داشته كه به آنجا رفته و ...»

متأسفانه گاهي اوقات آنچنان قوة خيال شخص مريض است كه نمي تواند به خود تلقين كند و جهت مثبت را اخذ كند. اينجا است كه هم خود و هم ديگران را دچار مشكل مي كند. به ديگري سلام مي كند اما چون ديگري كمي ديرتر جواب سلام او را داده با خود مي گويد. «چرا دير جواب سلام مرا داد؟» و چند روزي به خاطر همين مسئله خود را معطل مي كند. در حالي كه مي توانست با يك جمله خود را راحت كند و بگويد: «حتماً حواسش نبود.» اما او اين كار را نكرده و همچنان به قضيه دامن زده و با خود مي گويد: معلوم مي شود فلاني اصلا از من خوشش نمي آيد و با اين گونه رفتار مي خواهد به من بفهماند كه مرا دوست نداشته و حاضر به برقراري ارتباط با من نيست.

حال كه چنين است از فردا كه او را ديدم اصلا به او سلام نمي كنم. فرداي آن روز به هم مي رسند و اين آقا سلام نمي كند. طرف مقابل هم كه برخورد اين آقا را مي‌بيند با خود مي گويد: «عجب! مثل اينكه اين آقا عارش مي‌آيد به من كه بزرگتر از اويم سلام كند! و ...» و مي بينيد چه چيزها پيش مي آيد. تمام اينها دلالت بر اين دارد كه قوة خيال ما را به بازي گرفته است.

در روايت آمده است كه: رو در روي امام علي «عَلَيهِ السَلام» مي ايستادند و او را لعن مي‌كردند، اما امام رو برمي گرداند و مي فرمود: حتماً يك علي ديگري را مي‌گويند. اين حرف، حرفِ عقل است. شخص ديگري به امام سجاد «عَلَيهِ السَلام» رسيد و جسارت بزرگي به حضرت ايشان كرد كه اصلاً آن جسارت گفتني نيست. امام جلو رفتند و فرمودند: آقا جان! اين مطلبي كه نسبت به محاسن من فرموديد اگر در روز قيامت محاسنم را بسوزانند بدتر از آني خواهد بود كه تو فرموده اي. اما اگر نسوزانند، اين گونه كه شما فرموديد نخواهد بود. طرف مقابل با شنيدن اين حرف امام، خيلي خجالت كشيد و سرش را پايين انداخت. اين را مي گويند: عقل. در اين مورد تحقيقي در روايات داشته باشيد تا ببينيد ائمه«عَلَيهمِ السَلام»  چه سفارشاتي به ما كرده اند.

اگر كسي مي خواهد بداند كه در مسير خودسازي قرار گرفته يا نه، بايد ببيند كه نسبت به اطرافيانش بدگمان است يا نه؟! اگر بدگمان بود بايد بداند كه در سير انساني نيست. اوّلين پله اي كه انسان را در مسير خودسازي قرار مي دهد، خوش بيني است. از همين اكنون خود را بسنجيم كه خود را نسبت به ديگران بدبين يافتيم بايد تصميم بگيريم در اوّلين پلّة خودسازي قدم گرفته و خوش بين باشيم. هر كجا ديديم سوء ظن پيدا كرده ايم خلاف آن را در نظر بگيريم. روايت شريفي از امام صادق«عَلَيهِ السَلام»  است كه امام مي فرمايند: «ضع امر اخيك علي احسنه»[1] يعني فعل برادرت را حمل بر احسن كن. امام در روايت «علي احسنه» فرمودند و «علي حسنه» نفرمودند. نكته اي در اين بيان امام است كه به عرض شما مي رسانيم.

به عنوان مثال اگر شخصي جواب سلام شما را نداد، شما مي توانيد اين جواب ندادن او را سه گونه تفسير كنيد 1- اينكه به صورت منفي تفسير كنيد و بگوئيد اوبا من كينه كرده و نمي خواهد جواب مرا بگويد. 2- با خود بگوييد او حواسش نبوده كه جواب مرا بدهد وگرنه جواب مرا مي داد، كه اين حمل فعل برادر «علي حسنه» است. 3- اينكه با خود بگوييم او نه تنها حواسش نبوده بلكه چون در فكركارگشايي ديگران بوده جواب مرا نداده. اين حمل فعل برادر «علي احسنه» است و امام فرمودند فعل برادرتان را به نيكوترين وجه حمل كنيد.

حضرت آقا مي فرمودند: يك بار كه من از ايرا پياده به اسك مي آمدم در بين راه غزلي گفتم. چه بسا ممكن است آن روز در بين راه پنجاه نفر از كنار آقا گذشته و سلام كرده باشند اما چون آقا در اين عالم نبودند اصلاً متوجه سلام كردن آنها نشده باشند حال شما بفرمائيد آيا سوء ظن در اينجا جائز است يا نه؟ تصديق مي فرماييد كه در اينگونه مسائل نه تنها سوء ظن جايز وصحيح نيست بلكه مطابق با واقع آن است كه ما امر ديگران را حمل بر احسن كنيم نه فقط حمل بر حسن، يعني ما بايد سعي كنيم آنچه از دوست و همسايه وپدر و مادر و ديگر اطرافيان وحتي دشمنان به ذهنمان مي رسد حمل بر درست ترين و صحيح ترين وجه كنيم. آنگاه است كه بركات و نعم زيادي بر ما نازل مي شود. چرا كه قوة خيال به منزلة آيينه اي است كه مي تواند باطن عالم را نشان دهد. لذا بايد سوءظن ها را كه همچون زنگاري بر روي آيينه مي نشيند بر طرف كرد و اين آيينه را صيقلي داد تا ملكوت عالم در آن متمثّل شود و در شب، خوابهاي خوشي ببيند. و بدين ترتيب است كه در خواب همان شخصي را كه از كنار او گذشت و جواب سلامش را نداد به بهترين وجه مي بينيد. اما اگر نسبت به همان فرد بدگماني و سوءظن داشته باشد در خواب جز مارها و عقربها و گرگها چيز ديگري نخواهد ديد. تمام خوابها صور تمثلات ملكات خيالاتي هستند كه در نفس او جاي گرفته اند. اكثر آنچه در خوابهايمان از حيوانات وحشي مي بينيم زير سر سوءظن ما نسبت به ديگران است. اگر كسي سوءظن را از ذهنش برطرف كند خواب ديدنش كم مي شود و ديگر خواب پريشان نمي بيند. چه بسا از آن به بعد در شب حقايقي را به صورت خوابهاي خوشي به او نشان دهند.تا آنجا كه خواب تور شكار او مي شود و او با خواب به شكار عالم مي رود، امام معصوم را مي بيند و در خواب براي دهها مريض شفا مي گيرد و گرفتاري صدها نفر را برطرف مي كند. اما متأسفانه از بس كه سوءظن ها ذهن ما را پر كرده است، اگر كسي مريض شود هزاران نفر هم به دور اوجمع شوند نمي توانند راه علاجي براي او پيدا كنند.

بخش ديگر طهارت قوة خيال، طهارت آن از پروراندن آرزوهاي بيهوده است. «طهارت خيال از جولانش در ميدان آمال و اماني» آمال به معني آرزوها است. مي بينيد شخصي آرزو مي كند كه به جايي برسد تا بتواند از اين راه انتقامش را از ديگري بگيرد و بلايي بر سرش بياورد. يا اينكه آرزوي ساختن ساختماني مي كند وبراي تحقق خواسته اش به حرام مي افتد. اساس تمام اين آرزوها كج است و انسان را به انحراف مي كشاند و يا پدر و مادران را مي بينيد كه آرزومي كنند عروسي كردن فرزندانشان را ببينند و بعد بميرند. اتفاقاً عروسي كردن آنها را هم مي بينند اما همچنان دلشان ناآرام است و دلشان مي‌خواهد عروسي كردن نوه هايشان را هم ببينند. معلوم مي شود كه قوة خيال، ايشان را به بازي گرفته است. چه كنيم كه آرزوي بد نداشته باشيم و عمر بيخود نخواهيم؟! در اين مورد امام سجّاد «عَلَيهِ السَلام» در مناجاتشان مي فرمايند: «پروردگارا! اگر عمر من در راه طاعت توصرف مي شود هر چه مي تواني درازش كن تا به بركات نفس ناطقه ام افزوده شود. اما اگر قرار است اين جان من چراگاه شيطان شوداز تو مي‌خواهم زودتر جان مرا بگيري كه بيش از اين خود را بيچاره نكنم.»

معمولاً وقتي مردم پير مي شوند دو چيز در آنها تازه مي شود، يكي حرص است و ديگري آرزوهاي طولاني. حريص مي شوند وفرزندانشان را سرزنش مي‌كنند و مثلاً به آنها مي گويند: شما كه زور نداريد، ما وقتي به اندازة شما بوديم با چوبي مي توانستيم ده، بيست نفر را كتك بزنيم و ... ديگر نمي داند كه اين حرص است نه ادب و ادب آموزي. ادب آن است كه به آنها بگوييم: فرزندم! آن زمان من قدرت داشتم به گونه اي كه با چوبي مي توانستم عدة زيادي را بزنم ولي دهها فحش و چوب را بر خودم پذيرفتم و دستم را به سوي كسي دراز نكردم. همين طور آرزوهاي فراواني نيز در آنها پديد مي آيد. كه اين هر دو را بايد از وجود خود دور كنند.

نتيجة كلام اينكه 1- سوءظن ها را برطرف كنيم و قوة خيال را از هر چه نامطلوب است پاك گردانيم. 2- از آرزوهاي بيهوده و خلاف صرف نظر كنيم تا قوة خيال تطهير شود.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

      پايان جلسة هفتم

 

 

 

 

 



1-وسائل الشيعه ج 12، ص 302 

از خدا خواهيم توفيق ادب              بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس ششم»

 

© طهارت قواي عمليه نفس

© نقش دستورات شرعيه در طهارت قوا

© فقه مقدمه تهذيب اخلاق

© ظهور طهارت در بدن و شكل گرفتن ملكه تسليم در نفس

 

 «بسم الله الرحمن الرحيم»

طهارت قواي عمليه نفس:

حضرت آقا در كتاب شريف «وحدت از ديدگاه عارف و حكيم» آخرين مرتبه اي كه در طهارت ظاهريه مطرح مي فرمايند طهارت در مراتب قواي عملي نفس است. زيرا نفس داراي قوه هاي فراواني همانند قوة باصره، قوة ذائقه، قوة شامّه، قوة غضبيه، قوة شهويّه و ... است كه با اين قوا كارهايش را انجام مي دهد. در اين بخش كتاب چنين آمده است: «طهارت ظاهره در مراتب قواي عمليه نفس مرتبه تجليه است كه نفس، قوي و اعضاي بدن را به مراقبت كامله در تحت انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد نموده كه اطاعت اوامر و اجتناب از منهيات شرعيه را به نحو اكمل نمايد تا پاكي صوري و طهارت ظاهريه در بدن نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوي انقياد و ملكه تسليم براي اراده حق متحقق گردد و براي حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقه حقه جعفريه كافي و به نحو اكمل عهده دار اين امر است. فقه مقدمه تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمه توحيد است.»

 

نقش دستورات شرعيه در طهارت قوي:

دستورات شرعيه در مسائل فقهي براي اين است كه نفس را در تمامي قوايش تطهير نمايد. مثلاً يكي از اسرار دستور نماز و روزه تطهير قواي ظاهرية بدن است و همچنين براي اينكه اعضاي بدن در هنگام عبادت كردن مؤدب گردند.

اگر در نماز دقت كنيد مي بينيد كه اين عمل چقدر موجب تأديب بدن است. از نحوة ايستادن گرفته تا نحوة نشستن و حركت كردن و تسبيح گفتن و حمد و سوره خواندن ... در اين بخش به كتابهايي كه در مورد نماز نوشته شده مراجعه بفرمائيد همانند كتابي كه حضرت امام (ره) به نام «آداب الصلوه» نوشته اند كه اگر شخصي بخواهد نماز بخواند چگونه بايد ادب را مراعات كند و به چه نحوي بايد اعضاء و جوارحش را تأديب نمايد تا حق نماز را در مرتبة ظاهر اداء فرمايد؟!

همچنين روزه هم براي خود آدابي دارد. روزه باعث مي گردد تا قوة شهويّه انسان كنترل شود. زيرا رسيدن دائمي غذا به نفس همان و دائم غليان يافتن قوة شهويه همان! و روزه باعث تعديل قوة شهويّه است. اگر انسان بخواهد هر غذائي را كه باعث شكوفايي قواي نفسيه اش مي شود تهيه نموده و مصرف كند به سختي مي تواند جلوي نفس را در مقابل خواسته هايش بگيرد اما اگر آن غذاها به واسطة دستورالعمل شرعيه كنترل گردد نفس در آن قوا كم كم تنزل مي كند و در اين وقت ايستادگي در مقابل آن، كار مشكلي نخواهد بود.

حضرت آقا بارها مي فرمود: نفس آنچنان سركش است كه اگر تمام يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را جلوي او سر ببرند و از او خواهش كنند كه حالا ديگر رهايمان كن باز هم دست نمي كشد و انسان را رها نمي كند مگر اينكه فرموده اند: روزه نفس را مهار مي كند. لذا احكام شرعيه براي تأديب و طهارت قواي نفس به خصوص قوة شهويّه و قوة غضبيّه جعل شده اند كه اگر انسان اين دو قوه را كنترل كند مي تواند به مقدار زيادي بر خود فائق آيد.

همانگونه كه بعضي از احكام براي نزديك كردن رابطة انسان و آفريدگارش تشريع شده، بعضي از احكام نيز براي نزديكي انسان با افراد همنوعش آمده است؛ همانند دستوراتي كه در مورد پرداخت كردن خمس و زكات و كمك به فقراء و چگونگي معاملة بين دو نفر وجود دارد. بعضي از احكام شرعيه براي تنظيم روابط شخص با نظام هستي مي باشد كه باعث مي گردد او خودش را با عالم هماهنگ كند و هر طوري كه دلش مي خواهد عمل نكند؛ همانند احكامي كه در مورد وقت نماز و روزه مي خوانيم كه فرموده اند: وقت نماز مغرب و عشاء هنگام غروب آفتاب است. وقت نماز ظهر و عصر موقع زوال آفتاب است و يا اينكه فرموده اند: براي روزه داشتن از ابتداي صبح تا غروب بايد امساك از غذا كرد و يا اينكه فرموده اند هر كس به دنبال توفيق بيشتري است سحرگاهان را بيدار باشد، كه مجموع اينها دلالت بر هماهنگي شخص با نظام عالم مي كند زيرا انسان جهت برقراري ارتباط بيشتري با نظام عالم و نيز براي تشخيص زوال، براي تشخيص صبح، براي تشخيص مغرب و عشاء و ديگر مسائلي كه در رابطة نظام هستي است، سعي مي كند خود را با عالم آشنا كند، گاه براي دريافتن اين روابط به تفكر مي نشيند كه تمام اينها در ساختن انسان تأثير بسزايي دارند.  اگر ما به طور دقيق در پي انجام احكام شرعيه باشيم قواي نفس تعديل مي گردد.

در ادامه فرمودند: «طهارت ظاهره در مراتب قواي عمليه نفس، مرتبه تجليه است» تجليه جلا دادن نفس است. اصل نفس موجودي نيست كه به واسطة نماز خواندن يا روزه گرفتن پديد آمده باشد بلكه نفس حقيقتي است كه از جانب خداوند متعال آفريده شده و به وجود آمده است و بعد از آن نيز قرار است كه به واسطة احكام شرعيه رنگ گرفته و جلا داده شود. همانند اينكه ساختماني را مي‌سازند و بعد از آن به ما مي گويند تزئينش كنيد و رنگش بزنيد. پس ساختن ساختمان بخشي است و تجليه و زيبا كردن آن بخشي ديگر. ما چون خود نمي‌دانيم چگونه بايد با عالم و آفريده هاي در نظام هستي ارتباط برقرار كنيم لازم است آفريدگار نظام عالم با همان قلمي كه عالم را آفريده براي ما دستور بنويسد و رابطة بين آدم و عالم و آدم و خداي عالم راتنظيم كند. تنظيم ارتباطات به منزلة رنگ آميزي نفس ناطقه است (تا برسيم به اصل شريف علم و عمل كه دو جوهر انسان سازند).

پس تعبير «نور» در رواياتي همچون: «الوضوء نور»، «الصلوه نور»، «الصوم نور»، «الحج نور» دلالت بر اين دارد كه چراغاني كردن و آراستن منزل دل و جلا دادن ساختمان نفس ناطقه تنها به واسطة مراعات كردن احكام شرعيه متحقق است. «تكوين» اصل ايجاد موجودات را گويند و «تشريع» در خصوص انسان بوده و براي زيبا كردن آن است. لذا مي فرمايند: «مرتبة تشريع در خصوص انسان و در مرتبة تجلية اوست» احكام شرعيه باعث مي گردند كه قواي نفس به اطاعت شخص در بيايند. اگر كسي روزه گرفت، قوة شهوت را مطيع خود مي‌كند و بر او مسلّط مي شود. بر خلاف كسي كه هر روز شكمبة خود را پر مي‌كند و تا آنجا كه مي تواند مي خورد. چنين شخصي هرگز نمي تواند قوة شهوتش را كنترل كند. زيرا عاقلانه نيست كه انسان چاقوئي را به دست ديوانه اي بدهد و بعد به او بگويد: نزن كه خطرناك است. همين كه چاقوئي به او داده ايد، نهي را برداشته ايد زيرا او ديوانه است و مي زند و نهي شما را ادراك نمي كند. نفس نيز قبل از اينكه ساخته شود همانند يك ديوانه است كه اگر انسان بدون دستورات اسلامي بخواهد چاقو را به دستش بدهد، خطرناك است. براي خلع سلاح كردن نفس ناطقه بايد قوة غضب و شهوت را از او بگيريم. بهترين راه آن روزه گرفتن و گرسنگي كشيدن است زيرا نفس اگر گرسنه باشد مطيع مي شود.

نكتة قابل عرض ديگر اين كه شارع مقدس احكام را براي دفع گناه فرستاده نه رفع گناه! زيرا فرق است بين دفع كردن و رفع كردن. اگر انسان قبل از عارض شدن بيماري به نزد پزشك برود وبراي تداوم سلامتي خود از او دستورالعمل بگيرد يا اينكه در آستانة مريضي قرار گيرد و پزشك به او بگويد اگر مي خواهي مريضي در تو وارد نشود بايد اين كارها را انجام دهي در اينجا علاج قبل از وقوع گرفتاري را در اصطلاح عرب «دفع» مي گويند. همانند آنچه كه در واكسينه كردن كودكان رخ مي دهد كه به منزلة قوي كردن بدن بچه و دفاع اودر برابر امراض بعدي است. اما اگر انسان صبر كند تا مريضي بر او عارض شود و بعد به فكر علاج آن بيفتد در اين صورت عرب مي گويد: اوبه دنبال «رفعِ» مرض است. پس دفع، علاجِ قبل از مرض است و رفع علاجِ بعد از مرض.

شريعت مطهره به دنبال اين است كه از انسان دفع امراض روحي كند و نگذارد جان او مريض شود و لذا از همان ابتداي پديد آمدن نطفه براي پدر و مادر دستورالعمل صادر مي كند كه اگر مي خواهيد بچه دار شويد نبايد در فلان شب مجامعت نمائيد و يا اينكه فرموده در آن حال نبايد رو به قبله باشيد، و نيز بايد در حال سيري و يا گرسنگي شديد باشيد و دهها دستورالعمل ديگر كه در اين بخش عنوان شده است. اگر هر كدام از اين دستورات مراعات نشود در آينده در روحيه فرزند تأثير منفي مي گذارد و براي اومشكلاتي پديد مي آورد.

مادر عزيز! در مدت نه ماه حمل، زهدان تو امانتدار نظام عالم است. رحم تو عرش خدا و لوح محفوظ حق مي گردد. به تعبير حضرت آقا خداي عالم سراسر عالم را مشك زني مي كند و نطفه اي را به عنوان عصاره و زبدة نظام آفرينش به دست مي آورد و آن را به مادر عزيز مي سپارد. بدين گونه جايگاه مادر در نظام هستي روشن مي شود كه خداوند، عالَمِ خلق شده را خلاصه مي كند و تحويل زن مي دهد و به او مي گويد كه از اين خلاصه، انسان بساز.

پس اي مادر! تو نيز بيا و در طي نه ماه حاملگي با وضو باش و ذكر خدا بگو و غيبت نكن و خود را به دروغ گفتن عادت مده، تا نهال درخت وجودي جان تو و همسرت، فاسد به بار ننشيند و فرزند سالم به دنيا آوري.

همان گونه كه به عرض رسيد نوعاً دستورات شرعي جهت دفع امراض انساني است اما اگر احياناً انسان دچار خطا و اشتباهاتي شد و احكام فقهيه را مراعات نكرد، براي او راهي به نام «توبه» باز كرده اند. كه توبه جهت رفع گناه است نه دفع گناه. فقه فقط عهده دار مسائل تشريع است كه اگر انسان به واسطة دستورات فقهيه نتوانست جلوي نفس خود را بگيرد از آن به بعد علم كلام متكفّل او مي شود و راه توبه را برايش باز مي كند. آنجا ديگر فقه نمي تواند جوابگو باشد. فقه فقط مي گويد من دستور خود را صادر كردم اما اگر عمل نكردي از آن به بعد به عهدة من نيست. همانند اينكه معلم به شاگردش مي گويد براي قبول شدن دستور من اين است كه اينگونه درس بخواني و اين مقدار به كلاس بيايي كه اگرمراعات نكني من عهده دار تو نخواهم بود، بلكه خود متكفّل خودت هستي. لذا فقيه هيچگاه متكفّل گناه مردم نمي شود.

نتيجه آن كه اگر انسان تن به احكام شرعي دهد هم قواي نفس را مطيع نفس مي كند و هم نفس را مطيع خودش قرار مي دهد. وبر اساس انقياد قواي نفس براي نفس، طهارت در نفس ظاهر مي شود.

 

فقه، مقدمه تهذيب اخلاق:

در عبارت آمده است: «... و براي حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقة حقة جعفريه كافي و به نحو اكمل عهده دار اين امر است.» از آنجا كه اكثر مسائل فقهي ما از زبان مطهّر امام صادق«عَلَيهِ السَلام»  يا امام محمد باقر«عَلَيهِ السَلام»  بيان شده است فقه ما را تعبير به «فقه جعفري» يا «فقه باقري» مي كنند. زيرا در ميان ائمه«عَلَيهِم السَلام»  فقط اين دو امام بودند كه به واسطة قرار گرفتن  در شرائط زماني مناسبي، توانستند احكام شرعية بيشتري بيان كنند، و حوزة علميه تشكيل دهند و طلبه تربيت كنند و به «زراره ها» حديث بياموزند. بر همين اساس فقهِ ما را به «فقه جعفري» نام گذاري كردند چه اينكه مذهب ما به «مذهب محمدي» معروف شده است.

در ادامه آورده اند: «فقه مقدمة تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمة توحيد است» براي راه يافتن به بارگاه توحيد و خداشناسي ابتدا بايد به دستورات فقهيه عمل كرد و بعد بايد صاحب اخلاق نيكو شد و بعد از آن وارد بحث حكمت و توحيد شد. پس در حقيقت، فقه فرع اخلاق و اخلاق فرع بر حكمت و حكمت فرع بر توحيد است و اخلاق اصل فقه و توحيد اصل حكمت و حكمت اساس اخلاق است زيرا هميشه آنچه مقدمه است فرع و آنچه ذي المقدمه است اصل مي باشد لذا راه شريعت اولين مرتبة سير انساني است.

البته لازم به توضيح است كه احكام شرعيه بعد از راه يافتن انسان به مرتبة تهذيب اخلاق و خداشناسي، همچنان باقي مي ماند و تا آخرين لحظات زندگي انسان، جاري است واز او دست بردار نيست. انسان بايد دستورات فقهيه را به عنوان نردبان ترقّي و تعالي نفس و جان و براي تطهير حقائق دروني و مراتب وجودي خود دائماً رعايت كند. اين بحث را بسط وافري نياز است كه «لعل الله يحدث بعد ذلك امراً».

 

ظهور طهارت در بدن و شكل گرفتن ملكه تسليم در نفس:

وقتي انسان در ذات و نفس خود طهارت پيدا كند، همين طهارت در بدن او هم ظاهر مي شود كه مي بينيد اگر شخص حقيقتاً نماز خوان و روزه گير باشد، در چهرة او تأثير گذاشته و روي اورا زيبا مي كند و به همين منوال نيز چهرة افراد و اشخاص اجتماع مطابق با گناهانشان برمي گردد.

هميشه چهره خبر از درون مي دهد. خداوند متعال در سورة فتح (آية 30) مي‌فرمايد: «سيماهم في وجوههم منّ اثر السّجود» كه اگر كسي در پيشگاه حق متعال به برنامه هاي شريعت الهيه عمل كند صورت او مطابق اعمالش زيبا مي‌گردد و نشان مي دهد كه در درون چه دارد.

حضرت علامه در ادامه مي فرمايند: «در نفس هم رفته رفته خوي انقياد وملكه تسليم براي اراده حق متحقق مي‌گردد» تمام هدف انسان اين است كه خود را تسليم خدا كند و تا شخص قواي خود را تسليم خود نكند نمي تواند خودش را تسليم خدا كند و بايد آنقدر در عمل به احكام شرعيه تثبّت به خرج دهد تا آن اطاعت و تسليم براي او ملكه شود.

«ملكه» صفت راسخة در نفس را گويند. اگر كسي آنقدر سيگار بكشد كه ديگر نتواند خود را از آن جدا كند، به چنين شخصي مي گويند: «سيگار كشيدن براي او ملكه شده» برخلاف كسي كه تازه شروع به سيگار كشيدن كرده است، او به راحتي مي تواند سيگار را كنار بگذارد. صفت ملكه شده آنچنان در نفس ريشه مي كند كه برداشتن و قطع كردن آن، به راحتي ممكن نيست. به تعبير خودمان مي گوئيم: «ترك عادت موجب مرض است» در امور معنوي هم همين گونه است. گاهي صفت جود و بخشش چنان در شخص رسوخ مي‌كند كه اگر او روزي را بدون بخشش بگذراند، ناراحت است. يا اينكه شخصي آنچنان مهمان دوست است كه اگر روزي در منزلش مهمان نيايد، ناراحت مي شود. نفس نيز با رعايت متداوم احكام شرعيه، قوايش را به تسليم خود در مي آورد و طهارت ظاهرية بدن را تأمين مي كند اما اگر عمل كردن به احكام شرعيه را ترك گويد قواي او نيز از تسليمش سر باز مي زنند و بار ديگر نجاست ظاهر او را فراهم مي‌آورند.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

    پايان جلسه ششم

 

 

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد                            بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس پنجم»

 

© اعتدال و ميانه روي در امور عملي

© تطهير لسان

 

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

اعتدال و ميانه روي در امور عملي:

حضرت آقا در ادامه بحث طهارت ظاهر فرموده‌اند: «طهارت اعضاء از اطلاق و رها كردن آنها در تصرفات خارج از دائرة اعتدال كه به حسب شرع و عقل معلوم است».

آن سير عملي كه در امور انساني به عنوان معيار شناسانده شده، حد وسط در امور است كه از آن تعبير به اعتدال و ميانه روي نيز مي‌كنند. افراط و تفريط، در تمامي امور مبعّدِ انسان از حقيقتي است كه آدمي آن را به عنوان غايت و نهايت فعل خويش در نظر گرفته بود يعني  در امور روزانه نه افراط حق است و نه تفريط بلكه اعضا و جوارح انسان يك حدّ اعتدالي دارند كه انسان بايد آن را مراعات كند، در غير اين صورت بي طهارت خواهد بود. حال به مثالهايي كه نوعاًبا افراد جامعه مرتبط است مي‌پردازيم.

اگر يك كارگر اصلاً كار نكند تفريط كرده است و همچنين اگر آنچنان كار كند كه به اعضا و جوارح بدنش فشار وارد شود افراط كرده است كه هر دو صورت بي طهارتي است. معناي طهارتِ در كار آن است كه انسان اوّلاً به طور كلي بي كار و بي شغل نباشد كه بيكاري و عزلت نشيني در گوشة منزل بدين عنوان كه اجتماع دنيا زده است و دنيازدگي مرا از توجّه باز مي‌دارد و يا به عناوين ديگر، تفريط است و تفريط در امور مانع از رسيدن آدمي به اهداف والاي انساني است. و ثانياً بيش از حد كار نكند و بر خودش فشار وارد نياورد. يعني روزانه چنان مشغول كسب مال و درآمد نباشد كه از امور ديگر همچون رسيدگي به امورات معقولِ همسر و فرزندان و يا از اموري چون تنظيم حداقل 2 ساعت درسي براي خود باز بماند كه اين افراط است و افراط در امور به هر عنواني كه باشد مذموم بوده و مانع از رسيدن سالك به كمالات متوقّع خويش است.

اعتدال در امر كسب مال و منال براي آسايش اهل و عيال آن است كه طبق فرمايش معصوم انسان روزش را به سه قسم تقسيم كرده و يك قسم آن را به كسب روزي مادي و مابقي را به اموري چون رسيدگي به همسر و فرزندان، تحقيق و تفحص علمي، تفكر در نظام احسن عالم، اظهار عبوديّت در پيشگاه حقيقت نظام هستي و استراحت اختصاص دهد و مراد از طهارت نيز رعايت همين حد اعتدال مذكور است.

به عنوان مثال چشم يكي از اعضاي بدن ما است. از آنجا كه ما در مقام ديدن نمي‌دانيم  چه چيزهايي را در مرتبة انسانيت مجاز به ديدن هستيم و چه چيزهائي را مجاز به ديدن نيستيم شارع مقدس محدودة ديدن چشم را براي ما بيان فرموده است كه چشم مجاز است فقط آنچه را كه در محدودة شرع قرار گرفته، بنگرد و در مقابلِ آنچه كه ديدنش مخالف شرع مقدس است خود را حفظ كند. شرع مقدس نفرموده است: چشم را ببنديد و هيچ چيزي را نگاه نكنيد همانند بعضي از سير و سلوك كنندگان قديم كه در ابتداي راه چشمانشان را كور مي‌كردند. و همين طور نفرموده است كه چشمانتان را باز كنيد و به هر چه مي‌خواهيد نگاه كنيد. شرع كه مبيّن حقائق اسرار نظام هستي است محدودة ديدن را براي ما روشن كرده است. اگر انسان بخواهد با ديدِ بصيرت به موجودات نظام طبيعت شبيه حيوانات، جمادات و آسمان و زمين بنگرد و در آفرينش آنها تفكر و تأمل كند، مجاز است هر چه را كه خواست ببيند، زيرا اين ديدن نه تنها براي او ضرري ندارد بلكه براي او مفيد هم مي‌باشد. در عين حال چشم نبايد بعضي چيزها را نگاه كند، زيرا اگر نگاه كند نفس از حالت اعتدال خارج مي‌شود اگر چه فقط يك نگاه كردن ظاهري باشد. مانند نگاه كردن به نامحرم، نگاه كردن به عورت مرد، نگاه كردن زنها به عورت زنها و ... شخصي كه چشمش را پاك نگاه ندارد خود را از اساس انسانيت دور ساخته است و فقط به اندازة يك حيوان ارزش وجودي دارد، منتهي فرق بين اين شخص وآن حيوان در آن است كه حيوان نمي‌تواند آدم شود ولي اين فرد مي‌تواند به مقام انسانيت نائل آيد.

 

تطهير لسان:

حضرت آقا در ادامة بحث طهارت عبارتي را در خصوص لسان آورده اند و آن اينكه: «و به خصوص لسان رادو طهارت است. يك صمت از مالا يعني و ديگر مراعات عدل در آنچه كه از آن تعبير مي كند كه نه به نقص بيان دربارة آن جائز باشد، و نه وصفش بدانچه كه موصوف بدان نيست».

«صمت از مالا يعني» يعني سكوت از آنچه نبايد بگويد. دهاني كه باز است و هر چه مي خواهد مي گويد به همراه نفسي كه اين دهان و زبان آلت اوست فاقد طهارت اند. مرحوم نراقي در معراج السعاده مي فرمايد: «حتي زن و شوهر نيز حق ندارند در خلوت، حرفهاي زشت و ركيك به همديگر بزنند.» زيرا حيف است از حقيقتي كه بايد از آن نور خارج شود، حرفهاي نامربوط بيرون آيد مراد از صمت ازمالا يعني كه در عبارت آمده است نيز همين است كه انسان نبايد آنچه را كه مورد قصد انساني اش نيست بگويد.

نفس معيار خوبي براي انسان است. ما بايد محسوسات حواس پنجگانه مان را به واسطة بالا رفتن يا پائين آمدن نفس بسنجيم. اگر نفس به واسطة شنيدن كلامي بالا رفت، آن را بيشتر بشنويم. اگر پائين آمد از آن دوري كنيم. بايد ببينيم آنچه را كه مي شنويم سنگين مان مي كند يا نه؟! ما را از حدّ انسانيت مي اندازد يا نه؟! چه بسا افرادي كه با شنيدن يك حرف تا ساليان دراز پشيمان هستند.

مرحوم نراقي (ره) در معراج السعاده روايتي را نقل فرموده اند كه اين روايت بيانگر شرح تكويني ارتباط بين زبان و اعضا و جوارح انسان است. در اين روايت آمده است: اعضا و جوارح هر شخصي روزانه يك گفتگوي تكويني با زبان دارند كه اگر قوي شويم مي توانيم اين گفتگو را بشنويم.

هر روز صبح زبان به اعضاء و جوارح انسان مي گويد، كيف اصبحتم! يعني چگونه داخل صبح شديد و حالتان چطور است؟!

اعضاء و جوارح در جواب مي گويند: اگر تو ما را به حال خود بگذاري امر ما به خير و خوبي است، به تعبير ديگر اعضا و جوارح در جواب زبان مي گويند: اي زبان! ما تو را در بهترين جاي بدنمان قرار داديم و همة ما به همراه فك بالا و فك پائين جمع شده ايم تا دژ محكمي برايت فراهم آوريم تا تو در آن راحت باشي و در اين دژ هيچ ضربه اي به تو اصابت نكند كه اگر ضربه اي وارد آمد يا دندان بشكند و يا چانه از بين برود. خواهشي كه از تو داريم اين است كه در عوض اين همه خدماتي كه در حقت كرده ايم تو مردانگي داشته باش و سكوت كن و حرف نزن كه اگر تو ساكت باشي ما هيچ مشكلي نخواهيم داشت، چرا كه خيلي وقتها تو كلمه اي مي گويي و به جاي تو ما را كتك مي زنند. پس توجه داريد گه بسياري از مشكلات را زير سر زبان است. لذا زبان بايد سكوت كند كه طهارت آن در همين سكوت است.

همانگونه كه عرض شد اين روايت بيان يك مثال نيست، بلكه به واقع هر روز صبح اعضا و جوارح با زبان صحبت مي كنند و از او سكوت مي طلبند. حال اگر خواستيم صحبت كنيم چه بايد بكنيم؟! حديثي از امير المؤمنين «عَلَيهِ السَلام» در «درر الكلم» نقل شده است كه امام فرمودند: «الجاهل عقله و راء لسانه و العاقل لسانه وراء عقله» يعني زبان جاهل جلوي عقلش و زبان عاقل پشت عقلش قرار دارد. و نيز امام علي «عَلَيهِ السَلام» فرمايد: «لسان العاقل و راء قلبه و قلب الاحمق و راء لسانه»؛ يعني دانا تا اول به مشورت نكندو در آن سخن تأمل ننمايد به زبان نياورد و دل نادان در پس زبان اوست، يعني بي مشورت دل و بي‌تفكّر سخن گويد و هرچه به دلش رسد بي تامل به زبان آورد. پس زبان مرد عاقل تابع دل اوست و دل احمق جاهل پيرو زبان او.

زبان شخص جاهل امام و عقلش مأموم اوست برخلاف عاقل كه زبانش مأموم و عقلش امام اوست. دليل فرمودة امام اين است كه عاقل وقتي بخواهد حرفي بزند ابتدا فكر مي كند كه آيا اين حرف را بگويم يا نه؟! وقتي ديد خوب است مي گويد و وقتي ديد خوب نيست سكوت مي كند به خاطر اين كه حرف گفته شده مانند آبي است كه از كاسه ريخته شده و ديگر نمي توان آنرا جمع كرد و به كاسه برگرداند. لذا اگر انسان عاقلانه حرف بزند و ابتدا حرف خود را بسنجد و بعد بگويد، خيال او هميشه آسوده است و هيچگاه پشيمان نمي شود. اما جاهل بر خلاف عاقل بدون فكر و تأمل، سريع حرف را از دهانش پرتاب مي‌كند وبدون فكر صحبت مي كند اين است كه امكان دارد يك عمر پشيمان از گفتة خويش باشد.

اگر مي‌خواهيم بدانيم كه جاهليم يا عاقل، بايد در خودمان بنگريم كه آيا قبل از گفتن انديشه مي كنيم يا نه؟! اين معيار بسيار خوبي است كه هر كسي كه اوّل فكركرد بعد حرف زد عاقل است و هر كه اوّل حرف زد و بعد فكر كرد جاهل است. حتي اگر بخواهد حرف حقّي را بيان كند اما قبل از آن فكر نكند باز هم جاهل است. اين است كه در روايت آمده: «عالم فرزانه كسي است كه وقتي از او سؤالي پرسيدند سريع جواب نگويد، اگر چه جواب سؤال را بلد باشد» بلكه هر عاقلي بايد صبر نموده و مقداري تأمل كند آنگاه كواب سائل را بدهد. علامة بزرگوار نيز در جائي فرموده اند: «حريم جوابِ سؤال، تأمل اوّليه است.» در نتيجه اگر از عالمي سؤالي كرديد و دير جواب شنيديد نبايد ناراحت بشويد، بلكه بدانيد او بدين ترتيب عاقلانه جواب شما را خواهد گفت زيرا عاقلانه نيست جواب سائل را سريع پشت سؤال او بگويند. و (اما در مورد مسابقاتي كه در آنها براي سريع جواب گفتن جايزه اي در نظر مي گيرند بايد گفت كه آنها، براي تقويت قوة حافظه بوده و با مطلب مورد بحث فرق مي كند.)

نكتة ديگر اينكه بعد از تأمل، هنگام جواب گفتن نگوئيد: نظر من اين است و مطلقاً اينگونه كه من مي گويم درست است. بلكه بگويد: احتمال دارد كه اينگونه باشد. يا اينگونه به نظر مي رسد شايد هم در واقع چنين نباشد. (البته اين نكته در همه جا صادق و نيكونيست زيرا بعضي موارد اقتضا مي كند كه انسان محكم و استوار حرف خود را بيان كرده و كلمة شايد و احتمال را به زبان نياورد كه اين نيز جداي از بحث ما است.) در جواب سؤال هميشه ابتدا بايد فكر كنيد و بعد تمام احتمالاتي را كه به نظرتان مي رسد بيان كنيد و بگوئيد: «در جوابتان اين چند احتمال وجود دارد، خودتان فكركنيد و آنچه بهتر است را بيابيد و بدان عمل كنيد.» اينگونه جواب گفتن باعث مي شود كه مخاطبتان هميشه از سفرة شما غذا نخورد بلكه خودش نيز زحمت بكشد و از دسترنج خويش تناول نمايد.

البته لازم به تذكر است كه تمام نكته هاي ياد شده غير از گفتگوي استاد و شاگرد ومولا و بنده و خدا و خلق است كه اينها بحث ديگري دارند. آنهائي را كه بيان كرديم مربوط به گفتگوهاي متعارف بين انسانها مي باشد.

خلاصة بحث اينكه اگر انسان فكر كند و بعد از فكر كردن حرف بزند، به اين حرف اطلاق «ما يعني» مي شود، يعني حرفي كه بر اساس قصد و اراده است كه آن نيز حرفي است كه از زبان عاقل جاري مي شود. اما اگر حرفي بدون فكر رها شود به آن حرف، اطلاق «ما لا يعني» مي شود، يعني حرفي كه بدون قصد و اراده بر زبان آيد كه آن نيز مخصوص جاهل است. اگر چنين است پس جاهل بايد در تمام امور دهانش را ببندد، حتي در مورد حرف حق، مگر اينكه ابتدا در مورد حرفش فكر نموده و بعد آن را بيان كند، كه در اين صورت به او عاقل مي گويند نه جاهل.

حال با توجه به اين ضابطه در اجتماع بگرديد، ببينيد چند نفر عاقل مي‌توانيد پيدا كنيد؟! اينجاست كه آن بزرگوار در شعرش مي فرمايد: در وسط روز آن هنگام كه آفتاب به تمامه نظام عالم را روشن كرده است شمعي به دست مي گيرم و مي‌گردم. وقتي مي پرسند به دنبال چه مي گردي؟ در جواب مي گويم: به دنبال انسان مي گردم تا ببينم به حرف زدنش دقت مي‌كند يا نه؟!

«دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر     

كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست»

طهارت دوم زبان، رعايت كردن عدل است در آنچه كه به زبان مي آورد يعني انسان هر حرفي كه مي خواهد بيان كند حدّ وسط آن را مراعات نمايد. گاهي ما منبري ها را براي صحبت كردن در مجلس ترحيم دعوت مي كنند و دلشان مي خواهد آنچنان از ميّتشان تعريف كنيم كه همگان باور كنند ميت در دوران حياتش به عرش خدا وصل بوده است. و حال اينكه در واقع چنين نبوده است. اينگونه حرف زدن خلاف عدل است و نشان از جاهل بودن سخنگو دارد چرا كه انسان در مقام بيان احوالات كسي نه حق زياده گويي دارد و نه حق كم‌گوئي. اينجاست كه مي بينيد به واسطة يك انتخابات چه قدر از دهان ها نجس مي شود! هر كسي را كه دلشان خواست بالا مي برند و هر كسي را كه نپسنديدند به زمينش مي كوبند. اگر در خودمان دقت داشته باشيم رذائل و معايب بسياري را در خودمان كشف خواهيم كرد.

عمده آن است كه بدانيم همه ما بايد ساليان درازي فقط در مقابل استادي زانو بزنيم تا از او حرف زدن و حرف شنيدن صحيح را بياموزيم كه اگر آدم  بتواند حداقل درست حرف بزند، در بسياري از امور موفق خواهد بود و بركات زيادي نصيبش مي گردد. چنين شخصي با يك كلمه حرف زدن، اجتماعي را متحول مي كند. او جمله اي را بيان مي كند كه حاوي كد و رمزهاي بسيار است كه براي فهم آن بايد دانشمنداني بيايند و روي آن جمله فكر كنند و نظر بدهند و حرفها بزنند.

معمولاً كساني كه دير به حرف مي آيندحرفهاي پخته مي زنند و در مقابل كساني كه تند تند حرف مي زنند و هر چه دلشان خواست مي گويند اگر حرفهاي پنجاه سالة ايشان را غربال بكني شايد حتي پنج كلمة خوب هم نتواني در آن پيدا كني. ائمة اطهار دير حرف مي زدند و به هنگام صحبت ابتدا فكر مي‌كردند كه حضرت آقا صد معني را فقط براي يك حديث شريف: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[1] ذكر كرده اند كه به عنوان رساله اي در هزار و يك كلمه گنجانده شده است. قرآن نيز همين گونه است كه خداوند مي فرمايد: هر كلمه‌اي از قرآن را باطني است و آن باطن را باطني ديگر تا هفت بطن و هر كدام از اين هفت بطن را هفتاد بطن است و هر كدام از اين هفتاد را هفتصد بطن مي‌باشد. حال كه اينگونه است پس بايد حرف زدن را نيز از قرآن بياموزيم كه اين همان طهارت زبان است.

گوش كانال واردات و زبان كانال صادرات ما است و چشم هم كانال صادرات و هم كانال واردات ما مي باشد، يعني ما اگر بخواهيم آنچه را كه در درون داريم ابراز كنيم بايد از مجراي زبان خارج كنيم و اگر بخواهيم آنچه كه در بيرون است به درون وارد كنيم از طريق گوش داخل مي كنيم و چشم عضوي است كه اين هر دو كار را با هم مي كند.

آنچه مهم است اين است كه بدانيم محدودة ادراك اين سه كدام است يعني از ناحية شرع مقدس براي هر يك، ادراك چه اموري مجاز و ادراك چه اموري غير مجاز شمرده شده است.

اجازه دهيد به مناسبت بحث خاطره اي را به محضر مباركتان تقديم نمايم.

شبي در قم در كنار جاده اي ايستاده بودم و منتظر ماشين بودم. بعد از مدتي ماشيني بدون اينكه دستم را براي توقفش دراز كنم، كنارم ايستاد. وقتي سوارش شدم، راننده دست به پيچ صداي ضبط برد و صداي نوار موسيقي پائين آورد، اما ضبط را خاموش نكرده بود و مقداري زمزمة آن به گوش مي رسيد. اندكي كه گذشت خود راننده از من سؤال كرد كه آقا گوش دادن موسيقي چه حكمي دارد؟ حرام است يا حلال؟ من مقداري سكوت كردم و بعد به او گفتم: فرض بفرمائيد گوش دادن به اين صداها حلال است و حرام نيست من فقط سؤالي از شما دارم و آن اينكه آيا حيف نيست گوش مبارك شما به چنين صدايي گوش دهد و چنين صوتي را بشنود؟آيا حيفتان نمي آيد كه گوش پاك و طاهر شما با شنيدن چنين صداي ناپاكي، نجس و آلوده گرددو شما را از مقام شامخ انسانيت تنزل دهد؟! اينجا بود كه ديدم راننده شرمنده شد و بار ديگر دستش را دراز كرد و كلاً ضبط را خاموش كرد. ما بايد بدانيم كه خيلي از چيزها حلال است اما حليّت شيء دليل بر انجام آن نمي باشد. مثلاً براي ما جفتك زدن در خيابان حلال است اما با اين حال هيچ وقت به ذهنمان خطور نكرده كه يك بار اين كار را انجام دهيم. زيرا اگر دقّت كنيم مي بينيم كه اين عمل تا حد زيادي آبروي انسان را به خطر مي اندازدو ديگران مي گويند فلاني ديوانه شده است. با اينكه جفتك زدن هم كار حرامي نيست. پس تصديق مي‌فرمائيد حليّتِ فعل، دليل انجام آن نيست.

در شريعت اسلامي حدود بعضي از افعال معين شده است مثلاً شارع مقدس انجام بعضي از كارها را بر ما واجب كرده است همانند نماز و روزه و زكات و حج و امر به معروف و نهي از منكر و ... و نيز انجام بعضي از كارها را بر ما حرام كرده است همانند دروغ گفتن، غيبت كردن، تهمت زدن ونگاه به نامحرم كردن و دزدي كردن. همچنين بعضي از افعال را مستحب برشمرده است، مثل اينكه فرموده نگاه به آيات قرآني مستحب است و در مقابل آن بعضي از افعال را مكروه داشته است همانند اين كه به ما فرموده در مسيري كه به واسطة قدم نهادن در آن برايتان سوءظن حاصل مي شود گام ننهيد و ... همينطور بسياري از كارها را مباح مقرر داشته است يعني افعالي كه انجام دادن و ندادن آنها فرقي براي شارع مقدس نمي كند.

در آنجاها كه خود شارع حدود را مشخص فرموده تكليف ما روشن است. اما آنجاها كه شارع انجام يا ترك فعل را به عهدة خود ما گذاشته بايد ابتدا فكر و تأمل كنيم كه انجامش بدهيم يا نه! اينجاست كه عقل عاقلان و جهل جاهلان مشخص مي گردد.

آقاي كشاورز تو كه از صبح تا غروب مواظب زمينت هستي و دقت داري كه پر آب يا كم آب نشود پس چرا در مورد زبانت دقت نداري و هر چه را مي‌گويي؟ به چه دليل گوش نازنين خود را باز مي كني و هر چه را مي شنوي؟ مگر جان جنابعالي مزرعه ات نيست؟ مگر حقيقت و نفس ناطقة تو بذر و مزرعة خدائي نيست؟ چرا موقع بذر افشاني اين زمين بي دقتي مي كني؟ اگر ما به همان مقدار كه مواظب كِشت خود هستيم به فكر خودمان بوديم، از جان خود استفادة بسياري مي برديم. چرا مواظب جانمان نيستيم در حالي كه مارها و عقربها دارند آن را از بين مي برند؟! چرا آنها را مرزباني نمي كنيم؟ چرا در اين گونه امور فراموشــي داريم؟ مگــر تــاكنون نـداي «و لا تكونوا كالّذين نسواالله فانسيهم انفسهم» را نشنيده ايم؟! چرا اينقدر خود را فراموش كرده ايم؟

نكته اي را كه لازم مي‌بينم تذكر دهم آن است كه طهارت و نجاساتي كه در اينجا مطرح است غير از نجاست و طهارتي است كه در فقه مورد بحث قرار مي‌گيرد. وقتي مي گوييم هر كس زياده گوئي كند دهانش نجس است و آنكه با عقل شروع به حرف زدن كند دهانش پاك است، اين طهارت و نجاست غير از طهارت و نجاست در محدودة فقه است. اينها نجاسات اخلاقي و انساني هستند كه اگر كسي چشم دلش باز شود دهان زياده گو را مي بيند كه نجس شده، اگر چه حرف حقي بزند. اگر خداي ناكرده شخصي صبح تا غروب دهانش را براي حرفهاي بي مفهوم و بي معنا بچرخاند چه بسا در هنگام نماز، اهل دلي او را ببيند كه از دهانش بوي كثيف بيرون مي آيد. و يا چه بسا فرشته اي در همان جا نازل شود و نماز او را به حساب گناه بنويسد. زيرا فرشته ها نيز آن بو را حس مي كنند لذا نمازگذار خيلي بايد مواظب دهانش باشد تا آن را هميشه پاك نگه دارد. وقتي كه به نماز مي ايستد و «بسم الله الرّحمن الرّحيم» مي گويد اين كلام او بايد از كانال پاك و صحيحي عبور كند. زيرا گاهي آب پاك است اما چون مجرا و كانالي كه آب از آن عبور مي كند آلوده است، آب نيز آلوده مي شود. «بسم الله الرّحمن الرّحيم» پاك است اما از آنجا كه دهان و زبان نمازگذار آلوده است، حتي اين آية شريفه نيز با گذر كردن از آن مجرا از پاكي به درآمده و آلوده مي شود. لذا نمازش هيچ نتيجه نمي دهد و يا يك ماه هم روزه مي گيرد اما حال روز اوّلش با روز عيدش تفاوتي نمي كند. اينجا است كه معلوم مي شود مجري آلوده بوده و طهارت نداشته. لذا فرموده اند: روزه دار حق غيبت كردن و دروغ گفتن و تهمت زدن ندارد.خداوند سبحان به همگان توفيق علم و عمل عطا بفرمايد.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

      پايان جلسه پنجم

 



1-غررو درر واژة عَرَفَ 

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد                            بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس چهارم»

 

© مراتب طهارت: طهارت ظاهري- طهارت بدني

© طهارت حواس - زبان

© طهارت چشم

© طهارت در هنگام انعقاد نطفه

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

مراتب طهارت:

طهارت ظاهري «طهارت بدن»

همانطوري كه بين ظاهر و باطن عالم مناسبت وجود دارد و اين ظاهر و باطن از هم تأثير مي‌پذيرند، بين روح و بدن انسان نيز ارتباط تام و كاملي برقرار است كه هم بدن در روح تأثير مي‌كند و هم روح در بدن. اگر طهارت هم در مرتبة بدن و هم در مرتبة روح مراعات شود، تأثير بسيار زيادي در انسان خواهد داشت. اين است كه براي آدمي هم طهارت ظاهري (مانند طهارت بدن و لباس) و هم طهارت باطني كه طهارت در مقام نفس، عقل، خيال، وهم، سِرّ و باطن است، نياز مي‌باشد.

طهارت بدن را بايد مقدمة پاكي روح قرار داد و لذا حضرت آقا در ابتداي بحث طهارت فرموده اند: «طهارت بدن از ادناس و قاذورات و طهارت حواس از اطلاق و رها كردن آنها در ادراكاتي كه بدان نياز نيست» طهارت بدن از دنسها و قاذروات، همان طهارت بدن از نجاسات ظاهري است يعني انسان بعد از دفع كثافات و نجاسات بايد خودش را تطهير كند.

الحمدلله اكنون مردم اجتماع ما به سمتي سوق پيدا كرده اند كه سعي مي‌كنند بيشتر طهارت بدن و لباس را رعايت كنند و با رشد بهداشت، مشكلاتي كه در گذشته بر اثر عدم رعايت نظافت و پاكي وجود داشت، تا حدودي رفع شده است.

 

چند نكته مهم در طهارت ظاهري بدن:

انسان بايد در چند مورد از اقسام طهارات ظاهري توجه زيادي داشته باشد؛ يكي از آنها طهارت بدن از جنابت است تا جائيكه مواظب باشد حتي با بدن جنب به رختخواب نرود و نخوابد. بعضي از عزيزان رزمندة ما در ايام جنگ خاطرات بسيار خوشي را در اين بخش از خودشان به يادگار گذاشته اند. امكان نداشت رزمنده اي شب جنب شود و تا صبح با جنابت به سر ببرد. حتي در هواي سرد زمستان منطقه بهمنشير، خود را در آن رودخانه تطهير مي‌كردند.

طهارت ظاهري بدن باعث مي‌شود كه بدن معتدل شود و انسان درامور ظاهري بدن افراط و تفريط نكند تا آنجا كه باعث مي‌شود نفس نيز به اعتدال راه پيدا كند. آنچه مهم است اين است كه تأثير نامطلوب جنابت بر روح شخص بسيار شديد است لذا در رفع اين ناپاكي بايد خيلي دقت شود.

ديگر اينكه انسان سعي كند خود را در مقابل اشياء عالم برهنه نكند، در مقابل آفتاب و ماه و حيوانات و نظائر اينها خود را عريان نگاه ندارد. زيرا علاوه بر اينكه اين موجودات شعور دارند همچنين با انسان مراودة شهودي نيز دارند.

همينطور پدر و مادر نيز بايد آگاه باشند و مراعات بسياري از مسائل را در مقابل فرزندانشان بكنند. مجامعت پدر و مادر در كنار گهوارة فرزند يا كودك خردسال و يا فرزندي كه در خواب است، بسيار تأثير گذار مي‌باشد. به همين دليل روحيه بسياري از فرزندان از همان دوران ابتدائي خراب مي‌شود. چه بسا فرزند در دوران كودكي حتي در لحظاتي كه خواب است روحيه و حالي را از پدر و مادر بگيرد كه ديگر نشود با هيچ معلمي در دبستان و دبيرستان و با هيچ منبري در مسجد و حسينيه آن را تطهير كرد. اينجا ديگر مسئوليت آن بر گردن پدر و مادر است.

مادري كه قصدبه مستراح بردن فرزندكودك خودرا دارد بايد مواظب باشدكودك رو به قبله و يا پشت به قبله نباشدكه اگر چنين ذقتي نكند  فعل حرامي را مرتكب شده و اين فعل بر كودك تأثير گذار است. البته در روايات آمده است كه اگركودكي براي ادرار كردن، خود به سمت قبله نشست، كاري به او نداشته باشيد چون او نمي‌فهمد، اما اگر صلاح ديديد راهنمائيش كنيد. همة اينها باعث مي‌گردد كه نفس كودك معتدل شودو آهسته آهسته جان او به طرف طهارت روحي پيش برود.

 

طهارت حواس - زبان:

بعد از طهارت بدن از نجاسات، طهارت حواس مطرح مي‌شود يعني پاك بودن چشم و گوش و بيني و زبان و لمس از هر چه كه زائد است كه اين مرحله مرحلة بسيار سنگين و دشواري مي‌باشد.

همانطور كه مي‌دانيد انسان براي دست زدن به قرآن و تلاوت كردن آن بايد وضو بگيرد. از آنجا كه زبان و دهان نيز براي تلفظ، حرف را مس مي‌كنند، لذا اين مسّ زبان و دهان نيز بايد بر اساس طهارت باشد. به عنوان مثال اگر كسي بخواهد حرفي بزند كه با دو جمله، مفهوم كلامي خود را مي‌رساند اگر بدون علت، آن را ادامه دهد و با ده جمله مطلبش را تمام كند، معلوم مي‌شود كه اين زبان در حرف زدن طهارت نداشته است تا چه رسد به اينكه انسان حرف گزاف و بيهوده بزند.

نفسِ حرف زدن از رحمت رحمانية حق است اما خوب حرف زدن و حرفهاي خوب زدن جزء رحمت رحيميه و خاصه خداوند مي‌باشد. كه حضرت آقا در الهي نامة خود فرموده اند: «الهي به رحمت رحمانيه ات نطقم دادي، به رحمت رحيميه‌ات سكوتم بده» آدمي نبايد دهان را براي هر حرفي كه مي‌خواهد باز كند. به خصوص كساني كه با حيوانات سرو كار دارند همانند چوپانان و آنان كه با گاو و گوسفند در ارتباطند، ايشان خيلي بايد عفّت زبان داشته باشند كه در غير اينصورت اسباب نجاست زبان را فراهم مي‌آوردند.

خيلي‌ها تصور مي‌كنند نجاست هميشه همين بول و غائط است كه انسان بايد آن را از خودش دفع كند و حال اينكه نجاست معناي عامي دارد كه حرف بيهوده و گزاف را نيز شامل مي‌شود و دهان به واسطة آن نجس مي‌گردد و قابليت خواندن قرآن را از دست مي‌دهد. دهاني كه به غيبت كردن، دروغ گفتن و فحش دادن و حرفهاي گزاف و بيهوده زدن باز شود فاقد طهارت است و نشان از يك نجاست باطني دارد. زيرا نجاست درون، نجاست بيروني را نيز در پي‌دارد. گاهي ممكن است ظاهر بدن نجس باشد اما درون بدن نجس نباشد، اما در مورد بد دهان و آنكه حرف لغو مي‌گويد بايد گفت درونش نجس بوده كه به بيرون سرايت كرده است. به خاطر همين در روايات فرموده اند: با كسي كه بد دهان است رفيق نشويد زيرا دوستان بد دهان انسان را بد بار مي‌آورند.

زبان مبارك انسان همانند ديگر اعضايش موجودي است كه خداوند آنرا پاك و طاهر خلق كرده كه اگر انسان در حفظ پاكي آن كوشا نباشد و هر آنچه مي‌خواهد بگويد علاوه بر نجاست زبان و صوتي كه از دهانش خارج مي‌شود، گوش مخاطب را نيز آلوده و نجس مي‌كند. و لذا آية «لا يمسّه إلاّ المطهرون»[1] در همه جا جاري است. به خصوص شما جوانان بايد سعي كنيد از همين حالا زبانتان را مؤدب كنيد. وقتي همديگر را مي‌خوانيد به الفاظ خوش صدا بزنيد. پدر و مادر نيز بايد زحمت زيادي بكشند تا به فرزندان خود نيكو حرف زدن را بياموزند.

 

طهارت حواس - چشم:

در مورد طهارت چشم فرموده اند: هنگاميكه كه به منزل يكديگر مي‌رويد، توجهي به اشياء و لوازم آن خانه نداشته باشيد شما چه كار داريد كه در طاقچة اتاقشان چه نهاده اند و در اتاقشان چه گذاشته اند؟!

يكي از اساتيد بزرگوار حوزة علميه، آقاي انصاري شيرازي هستند كه از شاگردان مرحوم علامه طباطبائي مي‌باشند، ايشان بسيار مرد متواضع و افتاده اي هستند. يكي از حالات بسيار خوش ايشان اين است كه از ابتدا تا انتهاي كلاس تدريس شان اصلاً سر را بلند نمي‌كنند تا ببينند چه كسي در كلاس حضور دارد و چه كسي حضور ندارد. خودم چند بار در مجلس درس ايشان شركت كردم. هميشه برايم سؤال بود كه چرا ايشان فقط كتاب خود را نگاه مي‌كنند و اصلاً نگاهي به شاگردانشان نمي‌كنند تا ببينند در پاي درسشان يك نفر نشسته، يا ده نفر نشسته و يا پانصد نفر نشسته است؟! روزي خودشان مي‌فرمودند كه: «سرم را پائين مي‌اندازم تا اگر روزي شخصي به كلاسم آمد و آنرا نپسنديد، روز بعد به راحتي بتواند در كلاسم شركت نكند و خجالت هم نكشد. زيرا اگر من صورت او را ديده و بدين ترتيب او را شناخته باشم، ممكن است از من خجالت بكشد.» بزرگاني چون جناب آقاي انصاري شيرازي در ساختن خود زحمت كشيده اند، آن وقت آقايي ديگر به خانه مردم مي‌رود و مي‌خواهد همه چيز را شناسائي كند تا ببيند چه خبر است. اين بسيار كار زشت و ناپسنديده اي است. ما چه حق داريم كه وقتي به خانة دوستمان مي‌رويم تحقيق كنيم تا ببينيم مثلاً در كتابخانه اش چند تا كتاب وجود دارد؟! يا لابلاي دفترش چه نوشته شده است؟! به خصوص كسي كه مشغول نوشتن چيزي است و داعي بر اين دارد كه هنگام نوشتن كسي به دست او نگاه نكند. هرگز كسي كه كنار او نشسته، حق نگاه كردن به دست و نوشتة او را ندارد كه اگر نگاه كند طهارت چشمش را از بين برده است و اين چشم و صاحب چشم هرگز مؤدب نخواهد بود.

بندة خدايي مي‌فرمود: روزي براي دوستي نامه مي‌نوشتم. آقايي كنار من نشسته بود و خيلي سعي مي‌كرد تا نوشته ام را ببيند. من نيز برگه را طوري نگه داشته بودم كه ايشان نبيند اما با اين حال او دست بردار نبود. من هم نامه را رها كردم و در ادامة آن نوشتم: دوست عزيزم! الآن كه در حال نوشتن هستم يك بي‌ادبي به دست من مي‌نگرد كه از نوشتن باز ايستادم. در همين لحظه آن شخص ناراحت شد و با عصبانيت به من گفت: «من بي ادب هستم؟!» گفتم: همين كه ديدي يعني بي ادبي. تو چه حق داري نوشتة مردم را نگاه كني. جناب ملا احمد نراقي قضية مذكور را در خزائن چنين حكايت نموده است:

«فاضلي به يكي از دوستان صاحب راز خود نامه مي‌نوشت شخصي در پهلوي او  نشسته بود به گوشة چشم نامة او را مي‌ديد، بر وي دشوار آمد بنوشت اگر نه در پهلوي من دزدي زن نمردي نشسته بود و نوشته مرا مي‌خواند همة اسرار خود را بنوشتم، آن شخص گفت: والله نامة تو را مطالعه نكردم و نخواندم. گفت: اي نادان پس اين را كه مي‌گويي از كجا مي‌گويي».

همينطور استماع تلفن ديگران نيز خلاف ادب است. پشت در مردم نشستن و آهسته به حرفشان گوش دادن خلاف طهارت است. طوري باشيم كه هر كه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو! اين وقت است كه حواس از هر چه كه زائد بر فهم و ادراك است پاك مي‌شود.

اگر كسي مي‌خواهد در سير علمي و عملي وارد شود بايد به دو مطلب دقت كافي داشته باشد 1-طهارت 2-ادب. انسان بايد بدين دو امرتوجه كامل داشته باشد تا چشم و گوش و همگي اعضاء و جوارح اومودب شده و در مسير تكامل قرار گيرند.

 

طهارت در هنگام انعقاد نطفه:

طهارت بايد در تمام حالات و شئون انساني حفظ شود. در روايت فرموده‌اند: اگر شوهري در حين مجامعت با همسرش در همان حال، به فكر ناموس مردم باشد فرزندي كه از آن لحظه متولد مي‌شود فاقد طهارت خواهد بود. انسان بايد به گونه اي متولد گردد و رشد يابد كه شجرة طيبة طوبي گردد. درختي كه هر كس زير آن نشيند به نحوي از آن استفاده كند، آنگونه كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء» باشد. به طوري كه يكي از حرف زدنش لذت ببرد، ديگري از راه رفتنش درس بياموزد و آن ديگري از اخلاق خوشش بهره بگيرد.

خداوند متعال در قرآن كريم مي‌فرمايد: پدر كشاورز است ومادر مزرعة آن «نساءكم حرث لكم»[2] زمين را حرث و آن كه زمين كشت مي‌كند را حارث و خود زمين را كشتزار نامند. خداوند مي‌فرمايد: زنان شما كشتزار شما هستند. شما در زنان خود كشت مي‌كاريد و بذر افشاني مي‌كنيد. همانگونه كه كشاورز مراقب «تيم جارش»[3] هست كه آبش كم نشود، يا بيش از اندازه آب نداشته باشد و مراقبت هاي ديگري را بعمل مي‌آورد تا بذرهايش از بين نرود به همان اندازه بلكه به مراتب بيشتر از آن مرد بايد مواظب زنش باشد و زن نيز خيلي بايد حواس خود را جمع كند و از زميني كه در آن تخم ريزي شده خوب نگهداري كند و آن را بپروراند تا جايي كه فرموده اند: در اين مدت زن نبايد بد دهان باشد، دروغ بگويد، سوء ظن داشته باشد و بي طهارت باشد. زن بايد تلاش كند تا از مزرعة خويش «شجرة طيبه» تحويل اجتماع دهد. شجره اي كه ميوه دهد و همگان از آن استفاده كنند.

       «و الحمد لله ربّ العالمين»

  پايان جلسة چهارم

 

 

 



1-سورة واقعه آيه 80 

1- سوره بقره آيه 224 

1- تيم جار يك اصطلاح مازندراني است كه بين كشاورزان معروف است و به معني محل بذرپاشي برنج است. 

X