از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس نهم»

 

© قوه خيال تجليگاه قوه عاقله در نفس

© نقش استاد در تطهير قوه خيال

© احاديث برزخيه

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

قوة خيال تجليگاه قوة عاقله در نفس

بحث به اينجا رسيد كه قوة خيال دستگاه عكسبرداري نفس است. همانگونه كه نفس انسان مي تواند به واسطة قوة خيال از موجودات نشأه طبيعت عكس بگيرد، همين طور مي تواند آن را به منزلة آينه اي در دست عقل قرار دهد تا حقائق ملكوت عالم را به تصوير كشاند. منتهي راه اين عمل صحيح، همان طهارت قوة خيال است كه بايد صورت گيرد.

عقل در عالم دو نوع ادراك دارد: يا اين كه موجودات مجرد عقلي را ادراك مي كند كه ما از آنها به ملائكة الله تعبير مي كنيم، زيرا ملائكه موجودات عقلي هستند و در عالم وسيعتري به نام «عالم عقل» يا «عالم ملائكه» متحقق اند. و يا اين كه معاني كلي عقلي را در ماوراي عالم ادراك مي كند.

قوة خيال محل ظهور عقل در نفس انسان است. قوة خيال به عقل رو مي‌كند وآنچه را كه عقل ادراك كرده بود در مرتبة ظاهر صورتگري مي‌نمايد. اگر قوة خيال تطهير شود مي تواند ادراكات قوة عاقله از ملائكه و موجودات عقلي ديگر را به صورت انسان تجلي دهد و يا اينكه آن معاني كلي دريافت شده عقليه را به بهترين عبارت درآورد. به همين خاطر گاهي انسان در خواب مي بيند كه عبارت زيبايي نوشته و يا عبارت خوشي شنيده است. چه اين كه اكنون اگر بخواهيد آنچه را كه در عقل داريد به عنوان ادراك عقليه براي ديگران اظهار كنيد بايد آن را به صورت شكلي درآوريد و به ديگران بنمايانيد و يا به صورت عبارتي درآوريد و به ديگران نشان دهيد. قوة خيال اگر تطهير شود، آينة تجلي عقل مي گردد. منتهي اگر عقل ذوات نوريه را (ذاتهاي مطهرة عالم عقل را) ادراك كرده باشد، قوة خيال مي تواند آن را به بهترين صورت كه صورت انسان است تجلي دهد و اگر معاني كليه باشد، مي تواند آن را به زيباترين عبارت درآورد.

نقش استاد در تطهير قوة خيال

براي دريافت حقائق ملكوتي به بهترين شكل و براي جهت دهي قوة خيال بايد آن را به انساني كه استاد راه است سپرد. وقتي قوة خيال انسان در دست استاد تطهير شد، از آن به بعد تمام حقائق ملكوت عالم را در قالب استادش مشاهده مي كند. چه اينكه اين شاگرد لياقت پيدا مي كند تا خداوند حقائق ملكوتية عالم را به شكل و قامت او براي استاد بنماياند. اگر استاد شاگرد را در خواب ببيند معلوم مي شود كه حقائق ملكوتي به او روي آورده و اگر شاگرد استاد را در خواب ببيند باز هم معلوم مي شود كه درِ فيوضات الهي بر اوباز شده است. در اينجا شاگرد بايد ديده هاي خوداعم از خواب وصور تمثّليه را به خدمت استادش عرضه دارد تا استاد به عنوان معبّري آنها را تعبير كند.

مراد از تعبير عبور دادن است و استاد او را از آن اشكال به ماوراي طبيعت مي‌برد. مثلاً به او مي گويد: « اين خواب نشان مي دهد كه تو به دنبال تحصيل علم هستي و به زودي-ان شاء الله- حقائق علمي بر تو روي خواهد آورد.» و اگر قوة عاقلة اين شخص كه در نزد استاد است معاني علميه را در ملكوت عالم شكار كرده باشد قوة خيال او آن معاني را به صورت كلمات و عبارات استادش تحويل او مي دهد كه تمام معيار او استاد مي شود و در خواب و بيداري با استاد خواهد بود. حال به روايتي كه در اين زمينه وجود دارد توجه كنيد.

حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب «عَلَيهِ السَلام» مي فرمايد: «تمام چيزهايي كه در عالم عائد من شده است از كانال وجودي پيامبر بوده است». همينطور پيامبر در اين زمينه مي فرمايد: «من آنچه را كه در معراج كسب كردم همه به شكل علي بود» يعني در شب معراج تمام حقائق ملك و ملكوت را در قالب جناب امير المؤمنين علي «عَلَيهِ السَلام» ديده ام. اگر موسي «عَلَيهِ السَلام» را ديده ام به شكل علي ديده ام. اگر حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» را زيارت كرده ام و همچنين  اگر تمام انبيا «عَلَيهِم السَلام»  براي من صف كشيده بودند همه به صورت علي براي من صف بسته بودند.

در بين اشكالي كه پيغمبر _ صلي الله عليه و آله و سله_ با آنها مأنوس است، نزديكترين شكل و بافت و هيكلي كه به ايشان نزديك است و حشر دارد، صورت ظاهري علي «عَلَيهِ السَلام» است و لذا پيامبر هر چه را كه در شب معراج مشاهده مي كند به شكل علي مي بيند. رابطة بين استاد و شاگرد بايد آنقدر تنگاتنگ باشد كه تمام كانال وجودي استاد را شاگرد و تمام صفحة جان شاگرد را استاد پر كند. شاگرد بايد آن چنان در استاد فاني شود كه تمام شبانه روز فكر و ذكر او را استاد پر كند. راه مي رود به نور استاد برود، حرف مي زند به نور استاد حرف بزند، مي بيند با نور استاد ببيند، مي‌شنود با نور استاد بشنود و همچنين اگر در پيشگاه استاد زانوي ادب زده و خود را تحويل داده است، هيچگاه نبايد مستقيم از خدا چيزي بخواهد، زيرا اينگونه بودن خلاف ادب است. به حضرت حق عرضه دارد: «اي پروردگار من! استادي را به من عطا داشتي كه واسطة فيض من است. از تو مي خواهم آنچه را بر من مقرر داشتي تا به عنوان بركات و نعم بر من روا داري ابتدا به استادم بدهي واگر صلاح بود بعد از آن از ناحية او به من عطا كني و اگر صلاح نبود به من ندهي.»

اگر شاگردي اينچنين در استاد فاني شد قوة خيال او هر چه را كه مي گيرد از كانال وجودي استاد مي گيرد. امكان ندارد جناب اميرالمؤمنين در پيشگاه حق چيزي را طلب كند كه آن چيز را جناب رسول اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_ نداشته باشند. پس شاگرد هر چه را طلب مي كند از كانال استاد طلب مي كند، و اين موجب جاري شدن بركات و فيوضات الهي در شاگرد مي شود. زيرا ممكن است آن هنگام كه شاگرد مستقيماً از خدا چيزي مي گيرد لياقت ادراك فيض را نداشته باشد اينجا است كه استاد بايد به عنوان مجراي فيض او صفحة جان شاگرد را بررسي كند و آنچه را كه لايق اوست به اوبدهد زيرا استاد هرگز دست امساك و بخل ندارد و مظهر جود حق است. لذا شاگرد بايد از كانال وجودي استاد طلب كند.

امسال توفيقي بود كه در نجف آباد به محضر يكي از اولياي الهي مشرف شدم. مردي است كه هم به دانشگاه رفته و دكترا دارد و هم به حوزه رفته و تا سر حد اجتهاد درس خوانده است. و نيز بيش از پانزده سال در محضر حضرت آقا بوده است. در آنجا جمله اي به من گفت كه بسيار مرا متحول كرد. فرمود: «ما شبانه روز با نور آقا راه مي رويم و با نور ايشان است كه مي خوابيم و حرف مي زنيم. اگر به باغ مي رويم باايشان هستيم» باغي دارد كه از صبح تا ظهر در آن كارگري مي كند و عرق مي ريزد و با دسترنج خود روزي كسب مي‌كند. در حالي كه پيرمرد هفتاد ساله‌اي است هنگام ظهر بر دوچرخه اي سوار مي شود  و از باغش به منزل مي آيد. وضو مي گيرد و عبايي بر دوش مي گذارد و عرق چيني بر سر، در مسجد محل، جلوي مردم نماز مي گزارد. غروب بعد از نماز مغرب و عشاء براي آنها كلاس دارد و حرف مي زند. وقتي وارد مسجد و مردم آنجا مي شويد مي بينيد كه نماز خواندنشان بر اساس دستورات است. بسياري از پيران و جوانان از او دستورالعمل مي گيرند و همه با برنامه ريزي پيش مي‌روند. هم خود اهل كار و تحصيل است و هم شاگردانش. شاگردانش يا بزّاز هستند يا بقّال، يا كشاورزند يا كارگر و كاسب، يا معلمند يا دانشجو و طلبه و خلاصه اينكه همه گونه افراد در ميان شاگردانش هستند. تمام اين شاگردان صبح وقتي مي خواهند از منزل بيرون بيايند، با وضو هستند بايد نوزده بار  «بسم الله الرّحمن الرّحيم» بگويند. براي خود ذكر و دستور دارند. نحوة اذان گفتن و نماز خواندن آنها با اذكار مستحبي اش، مخصوص است. بعد ايشان مي فرمود: «من به سفر مشهد رفته بودم وقتي به زيارت حضرت امام ثامن الحجج «عَلَيهِ السَلام» مشرف شدم عرض كردم: آقا من از راه دوري آمده ام و از شما عيدي مي خواهم اما مي‌خواهم عيدي من را به من ندهي، به آقايم بدهي و اگر ايشان صلاح دانستند به من بدهند از سفر مشهد برگشتم و به قم آمدم ديدم هديه اي كه مي بايست از ناحية امام رضا «عَلَيهِ السَلام» به من برسد از طريق حضرت آقا به من رسيد و ايشان فرمودند: اين هديه را به ما داده اند، ما نيز به شما مي دهيم» و اين تطهير قوة خيال است.

بين شاگرد و استاد آنچنان رابطة روحي و قلبي وجود دارد كه اگر استاد مريض شود، شاگرد نيز مريض مي شود، اگر دندان استاد كه در شرق عالم است درد بگيرد، دندان شاگرد نيز در غرب عالم به درد مي آيد. اگر نظام عالم مزاج استاد را به هم بزند، مزاج شاگرد هم به هم مي خورد و بالعكس. مي توان گفت استاد به منزلة قلب مي شود و شاگرد به منزلة بدن. اگر بدن ضربه ببيند، قلب ناراحت مي شود و اگر قلب در عذاب باشد بدن نيز صدمه مي بيند. به طور كلي تأثير متقابلي بين اين دو قوة خيال برقرار مي شود. در آن وقت رابطة بين استاد و شاگرد به گونه اي كار را تنظيم مي كند كه استاد "اصل" مي شود و شاگرد "فرع". بدين ترتيب هر چه را كه مي خواهند از كانال وجودي همديگر مي گيرند. آنها كه اهل كارند از اين طريق به حقائق دست مي يابند.

رابطة بين سيد الشهدا7 و اصحاب و فرزندانش نيز رابطة استاد و شاگردي بوده است. لذا تمام شاگردان در كربلا قدم به قدم فيض را از ناحية امام حسين7 طلب مي كردند. هيچ شاگردي در حين احتضار و شهادتش مستقيماً با خدا گفتگو نمي كرد. همه اوّل حسين را صدا مي زدند و او نيز آنطور كه خود با خدا در ارتباط است، رابطة آنان را تنظيم مي كرد و فيض را از حق مي گرفت و در دامن خود به ايشان عطا مي نمود اين است كه همه دوست دارند روي دامن استاد جان دهند و اين رابطة بين استاد و شاگردي در كربلا محفوظ مانده است كه ما بايد در قضية كربلا بيشتر اين بخشها را بياموزيم.

 

احاديث برزخيه

اگر قوة خيال شخص تطهير شد، در خواب صورتهاي خوش و عبارات شيريني خواهد ديد كه از اين عبارات تعبير به احاديث برزخيه مي كنند.

تمام حقائق نظام عالم در قوة خيال جناب رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سله_  به صورت قرآن متمثل شد، همان گونه كه تمام حقائق ماوراي نظام طبيعت كه ملائكة الله اند در قوة خيال ايشان به شكل علي «عَلَيهِ السَلام» درآمد. نظام عالم داراي حقائقي است كه مي‌توان آنها را به صورت معاني كليه مشاهده كرد. اگر بخواهيم اين معاني را در نشاة طبيعت تنزل دهيم بايد آن را به صورت كتاب يا عبارتي درآوريم. قوة خيال تطهير شدة رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سله_  نيز به قوه عقلاني آن حضرت رو كرد و آن معاني كلي مرسل ماوراي طبيعت دريافته از اسرار عالم را به صورت عبارات قرآن كريم تنظيم نمود و در مقام تبليغ براي ديگران نقل فرمود، لذا قرآن يك كتاب جداي از انسان نيست. قرآن تمثلّي است از رسول اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_  نسبت به تمام اسرار عالم كه به بهترين عبارات درآمده است. به تعبير ديگر قرآن حديث برزخي پيامبر  _ صلي الله عليه و آله و سله_  است. حال اگر كسي در خواب ديد كه قرآن مي خواند معلوم مي شود به او نيز چيزي از حقائق ملكوت عطا كرده اند و حقائق و معاني كلي عالم عقل همان‌گونه كه بر پيامبر تنزل كرد، از ناحيه رسول الله  _ صلي الله عليه و آله و سله_  براي ايشان نيز تنزل پيدا كرده است. زيرا درست است كه قرآن به معناي اَتَمِّ آن بر پيامبر نازل شده است، اما من و شما نيز براي اين كه بالا برويم بايد قرآن رادر خودنازل كنيم. اگر ما هم قوي شويم و از نظر ايمان و عقيده بالا برويم –ان شاء الله- در خواب يا بيداري خواهيم ديد كه قرآن را بر ما نيز نازل مي كنند. خداوند سبحان مي فرمايد: «اِنّا اَنْزَلْناةُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»  يعني ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم. «قوة خيال تطهير شده» را به يك معني «ليلة القدر» مي نامند. اگر قوة خيال تطهير شود ليلة القدر مي گردد و قرآن در آن نازل مي شود و حقائق نظام عالم خود را نشان مي‌دهند. البته با توجه به اين نكته كه قوه خيال همه افراد جداول خيال مطلق رسول الله اند. فافهم!

حضرت آقا نيز در ديوان خود ترجيع بندي دارند كه به مانند تنزل حقائق قرآني است. در صفحه 225 ديوان آمده است:

در شبي حال بود و بيـــداري               گـريه بود و حضور و اذكاري

در خجستـه سحـرگه آن شب               از ســرا آمـدم برون بــاري

سـر به بالا نمــوده ام نــاگاه            متحيّـــر ز صنعــت بــاري

لشـكـر بيشـمــار اسـتــاره                مــاه مي كردشان علمـداري

ديـده ام كهكشـان بـر ساوش             حــامل رأس غــول غدّاري

بعد مي فرمايند كه به ستارگان نگريستم و چينش آنها را نيز به شعر در آوردم. تا به اينجا مي رسندكه:

همه جـا لشـكري و چـالاكي            همــه خـونريـز روز پيكـاري

همـه با نظـم خاص و ترتيبي         همــه در حدّ خـاص و معياري

همه صف بسته و كمـر بستـه         همــه در حــالت خبــرداري

تمام نظام عالم را به يك لشكر آماده در دست فرماندة نظام هستي تشبيه كرده اند. همه در پيشگاه حق آماده اند كه: «و لله جنود السموات و الارض»[1]. تا فرمانده چه طلب كند.

متّحـد رو به جانب واحد               متّفق هر يكي پي كاري 

من درويـش ره نشين گدا               بنظـاره ستـاده بسـياري

آنها از بالا به من نگاه مي كنند و من از پايين به آنها. ستاده يعني ايستاده.

 تا كه شـد ديدگـانم از ديدن     ديـدة نااميـد بيمـاري 

اگر بيماري از بهبودي خود نااميد گردد، به نحوة ديدنش مي گويند: «ديدة نااميد بيماري». مي فرمايد: كه از بس به آسمانها نگاه كردم و مي ديدم  كه همه اسراري دارند و من از آنها غافل هستم، از آنها خجالت مي كشيدم و همانند يك بيماري كه از خود مأيوس شده، فقط به آنها نگاه مي كردم.

گفتـم اي پاك آفريننـده          هسـت شاهـي ترا سزاواري

پادشاهي حق توست. تويي كه آسمانها را نظم دادي. تويي كه ستارگان را تنظيم كرده اي. تويي كه به آنها عظمت داده اي.

دل ندارد هر آنـكه اين درگاه شـب ندارد حضور و بيـداري

مگر مي شود شب بر انسان بگذرد و او اهل حضور و بيداري نباشد؟! در ادامه مي فرمايند:

پس از آن رو بسـوي خانه شدم               به مصـلّاي خود روانـه شـدم

من انسان هستم. تمام موجودات عالم را در پيشگاه الهي ديدم كه مشغول قيام و ركوع و سجود بودند. يا ايستاده بودند و ذاكر، يا كمر خم كرده بودند و راكع و يا سر به زمين گذاشته بودند و ساجد. پس چرا من بيكار باشم؟

همچو مرغ گرسنـه و تشـنه            پـي تحصيل آب و دانـه شـدم

مراد از اين آب و دانه همان حقائق ملكوتي است كه بايد انسان در شب بگيرد.

در حضور يگانه معشـوقم              عاشقانــه سر دوگانه شـدم

نمازهاي دو ركعتي را «دوگانه» مي گويند.

گاه اندر ركوع و گاه سجود                   از سـر شوق عاشـقانه شـدم

آتـش عشـق آنچنـانم كـرد             سـر و پا آتش و زبـانه شـدم

بــاز در التهـاب آمــد دل          همچـو كـودك پي بهانه شـدم

كاش در آن زمان بي تابــي                  واصـل مِلـك جاودانـه شـدم

اي كاش از آن حالتم بر نمي گشتم. عزيز من آن حال اگر دست دهد بسيار شيرين است. نفرمائيد كه چرا بزرگان اين حرفها را به ما مي زنند اگر قرار بود از حقائق ملكوتي به ما خبر ندهند خود پيامبر اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_  اولي و احق بود. اين حقايق براي كساني است كه مشتاق علم و تحصيل‌اند و دوست دارند به ملكوت عالم دست يابند. اين بيان باعث تهييج آنها مي شود كه اگر كسي گفت: «من اينها را قبول ندارم. كي رفته و ديده است؟» در جواب بفرمايند: «ما رفته ايم و ديده ايم. شما نيز بياييد و دستتان را به ما بدهيد تا بالايتان ببريم».

بندة خدايي آمد به خدمت مرحوم جناب آقاي محمد حسن الهي و گفت: «اين حرفهايي كه شما مي‌فرماييد، چه كسي رفته و آنها را ديده است؟ ما كه خبر نداريم، پس اصلاً واقعيت ندارد.» ايشان فرمودند: «تو يك هفته اي دستت را به اخلاص به من بده تا به تو بگويم چه خبر است.» رند ديگري گفت: به آن آقا گفتم: «يك هفته نه، اگر راست مي گويي تو يك شب دستت را به من بده تا برايت بگويم چه خبر است.» اما حيف كه نمي رويم و دست به آنها نمي دهيم.

وجـد آمد چنانكه پنـداري               مست چنـگ و مي و چغانه شـدم

بند بگسسته و ز قفس رسته               پــر زنـان سـوي آشيـانـه شـدم

«الهي درويشان بي سر و پايت در كنج خلوت، بي رنج پا سير آفاق عوالم كنند كه دولتمندان را گامي ميسر نيست». حضرتشان در ابيات طبري فرموده اند:

نصف شو كه پرسمه گيـرمه وضـو خومّه نمـاز 

                            كمّه چي پـروازها با اينكه بي پـر هسّمـه[2]

ماشينها، هواپيماها، آپولوها، همه و همه در پيشگاه يك انسان كامل طي الارض كننده، سر به ركوع و سجود مي گيرند.

سـورة انبيـا به پيش آمـد              غـرق نـورش در آن ميانـه شـدم

و اين يكي ديگر صور برزخي انسان است كه به واسطة تطهير قوة خيال و فكركردن در نظام هستي پيش مي آيد.

پـرتــوي از جمـال جـانـان را             مـن بي پا و سـر نشانه شـدم

رو به اقــليــم عشـــق آوردم             وز همه روي بر كـرانه شـدم

چون به سلطـان عشـق رو كردم                     متـرنّـم به ايـن تـرانـه شـدم

همه يار است و نيست غير از يار                  واحدي جلوه كرد و شد بسيار

تا آن هنگام كه در نشاة طبيعت هستي در كثرات به سر مي بري مي بيني كه همه مي گويند:

همه يار است و نيست غير از يار            واحدي جلوه كرد و شد بسيار

و وقتي هم كه به ماوراء طبيعت مي روي باز مي بيني كه حرف همين يك كلمه است.

پـس دم گــرگ آشــكـارا شد          تـا سـپيـد و سـيـاه پيـدا شـد

«دم گرگ» به همان روشنايي قبل از اذان صبح مي گويند كه به «صبح كاذب» نيز معروف است.

از نسيــم صبـاي عيسـي دم             مـرده ها دسته دسته احيا شد

يا به صـورش دميد اسـرافيل            رستـخيـز بـزرگ بـر پـا شد

و صبحگاه مردم از خواب بيدار مي شوند. همة مابه اين فكريم كه چه زماني قيامت بر پا مي شود و مردم به اشكال مختلف در مي آيند و حال اين كه هر روز صبح مردم قيامت دارند آن هنگام كه از خواب بر مي خيزند.

از نهيبـش به لـرزه از يكسـو             همـه اشـجار باغ و صـحرا شد

منظور حضرت آقا از «نهيبش» «نهيب باد صبا» است. باد صبا، بادي است كه از شرق مي وزد و در اصطلاح شاعران آن فيضي است كه از ملكوت عالم به انسان روي مي آورد.

كاندر آن حال بوالعجب گفتي               كـايت زُلـزِلـَت هـويـدا شـد

به هنگام اذان صبح گويا زمين به لرزه در مي آيد و همگان را از خواب بلند مي كند تا آنها به سمت كار و بازار و مزرعه و تحصيل خود حركت كنند.

سوي ديگر هم از طيور و وحوش        پـر ز آوازه و پر ز غـوغا شـد

الـوحــوش حشــرت تـكـويـر     همچو و الشمس و ضحـيها شد

تمام حيوانات نيز از خواب برخاستند. و بايد دانست كه اگر انسان از شب تا به صبح بخوابد و بعد از طلوع آفتاب بيدار شود و هيچ نداند كه در عالم چه گذشته است، او هم حيواني بيش نيست.

دو مـؤذن اذان مي گفتنـد                   كز فصـول اذان دل از جا شـد

آن ببـالاي مـأذنـه گـويـا                  ويـن بصحن سـراي خوانا شد

وقتي كه صبح مي شود دو اذان گفته مي شود: يكي آقاي مؤذن است كه در بالاي مأذنه اذان مي گويد و ديگري هم خروس است كه در لانه اش اذان مي‌گويد.

و عجب از حيوان است كه وقت اذان صبح را مي داند و در شب در لانة تاريك خود اصلاً صدا در نمي دهد، اما همين كه وقت نماز صبح مي رسد، او نيز شروع به خواندن مي كند.

آن به تكبـيـر گفتـن و تهليـل                بهـر اعـلام خلـق بالا شد

وين به سبّوح گفتن و قـدوس                      با طيـور دگر هـم آوا شد

ذكر خروس «يا سبّوح، يا قدّوس» است و هر صبح اين ذكر را سر مي دهد.

نـي مــؤذن فقـط بذكـرش بود            ني خروش از خروس تـنها شد

غـلـغـلـه در عــوالـم امـكـان    از ســر عقـل تـا هـيــولا شد

هـر يـكي از كمـال تـوحيـدش        بـا زبـان فـصيــح گويــا شد

همه يار است و نيست غير از يار              واحدي جلوه كـرد و شد بسيار

پـس شـده رايــت ظـفر پيــدا       از طـلــوع طـلايــة بـيـضــا

رايـتــي نــوع لالــة حـمــرا      رايـتــي جــنــس لـؤلـؤ لالا

چـون دم گـرگ گـشت نامـرئي     بـعـد چنـدي ز منـظـر و مرئي

سـر برون كـرد  ازكنـــام افـق     آتـشيــن آهــوي فلــك پـيما

طلـعـت حــور را يكـي مظـهر        آيــت نـور را يـكــي مجـلي

يــد بيـضـاي هـور تـا بـگرفت      پــردة تــيــره از رخ غـبــرا

آشـكــارا قـيـــام بـنــمــوده        يــوم تـبــلي السـرائـر اشـياء

خورشيد را «هور» و تاريكي شب را «غبرا» گويند. شب، تاريكي را بر روي زمين مي گستراند و صبح، خورشيد از افق بيرون مي آيد و اين پردة تاريك غبرا را از روي زمين برمي دارد. قبل از اين قيام، تمام حيوانات بيدار مي شوند جز دسته اي كه به ظاهر انسان هستند و در باطن از هر حيواني پست ترند. آنها صبر مي كنند تا خورشيد طلوع كند، آنگاه از خواب برمي خيزند. لذا در روايت آمده كه تمام حيوانات قبل از اذان صبح بيدار هستند جز سگ. آن هم چون از شب تا صبح مشغول نگهباني است نزديكيهاي صبح خوابش مي برد.

مــا تـراه بهـذه النـشـأة               فـهـو ظـلّ داره الاخــري

اگر مي خواهي بداني كه قيامت كبري يعني چه؟ شب را تا به صبح بيدار باش. قبل اذان صبح مي بيني كه يك قيامت بر پا مي شود. بعد از اذان صبح، قيامت نمازگذاران بر پا مي شود. و هنگام طلوع خورشيد قيامت عده اي را مي‌بيني كه تازه بيدار شده اند.

دلـبـريـها نمـود از يـكسـو                    دامـن ارغوانـي صـحرا

گردن افراشت هم ز سوي دگر                        قـامـت زعفـراني كـوها

دســت داود بــاد پوشـانـيد                    زره سيـم خـام بـر دريـا

كــل مـا لا يـري و ما يـبصر                   فـيـه آيـات ربّـه الكبـري

 هر چه را نگاه مي كني همه دليل حق هستند تا مي آيند به اينجا و باز مي‌فرمايند:

همه يار است و نيست غير از يار                  واحدي جلوه كرد و شد بسيار

آري حتي آن شخص بي نمازي هم كه وقت طلوع خورشيد برخواسته و اكنون به دنبال غذايش مي رود را يافته ام كه:

همه يار است و نيست غير از يار                 واحدي جلوه كرد و شد بسيار

                  

                                  «و الحمدلله ربّ العالمين»

                                                   پايان جلسة نهم


 
1-سوره فتح آيه 5

1-يعني نصف شب كه برمي خيزم وضو مي‌گيرم و نماز مي‌خوانم

                                                            و بسيار پروازها مي‌كنم با اينكه  بي‌پَر هستم

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس هشتم» 

 

© طهارت قوه خيال از اعتقادات باطل

© انگيزه تطهير قوه خيال

© طهارت قوه خيال از گمانهاي ناروا

© سهولت تطهير قوه خيال در بعضي از انسانها

© بصيرت بعد از تطهير قوه خيال


«بسم الله الرحمن الرحيم»

طهارت قوة خيال از اعتقادات باطل

طهارت قوة خيال را در سه بخش مطرح فرموده اند: يكي در بخش اعتقادات فاسد، ديگري در بخش تخيّلات فاسد و سوم در بخش جولان قوة خيال در ميدان آمال و آرزوها، كه هر كدام از اين سه مورد براي قوة خيال آلودگي مي‌آورد.

عموم مردم چون به معتقدات خود تعبّد ديني دارند، بر اساس آن اصل تعبّد كمتر به بازيگري قوة خيال در بخش اعتقادات ميدان مي دهند. زيرا تعبّداً مبداء و معاد و وحي و نبوت و رسالت و امامت را پذيرفته اند و هر چه هم ديگران بگويند آنها از اعتقادشان برنمي گردند. حالا به چه اندازه بر اساس اعتقادات خود عمل مي‌كنند بحث ديگري است. اما معمولاً عموم مردم شبهات علمي را در بخش عقايد از مبداء تا معاد نمي شنوند.

نوعاً كساني دچار شبهه هاي علمي مي شوند كه راه تحصيل پيش گرفته اند و مي خواهند در اعتقادات خويش تحقيقي داشته باشند. ايشان معمولاً به خاطر داشتن ذهنهاي متفرق دچار اين اشكالات مي شوند و بايد قوة خيالشان را تطهير كنند و راه تطهير قوة خيال ايشان در اين بخش آن است كه اوّل رياضيات بخوانند، بعد وارد مباحث منطقي شده و سپس مباحث فلسفي را طي كنند و بعد از آن نظري به عرفان نظري را و افكنده سپس از عرفان نظري وارد عرفان عملي شوند. اين مربوط به محصّليني است كه مي خواهند در مسير تحصيل، قوة خيالشان را تطهير كنند. در اين مسير عقل خود به خود قوي مي شود و قوة خيال مقهور عقل مي گردد. اما اكثر مردم كه در پي تحصيل نيستند نيازي به طهارت قوة خيال در بخش اعتقادات ندارند آنها از پدران خود نمازي را ياد گرفته اند و خدايي را مي‌پرستند و شك و شبهه اي در اين زمينه ندارند. ما هرگز پدرانمان را نديده ايم كه بگويند: اگر عالم دو خدا داشت چه مي شد؟ اين اشكال و امثال اين اشكالات هم هرگز به ذهن آنها خطور نكرده است. معلوم مي شود كه قوة خيال عوام مردم در بخش اعتقادات پاك است آنها براي طهارت قوة خيال بايد فقط به دو بخش ديگر توجه كافي بكنند. يكي سوء ظنها و تخيّلات بد و گمانهاي ناروا و ديگري دور كردن آرزوهاي طولاني. اما خواصي كه در مسير تحصيلند علاوه بر اين دو بخش بايد قوة خيال خود را از اعتقادات فاسد نيز تطهير كنند. در غير اين صورت به انحراف كشيده مي شوند زيرا طريق تحصيل براي ايشان نه تنها راه نجات نيست بلكه مشكلات بيشتري را براي قوة خيال آنها فراهم مي كند.

 

انگيزة تطهير قوة خيال

ما از صبح تا شب با قوة خيال در ارتباطيم و با آن كار انجام مي دهيم. اگر قصد خوابيدن كنيم قوة خيال باعث خوابيدن مي شود، اگر بخواهيم صبح به محل كار و تحصيلمان برويم بر اساس قوة خيال اين كار را انجام مي دهيم. چه اينكه زنها نيز بر اساس قوة خيال در خانه مشغول به كار مي شوند. به طور كلي انجام تمامي امور جزئيه اي كه همراه با صورتي خاص مي باشد به معاونت قوة خيال صورت مي گيرد نه قوة عاقله، زيرا عقل قوه اي براي ادراك كليات است و در جزئيات دخالتي ندارد. عقل هيچ گاه نمي گويد: اين زمين است، آن آسمان است، اين خورشيد است، آن ديگري ماه است، اينجا محل كار و تحصيل من است و ... تمام اين كارها را قوة خيال مي كند. عقل فقط يك برنامة كلي مي دهد. لذا قوة خيال را به «دستگاه عكاسي نفس ناطقه» تعبير مي كنند. همانگونه كه عكاس به واسطة دوربين عكاسي اش از درخت و حيوان و انسان و ديگر موجودات عكس مي گيرد و بعد به عكسها نگاه مي كند تا ببيند مطابق با واقع گرفته يا نه، قوة خيال هم به منزلة دوربين عكاسي نفس انسان است كه انسان از اين طريق عكس موجودات را مي گيرد و با آن ادراك مي كند. قوة خيال واسطة بين نشاة ماده و عالم عقل است. عقل از طريق قوة خيال عكسبرداري مي كند و با آن ادراكات عقلي انجام مي دهد، اما متأسفانه عموم مردم؛ پيش از اينكه قوة خيال را واسطه‌اي براي ادراكات عقلي قرار دهند از قوة خيال در بخش و هميّات استفاده مي‌كنند ونوعاً به جهت انس با كثرات كمتر از ادراكات عقلي بهره مي‌برند همانند اين كه ما سالياني از كنار برزيگران و كشاورزان عبور كرده ايم اما هرگز به ذهنمان نرسيده كه بگوئيم:

برزيــگرونه بديمـه بينجــه جار       بينجه جاره و جين كردنه خوار خوار

مـره بوتنــه اي جـــان بـــرار     شه دكاشته و جين ها كن و خوار دار[1] 

آن حقيقتي را كه با مشاهدة كشاورزان در زمين كشاورزي بدين نكته دست مي يابد كه بايد كاشته هاي در جان انساني را وجين كرده و از آنها خوب نگه‌داري كرد، عقل مي گويند. يك عكس از بيرون مي گيرد و بر اساس قوة عاقله بر روي آن احكام عقلي پياده مي كند.

هر چه قوة خيال تطهير شده تر باشد تمثيلات نفس نيز زلالتر خواهد بود. كه از اين امر به مراقبت در مرتبة قوة خيال تعبير مي كنند و آن بسيار كار سخت و مشكلي است زيرا هميشه سوءظنها و گمانهاي ناروا و آرزوهاي طولاني وجود دارد و باعث آلودگي قوة خيال مي شود. از طرفي چون نوعاً مردم غرق در امور اجتماعي متعارف بوده و هر كس به دنبال نفع مادي خودش است، قوة خيال در اين بخشها دير تطهير مي شود.

 

طهارت قوة خيال از گمانهاي ناروا

عرض كرديم كه راه تطهير قوة خيال در سوءظن ها اين است كه انسان هميشه جهت مخالف گمان خود را اخذ كند. تا ديد نسبت به دوست و رفيق وهمكار و همسايه و فاميل و هم محلي و همشهري و هم وطن خود بدگمان شده است زود طرف مقابل را بگيرد و بگويد: «ان شاء الله اينگونه كه من فكر مي‌كنم نبوده، من بد برداشت كرده ام ان شاء الله او آدم خوبي است و از اين كار قصد خيري داشته و...» فقط در اين صورت است كه قوة خيال زود تطهير مي‌شود.

در روايات فرموده اند: هر كس براي طي سير انساني چند كار بايد انجام دهد، يكي اينكه اصلاً خوبيهاي خود را نبيند. اگر نمازي خوانده بعد از نماز با خود نگويد: عجب نماز خوشي خواندم، چه حالي بود و چقدر اشك ريختم و ... او بايد هميشه بعد از نمازش ناراحت باشد كه چرا چنين نمازي به جاي آورده، چرا نتوانسته بهتر از اين نماز بخواند. اگر ماه رمضان را به روزه گذرانده مي‌تواند براي فرا رسيدن عيد فطر خوشحالي كند اما بايد از طرفي ناراحت باشد و خود را سرزنش كند كه چرا احياناً در اين ماه غيبت كرده، سوءظن داشته، چرا از روزه گرفتنش لذتي نبرده، و چرا حالا كه ماه رمضان به اتمام رسيده، از تمام شدن آن دلگير و ناراحت نشده است زيرا اگر انسان كسي را واقعاً به دوستي برگزيند از فراق و جدايي اين دوست محبوب، بد حال و غمگين خواهد شد حال كه چنين است پس چرا وقتي به من گفتند اين ماه يك روز زودتر تمام مي شود از كوتاهي آن خوشحال شدم و احساس ناراحتي نكردم؟! پس معلوم مي شود من هنوز آن انس و عشق كامل به ماه رمضان را پيدا نكرده ام و ... خلاصه بعد از انجام هر كار خيري خود را سرزنش كند كه چرا بهتر از آن را انجام نداده است.

در نكته 141 هزار و يك نكته آمده است: «ميبدي در فتح ثالث فاتحة ثانيه آورده است كه شيخ سعد الدين حموي سوار بود و به رودخانه رسيد و اسب از آب نمي‌گذشت امر كرد كه آب را تيره ساختند و به گل آلوده كردند و اسب در حال بگذشت، فرمود: تا خود مي ديد از اين وادي عبور نمي توانست كرد.

ديگر اينكه در خود فرو رود و عيبهاي خودش را پيدا كند. بگويد: «من آدم خوش اخلاقي نيستم، هميشه نسبت به ديگران سوءظن دارم، زبانم نيز قفل و بند ندارد و هر چه مي خواهد مي گويد، گناه هم كه مي كنم و ...» خلاصه به جاي اينكه عيب جويي ديگران را بكند به دنبال عيوب خود باشد. اين عمل باعث مي‌شود كه قوة خيال در متن ذات نفس تحقيق كرده و نقائص خود را شناسايي كند. اگر نقائص شناسايي شود قطعاً انسان به فكر معالجه آن مي افتد. همانند اين كه آقاي پزشك ابتدا بايد درد مريض را تشخيص دهد و بداند كه كجاي مريض درد مي كند و بعد به فكر درمان آن بيفتد.

اما نسبت به ديگران فرموده اند عكس آنچه را كه در خود عمل مي كني، عمل كن. يعني اين كه اولاً خوبيهاي ديگران را ببين و به جاي اينكه مانند مگس روي زخم بنشيني و به دنبال عيوب ديگران بگردي كارهاي خوب آنها را مشاهده كن. نگو: «فلاني آنجا يك اشتباه كرده»، چون اگر او در آنجا يك اشتباه كرده در جاي ديگر هم چهار تا كار خوب كرده است. چطور آن چهار خوبي را نمي بيني و همين يك نقص را مي بيني؟!

اين مطلبي كه از روايت به عرض شما رساندم و مقداري هم به شرح آن پرداختيم راهي بود جهت تطهير قوة خيال. انسان بايد به گونه اي باشد كه اگر مثلاً فقيري را ديد ناراحت شود. عكس قضيه نشود كه اگر مثلاً دوستي را ديده كه معاملة خوب و پر نفعي كرده ناراحت شود و با خود بگويد: پس من چرا ضرر كردم؟! اين طور بودن باعث مي شود كه نفس هيچگاه آرام نگيرد و عقل دائماً گرفتار قوة خيال باشد. اگر عقل بين دو مسلماني كه دعوا كرده اند حكومت كند، خيلي زود موجب اصلاح خواهد شد. اما در اين بين كساني هستند كه بر اساس داشتن قوة خيال آلوده باعث شعله ورتر شدن اين آتش مي شوند. در جريان حضرت ابراهيم «عَلَيهِ السَلام» وقتي او را به آتش افكندند دو حيوان مشغول به كار شدند يكي زنبور عسل بود و ديگري مارمولك. زنبور عسل به محض ديدن افروخته شدن آتش تند تند مي رفت و در دهان خود آب مي كرد و بر روي آتش مي ريخت. در روايت آمده كه جناب جبرئيل از او پرسيد: مي داني كه آتش عظيمي بر پا شده، تو چگونه مي خواهي با اين دهان كوچكت آن را خاموش كني؟ گفت: من بناي خاموش كردن آتش ندارم. من فقط به وظيفه ام عمل مي‌كنم و به مقدار حجم دهانم آب مي برم و بر روي آتش مي ريزم، ديگر كاري ندارم كه خدا آن را خاموش مي كند يا نمي كند. در اين جريان مارمولك نيز دست به كار شده بود. اوزمين را مي كند و به زير زمين مي رفت و از زير، آتش را فوت مي كرد تا آن را شعله ورتر كند. بعضي ها در اجتماع مارمولك صفتند. به جاي اينكه خود را تطهير كنند هميشه سعي دارند آتش نهفتة زير خاكستر مشكلات ديگران را شعله ورتر سازند. اما بعضي ديگر همچون زنبور عسل هستند، علاوه بر اينكه عسل مي دهند، هميشه به دنبال رفع مشكلات ديگرانند.

 

سهولت تطهير قوة خيال در بعضي از انسانها

همانگونه كه به عرض رسانديم قوة خيال اگر درست تطهير شود مي تواند دستگاه عكسبرداري نفس نسبت به ماوراي طبيعت باشد. اينجاست كه شخص خوابهاي خوش مي بيند و تمثّلات شيرين زلالي پيش مي آيد، حقائق آينده را مي بيند، باطن افراد را مي بيند، مي تواند با بو كردن انسانها را بشناسد و بعد با ايشان ارتباط برقرار كند و ... يعني عقل به واسطة قوة خيال مي تواند اسرار عالم و اسرار درون مردم را عكسبرداري كند. انسان هر وقت ديد نمي تواند آن را كه در ذات افراد نهفته است ببيند و عكسبرداري كند، معلوم مي شود كه هنوز قوة خيالش را تطهير نكرده است. لذا در موردانبياء آمده است كه ايشان به محض پا گذاشتن در اجتماع و وارد شدن در جمع مردم مي توانستند تشخيص دهند كه چه كسي سر به راه است و چه كسي منحرف شده است. ايشان به واسطة دستگاه عكسبرداري‌شان درون افراد را مي بينند و اعلام مي دارند كه اين درون خراب است ولو اينكه نماز شب خوان هم باشد و آن ديگري ذات پاكي دارد ولو اينكه شرابخوار باشد يا حجابش را رعايت نكند. اين است كه حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» هميشه به دنبال اوباش بود و سعي داشت از بين همين لاتها صحابه انتخاب كند. بعضي از خواص به ايشان مي گفتند: «آقا مگر ديوانه شده اي؟ به دنبال ما بيا و از بين ما صحابه بگير». حضرت مي فرمود: «نه! در بين همينها كساني هستند كه قابليت دارند و بايد به دام من بيفتند». اتفاقاً آن حواريوني كه از خواص حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» بودند نوعاً از بين ياغيهاي بيابانها به شكار حضرت در آمده بودند.

اگر كسي شكارچي باشد در چندين شغل مي تواند شكارهاي خوبي داشته باشد. يكي در بين رانندة كاميونها. فقط خدا مي داند كه اين دسته چه بافت عجيبي دارند. اگر كسي اهل دل باشد و بخواهد حقايقي را به ديگران بدهد، يكي از بهترين راههاي آن است كه در بين رانندة كاميونها تحقيقي داشته باشد. بعضي از اولياء الله را سراغ داريم كه ايشان نوعاً در مسافرتها سوار كاميون مي‌شوند. چون راننده هاي عمومي كه از صبح تا غروب مردم را سوار و پياده مي‌كنند آنقدر عصبي هستند كه انسان به سختي مي تواند از بين هزار هزار آنها اهل دل پيدا كند.

در بين ماهيگيرها هم مي شود انسان شكار داشته باشد وهمين طور كساني كه در لب درياها زندگي مي كنند و يا آنها كه قايقراني و كشتيراني مي كنند و در درياها مسافرت دارند.

در بين خلبانها نيز افرادي كه صاحب قابليت باشند فراوانند و افراد بسياري را مي توان در بينشان شكار كرد. چون عموماً هر كس از اين دائرة جمع عامة مردم و روزمره گي ايشان و برخوردها و معاشرتها و رفت و آمدها به دور باشد قوي مي شود و قابليت پيدا مي كند. معلوم مي شود افراد نامبرده داراي بافتي هستند كه خداوند مطابق آن، اين شغل را به آنها داده است. چون در عالم تمام شغلهاي افراد مطابق با چينش دروني آنها تنظيم مي شود كه اين بسيار عجيب است.

 اگر كسي بگويد: اينگونه كه شما مي فرمائيد نيست زيرا خود من خيلي اتفاقي به اين شغلي كه دارم روي آورده ام و هيچ برنامه ريزي براي آن نداشتم بلكه روزي از محل تحصيلم برمي گشتم كه يكي همان جا جلوي مرا گرفت و پيشنهاد اين كار را به من داد و من هم قبول كردم، پس مي بينيد من به شخصه در انتخاب شغلم، تصميم و برنامه ريزي قبلي نداشتم و مانند اين امور...

در جواب چنين شخصي مي گوييم: نه خير! شما هرگز نمي توانيد بفرماييد كه من نمي دانستم، زيرا تو بافتي داري كه نظام هستي مطابق آن پياده شده است. همة عالم تشكيل يافته از اجزاء به هم پيوسته اي است كه نظم عمومي آن مطابق با هر جزئش، براي آن جزء، كار خاصي معين كرده است. مثلاً چشم وظيفة ديدن و گوش وظيفة شنيدن دارد. يعني بين چشم و ديدن و همين طور بين گوش و شنيدن مناسبت وجود دارد. فافهم!

يكي ديگر از مشاغلي كه در بين آنها مي شود افراد صاحب قابليت پيدا كرد، شغل معلمي است. زيرا معلمان كه وظيفة تعليم بر عهده دارند مجراي فيض حق مي گردند. البته معلم زماني مي تواند مجراي فيض حق باشد كه بتواند حقيقت معلّمي را خوب ادراك كند كه الحمدلله بعد از پيروزي انقلاب اينگونه از بخشها تا حد زيادي تقويت شده است.

 

بصيرت بعد از تطهير قوة خيال

عرض كرديم كه قوة خيال براي عكسبرداري حقائق نظام هستي و اسرار درون مردم در انسان تعبيه شده است. منتهي خداوند راه تطهير قوة خيال را بسيار سنگين كرد تا ابتدا جان انسان قوي شود و بعد چشم بگشايد و حقائق نظام هستي را مشاهده كند تاآنجا كه بگويد: «الهي، همه، ددان را در كوه و جنگل مي بينند و حسن در شهر و ده.»[2] و در عين حال آنقدر جان قوي پيدا كند كه بعد از ديدن حقائق بگويد: «خداست دارد خدايي مي كند» و دست تصرف به چيزي هم دراز نكند. در بين خلق باشد و با آنها معاشرت كند اما در عين حال با هيچكس نباشد. اگر قوة خيال تطهير شود اسرار مردم براي او مكشوف مي شود و ديگر از اجتماع ضربه نمي خورد. به تعبير شريف حضرت آقا بو مي كند بعد حرف مي زند، بو مي كند بعد به مهماني مي رود، بو مي كند بعد دعوت مي كند و... كه خداوند اين قوة بويايي را بعداز تطهير قوة خيال به انسان عطا مي كند.

امااگر قوة خيال تطهير نشود و يا آنگونه كه شريعت فرموده پاك نگردد، انسان را به انحراف مي كشاند. همانند مرتاضان هندي كه مقدار زيادي از عمر خود را صرف آموختن بعضي از اعمال مي كنند كه هيچ كدام از آنها را شريعت امضاء نفرموده است، و بعد وارد اجتماع مي شوندو مردم را به بازي مي گيرند و به واسطة راههاي مرموز آنها را به اشتباه مي اندازند. شبيه آنچه را كه فالگيرها و شعبده بازان انجام مي دهند.

مسير تطهير قوة خيال از طريق دستورات شرعي همان مسير انبيا و ائمه است كه علم به درون واسرار مردم دارند اما هرگز اسرار آنها را فاش نمي كنند. به عنوان مثال اگر شخصي را به شكل كفتار ديدند هيچ وقت به او نمي گويند: تو كفتاري. بلكه جهت تهييج يا تحريك به او تذكر عمومي مي دهند و مي گويند: اگر انسان چنين صفتي راداشته باشد به فلان صورت در مي آيد. همانند اينكه امام معصوم فرمود: «هركس صفت مكر و حيله در خود داشته باشد به صورت شغال در مي آيد و واقعاً چهرة باطني او شغال مي شود» اينجاست كه قوة خيال بايد در مسير الهي طهارت يافته و در خدمت عقل باشد تا آنچه را كه از اسرار مردم مي بيند فاش نكند. لذا باز شدن چشم دل را مشكل قرار داده اند و هر كسي نمي تواند به آن راه يابد. انسان ابتدا بايد مظهر «ستّار العيوب» حق گردد تا بعد از آن به او اين مقام عطا شود. و براي رسيدن به اين مقام بايد شبانه‌روز دعا كند و خدا را به نام «ستّار العيوب» صدا بزند وآنقدر بر روي عيب ديگران سرپوش گذارد تا كم كم اين اسم شريف بر او دميده شود و البته راه سرپوش گذاري عيب ديگران و نديدن و توجه نكردن به آنها همان است كه از روايت به عرضتان رسانديم.

علامه سيد مرتضي و علامه سيد رضي - صاحب نهج البلاغه-  با هم برادر و از شاگردان شيخ مفيد بودند. هر دو مجتهد مسلم و صاحب كمال بودند. سيد مرتضي در مسجدي امام جماعت بودو برادرش سيد رضي هم مي آمد و در آنجا به او اقتدا مي كرد. روزي سيد مرتضي در راهي كه براي نماز به مسجد مي‌آمد به خانمي رسيد كه آن زن سوالي در مورد عادت زنانگي از ايشان كرد. سيد مرتضي به او گفت: اكنون من جواب را حاضر ندارم، اجازه دهيد تا شب مراجعه اي به رساله بكنم و فردا جوابتان را بگويم. بعد به مسجد آمد وشروع به خواندن نماز جماعت كرد. در بين نماز حواسش به جواب آن سوال مشغول شد. در اين هنگام چشم دل سيد رضي باز شد و ديد برادرش در محرابِ غرق خون، مشغول نماز خواندن است. لذا سريع نماز خود را رها كرد و از مسجد خارج شد. اين نمونه اي بود از تطهير قوة خيال، كه اگر اين قوه درست تطهير شود هم از حال مردم آگاه مي شود و هم مجاز است در مواردي باذن الله از گذشته و يا آيندة آنها اخبار دهد. اين مختصري از مطالب موجود در بحث قوة خيال بود كه –ان شاء الله- در جلسات بعدي ادامة آن را به عرضتان مي رسانيم. لازم به ذكر است كه مباحث مربوط به تمثلات ماوراي طبيعت، تنزل قرآن، تنزل وحي و نزول ملائكه به يك معني بايد با همين مبحث حل شود.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

      پايان جلسة هشتم

 

 

 

 



1-برزيگرون=كشاورزان- بديمه=ديدم- بينجه جار=شاليزار- خوارخوار=خيلي خوب- مره=مرا- بوتنه= گفتند- برار=برادر- شه دكاشته= آنچه را كاشته اي- هاكن=بكن- خاردار= بخوبي داشته باش. 

1- الهي نامه، ص 27

از خدا خواهيم توفيق ادب              بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

برخى از انديشمندان و فقهاى اسلامى برآنند كه واژه «محاربه» و «فساد فى‌الارض» واژگانى هستند كه با واژه «تروريسم» يكسانند و اينها كاملا بر هم منطبقند.

 پس از حوادث 11 سپتامبر، موج حملات عليه اسلام و آموزه‌هاى آن در غرب شكل گرفته و اين تهاجم گسترده غرب عليه اسلام، به گونه‌اى است كه بر كمتر كسى پنهان مانده. به بهانه مبارزه با تروريسم، آموزه‌ها و احكام متعالى اسلام مورد هجمه شديد غربيان قرار گرفته و مسلمانان به عنوان چهره‌هاى تروريستى معرفى گرديده‌اند كه در صدد تثبيت حاكميت خود به هر هزينه‌اى هستند، غافل از آنكه اسلام از همان زمان كه پا به عرصه وجود گذاشت، مبارزه با تروريسم را در برنامه‌هاى خود گنجاند و در آن زمان، كه خشونت حرف اول جهان را مى‌زد، اسلام ارزشى والا براى جان، مال و آبروى انسان‌ها قايل بود.

تروريسم

از طرفي جامعه بين‌المللى با بحران تعريف «تروريسم» مواجه است و حتى مذاكرات متعدد سازمان ملل براى ارائه تعريف مشترك كشورها از تروريسم به جايى نرسيده و همين امر زمينه را براى سوء استفاده كشورهاى قدرت‌طلب فراهم ساخته است تا براساس تعريف خود از «تروريسم»، منافع ملّى كشور خود را دنبال كنند و به جنگ با دشمنان خود به اسم «تروريسم» مبادرت ورزند.

 

تروريسم در قرآن

يكى از مفاهيم بسيار مهم در قرآن كريم، كه برخى تلاش نموده‌اند تا بر اساس آن، حكم به تروريسم بودن اسلام دهند، واژه «إرهاب» است. به نظر مى رسد كه هرچند كلمه «إرهاب» و يا «إرهابيون» بدين شكل در قرآن وارد نشده است، اما مشتقّات آن به صيغه‌هاى گوناگون آمده است. ولى بايد توجه داشت كه هيچ‌يك از آنها به مفهوم «إرهاب» يا «إرهابيون»، كه در حال حاضر در جهان سياست مصطلح است، اشاره‌اى ندارد و معنايى كاملا متفاوت با اين دو واژه دارد.30 از اين‌رو، هم استناد كسانى كه با استفاده از اين آيات، اعمال تروريستى خود را توجيه مى‌كنند نارواست و هم سخن كسانى كه به بهانه وجود چنين آياتى در قرآن كريم، دين مبين اسلام را متهم به تروريست‌پرورى مى‌كنند.

براى اثبات اين مطلب، به برخى از اين آيات اشاره مى‌شود:

1) (يَا بَنِي إِسْرَائِيل اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ)(بقره: 40); اى فرزندان اسرائيل! نعمت‌هايم را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد آوريد و به پيمانم وفا كنيد تا به پيمانتان وفا كنم و تنها از من بترسيد. در اين آيه شريفه، «فَارْهَبُونِ» به معناى خوف و ترس از خداوند است.

2) (قَالَ أَلْقُوْاْ فَلَمَّا أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءوا بِسِحْر عَظِيم) (اعراف: 116); گفت: شما بيفكنيد، و چون افكندند ديدگان مردم را افسون كردند و آنان را به ترس انداختند و سحرى بزرگ در ميان آوردند. در اينجا نيز «اسْتَرْهَبُوهُمْ» بدين معناست كه ساحران مردم را به ترس و هراس انداختند.

3) (وَ لَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ)(اعراف: 154); و چون خشم موسى فرونشست، الواح را برگرفت و در رونويس آن براى كسانى كه از پروردگارشان بيمناك بودند هدايت و رحمتى بود. در اين آيه نيز «يَرْهَبُونَ» بدين معناست كه چنين كسانى از پروردگار خود مى‌هراسند و از اين‌رو، او را معصيت نمى‌كنند و به آنچه در آن الواح نوشته شده است، عمل مى‌كنند.

4) (وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّاللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيءْ فِي سَبِيلِ‌اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ) (انفال: 60); و هر چه در توان داريد از نيرو و اسب‌هاى آماده بسيج كنيد تا با اين تداركات [دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان ديگرى را جز ـ ايشان ـ كه نمى‌شناسيدشان و خدا آنان را مى‌شناسد، بترسانيد، و هر چيزى در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما بازگردانده مى‌شود و بر شما ستم نخواهد شد. در اينجا نيز مراد از «ترهبون» اين است كه دشمنان خدا را از طريق آماده ساختن خود و تجهيز امكانات و نيروها بترسانيد تا جرئت حمله به شما را پيدا نكنند.

5) (وَ قَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإيَّايَ فَارْهَبُونِ) (نحل: 51); و خدا فرمود دو معبود براى خود مگيريد. جز اين نيست كه او خدايى يگانه است. پس تنها از من بترسيد. در اينجا نيز «فَارْهَبُون» بدين معناست كه از عقاب خدا بترسيد و واهمه‌اى از ديگران نداشته باشيد.

6) (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ) (انبياء: 90); پس دعاى او را اجابت نموديم و يحيى را بدو بخشيديم و همسرش را براى او شايسته و آماده حمل[ كرديم; زيرا آنان در كارهاى نيك شتاب مى‌نمودند و ما را از روى رغبت و بيم مى‌خواندند و در برابر ما فروتن بودند. مراد از «رغبت» در اين آيه، رغبت به سوى ثواب است و «رهبه» نيز به معناى ترس از عقاب است.

7) (اُسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوء وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ) (قصص: 32); دست خود را به گريبانت ببر تا سپيد بى‌گزند بيرون بيايد، و براى رهايى از اين هراس، بازويت را به خويشتن بچسبان. اين دو نشانه دو برهان از جانب پروردگار توست كه بايد[ به سوى فرعون و سران ]كشور[ او ]ببرى زيرا آنان همواره قومى نافرمانند. در اينجا نيز «رَهْب» به معناى خوف و ترس آمده است.

8) (ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ‌اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ) (حديد: 27); آنگاه به دنبال آنان پيامبران خود را پى‌درپى آورديم و عيسى پسر مريم را در پى آنان آورديم و به او انجيل عطا كرديم و در دل‌هاى كسانى كه از او پى‌روى كردند رأفت و رحمت نهاديم، و اما ترك دنيايى كه از پيش خود درآوردند ما آن را بر ايشان مقرّر نكرديم، مگر براى آنكه خشنودى خدا را كسب كنند. با اين حال، آن را چنان‌كه حق رعايت آن بود، منظور نداشتند. پس پاداش كسانى از ايشان را كه ايمان آورده بودند بدان‌ها داديم، ولى بسيارى از آنان دست‌خوش انحرافند. اصل «رَهْبَانِيَّةً» از «رهبة» است كه به معناى خوف و هراس از خداوند است، جز اينكه اين عمل، عبادتى مخصوص نصاراست.

9) (لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ)(حشر: 13); شما قطعاً در دل‌هاى آنان بيش از خدا مايه هراسيد; چرا كه آنان مردمانى‌اند كه نمى‌فهمند. در اينجا نيز مراد از «رَهْبَةً» خوف است و مراد اين است كه خوف منافقان از شما شديدتر از خوف آنان از خداست.

از آنچه گذشت، مى‌توان دريافت كه اين آيات واژه لغوى «إرهاب» را در نظر داشته‌اند و به هيچ وجه، اصطلاح كنونى «إرهاب» مدّنظر نبوده است. همچنين با توجه به آيات ذكر شده، مى‌توان به اين نتيجه دست يافت كه مشتقات «رهب» در قرآن كريم، به هيچ وجه بار منفى ندارد، اما واژه إرهاب، كه اكنون مصطلح شده، داراى بار منفى است.

اما بايد توجه خود را در بحث تروريسم به آياتى معطوف داشت كه براى جان و مال و نيز آبروى انسان‌ها حرمت قايل است. اين امر حكايت از آن دارد كه نمى‌توان با حركات تروريستى، جان، مال و آبروى انسان‌ها را به خطر انداخت، مگر آنكه در مورد خاصى اسلام اجازه ريختن خون كسى را داده باشد. براى نمونه، بر اساس آيه شريفه (وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ‌اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ)(اعراف: 151); (و نفسى را كه خدا حرام گردانيده، جز به حق مكشيد)، تمام نفوس انسان‌ها، اعم از شيعه و سنّى و نيز مسلمان و غير مسلمان، احترام دارد و تنها جايى كه شارع مقدس استثنا كرده باشد، مى‌توان در آن موارد محدود به قتل افراد اقدام ورزيد.

همچنين نبايد غافل شد كه در قرآن كريم، احكام سنگينى براى مفسد فى‌الارض و محارب، كه جان و مال ديگران را در معرض خطر قرار مى‌دهند، بار شده است كه همين امر نشان از آن دارد كه اسلام همواره درصدد پرهيز از خشونت و تروريسم بوده است و عمل به احكام متعالى اسلام بستر مناسبى فراهم مى‌سازد تا يك جامعه از فشار تروريسم رهايى يابد.

خشونت فراتر از آنچه در قرآن و روايات آمده، روا نيست و به سادگى نمى‌توان جان و مال افراد را در معرض نابودى قرار داد. در آيه شريفه (مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَسَاد فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً)(مائده: 32) (هر كه كسى را جز به قصاص قتل يا به كيفر فسادى در زمين بكشد چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد و هر كه كسى را زنده بدارد چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است)، تنها قتل دو دسته از انسان‌ها جايز شمرده شده است: قتل نفس در مقابل نفس و قتل مفسد فى‌الارض. روشن است كه قتل كسى كه مرتكب اين دو عمل نشده، قتلى نارواست و در حكم قتل جميع افراد جامعه است. اين آيه مى‌تواند به خوبى نشان دهد كه برخى عمليات‌هاى تروريستى، كه به نام اسلام و قرآن صورت مى‌پذيرد، مشروعيت ندارد و ناشى از برداشت انحرافى از آيات قرآن كريم است.

تروريسم در روايات

هرچند در آيات قرآن، نمى‌توان واژه‌اى را نشان داد كه معادل دقيق تروريسم باشد و يا مفهومى نزديك به آن داشته باشد، اما در روايات شيعه و سنّى، عباراتى وجود دارد كه هرچند ممكن است، با تعريف دقيق تروريسم همخوانى نداشته باشد، اما بدون ترديد، مى‌توان بر اساس اين روايات، نظر اسلام را نيز راجع به تروريسم جويا شد; چرا كه اگرچه برخى اصطلاحات موجود در روايات ـ كه در ذيل خواهد آمد ـ نسبت به واژه تروريسم عموميت دارد، اما به راحتى حكم ترور را مى‌توان از آنها استفاده كرد و حتى بر اساس اين روايات و با توجه به مصاديق گوناگون، مى‌توان تعريف جديدى از «تروريسم» بر اساس ديدگاه اسلامى ارائه داد.

برخى از عناوين موجود در روايات، كه مى‌توان آنها را با بحث تروريسم مرتبط دانست، عبارت است از:

1. فَتك: براى توضيح اين واژه، كه مفهومى نزديك به تروريسم دارد، ابتدا كلامى از اهل لغت در معناى آن ذكر مى‌شود و سپس به برخى از روايات مربوط به آن، اشاره خواهد شد:

جوهرى در كتاب لغت خود، درباره اين واژه مى‌نويسد: «والفتك: أن يأتى الرجل صاحبه وهو غار غافل حتى يشد عليه فيقتله»; فتك آن است كه كسى بر همراه خود وارد شود و در حالى كه او غافل است، به طور ناگهانى اورا به چنگ اندازد و به قتلش برساند.

لغويان ديگر نيز عمدتاً چنين تعريفى از «فتك» ارائه داده‌اند، اما برخى از نويسندگان معنايى جديد به اين واژه بخشيده‌اند و در تعريف آن، آورده‌اند: «فتك اين است كه بر كسى غفلتاً يورش ببرند و او را بكشند، خواه با سلاح باشد يا نباشد، در امور سياسى باشد يا نباشد.»

اما رواياتى كه در آنها، اين واژه به كار رفته است :

بر اساس روايتى كه مورد استناد فقها نيز واقع شده است، ابو صباح كنانى خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: همسايه‌اى به نام جعدبن عبداللّه دارد كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام) بدگويى مى‌كند و از امام خواست كه به او اجازه دهد تا در كمين او بنشيند و هنگامى كه او را به دام انداخت، به قتل رساند. حضرت، ابوصباح را از اين كار بازداشتند و فرمودند: «يا أبا الصباح! هذا الفتك وقد نهى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)عن الفتك. يا أبا الصباح! إن الاسلام قيّد الفتك ولكن دعه فستكفى بغيرك»;اى ابوصباح! اين عمل فتك است و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از فتك نهى فرمود. اى ابوصباح! اسلام فتك را زنجير نموده است. او را به حال خود واگذار; چرا كه غير تو براى او كافى است.

در روايت ديگرى آمده است: هنگامى كه حضرت مسلم بن عقيل(عليه السلام)وارد كوفه گرديد، توانست كوفه را براى ورود امام حسين(عليه السلام) آماده كند، اما با ورود ابن زياد به كوفه و در دست گرفتن كنترل آن شهر، حكومت ارعاب و زور بر آنجا حاكم گرديد. در آن هنگامه، ابن زياد تصميم گرفت به ديدار شريك بن اعور، كه از سران قوم بود، برود و از او عيادت نمايد. اما شريك، كه از مريدان و شيعيان حضرت على(عليه السلام) بود، مسلم(عليه السلام) را در خانه خود مخفى كرد تا به محض ورود ابن زياد، غافلگيرانه او را به قتل برساند. ولى مسلم(عليه السلام) از اين كار سر باز زد و با شنيدن اعتراض شريك به اين اقدام، دو دليل آورد كه بر اساس يكى از ادلّه او پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين فرمود: «إنّ الايمانَ قيّد الفتك، فلا يفتك مؤمنٌ بمؤمن»; همانا ايمان فتك را در زنجير مى‌كند، از اين‌رو، نبايد مؤمنى در برابر مؤمنى فتك نمايد.

عباراتى نظير عبارت مزبور، كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل گرديد، به طرق ديگر و در كتب ديگر روايى نقل شده است.

در روايت ديگرى نيز پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «ليس فى الاسلام إيماء ولا فتك، إنّ الايمان قيّد الفتك»; در اسلام ايماء و فتك جايى ندارد. همانا ايمان فتك را در زنجير كرده است.

در برخى روايات، حكم ترويست‌ها نيز مشخص گرديده است و اين امر حكايت از اهميت جان و مال انسان‌ها در پيشگاه عدل الهى دارد. بر اساس برخى روايات، اگر كسى غافلگيرانه بر مؤمنى وارد شود تا او را به قتل رساند و يا اموال او را به غارت ببرد، در اين حالت خون آن مهاجم بر مؤمن حلال است و مى‌تواند او را به قتل رساند: «و مَن فتك بمؤمن يريد ماله و نفسه فدمه مباحٌ للمؤمنِ فى تلكَ الحال»; كسى كه غافلگيرانه بر مؤمنى وارد شود به گونه‌اى كه اراده جان يا مال او را نمايد، خون او در آن حال، بر مؤمن مباح است.

البته برخى بر اين اعتقادند كه احاديث حرمت مطلق فتك از روايات مجعول هستند و تنها داستان حضرت مسلم(عليه السلام)صحيح است، اما اين داستان نيز نمى‌تواند حرمت مطلق فتك را ثابت كند. ولى به نظر مى‌رسد اثبات مجعول بودن روايات مذكور، به ويژه آنكه به شيوه‌هاى گوناگون و با شكل‌هاى متفاوت به كار رفته‌اند، مشكل مى‌نمايد و اين عده نيز دليلى بر مجعول بودن اين روايات ذكر نكرده‌اند.

اما ذكر اين نكته نيز لازم است كه ظاهراً در اين احاديث، فتك حرام تنها فتكى است كه در برابر شخص مؤمن باشد و هيچ‌يك از اين روايات دلالت ندارند بر اينكه فتك در برابر غير مؤمن و كفّار نيز جايز نيست، هرچند برخى روايات مذكور در اين زمينه مطلق است و مى‌توان آن حكم را به كفّار نيز سرايت داد.

قابل ذكر است كه بر اساس شواهد تاريخى، دشمنان اسلام، به ويژه يهود، تصميم داشتند تا از طريق دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، او را به ميان خود بكشانند و با غافلگيرى، آن حضرت را به قتل برسانند. اما خداوند متعال آن حضرت را از اين نقشه آگاه ساخت و آن حضرت در آن جلسه حاضر نشد.اين امر حاكى از آن است كه پيامبر اكرمو ائمّه اطهار(عليهم السلام) نيز درگير حركات تروريستى بوده‌اند و حتى برخى از امامان شيعه(عليهم السلام) نيز بر اثر حركات تروريستى به شهادت رسيده‌اند.

2. غيله: در زمينه معناى لغوى اين واژه، لسان‌العرب و صحاح آورده: «والغيلة، بالكسر: و هو أن يخدعه فيذهب به إلى موضع، فإذا صار إليه قتله»; غيله به كسرِ غَين، عبارت از اين است كه كسى ديگرى را فريب دهد و او را به موضعى رهنمون سازد و هنگامى كه به آن مكان رسيد، او را به قتل برساند. در برخى از معاجم نيز آمده است: «الغيلةُ الخدعة: الاغتيال، و هو القتل على غفلة من القتيل»; غيله يعنى خدعه و آن قتل كسى است در حالى كه آن شخص غافل است. بنابراين، «قتل غيله آن است كه كسى ديگرى را فريب دهد و در موضعى مخفيانه او را به قتل برساند.»

از آنچه گذشت، مى‌توان به تفاوت ميان «فتك» و «غيله» پى برد. برخى به تفاوت‌هاى ميان اين دو واژه تصريح كرده‌اند. صاحب كتاب غريب‌الحديث در بيان تفاوت ميان «فتك» و «غيله» مى‌نويسد: غيله آن است كه شخصى خدعه‌اى به كار گيرد تا انسانى را به موضعى بكشاند كه براى او پنهان است و هنگامى كه بدان جا رسيد، او را به قتل رساند... و اما فتك در قتل آن است كه شخصى نزد شخص ديگر آيد، و حال آنكه غافل مطمئن است و نمى‌داند كه آن شخص اراده قتل او را كرده است. لذا، بدان‌جا رود و به قتل برسد. و همين‌طور اگر كسى، چه در شب و چه در روز، در جايى در كمين كسى ديگر بنشيند و زمانى كه او را ديد، ناگهانى به قتل رساند.

ابن اثير نيز در بيان تفاوت اين دو واژه مى‌نويسد: فتك آن است كه شخصى بر كسى وارد شود، در حالى كه او نسبت به توطئه نسبت به او غافل است، ديگرى او را به دام اندازد و به قتلش برساند و غيله آن است كه كسى بر عليه شخصى خدعه نمايد و آن شخص را در مكان پنهانى به قتل رساند.

پس از ذكر عباراتى در توضيح اين واژه، اكنون بايد رواياتى كه در آنها اين واژه و يا كلمات هم‌خانواده آن به كار رفته‌اند بررسى گردند:

در روايتى از امام جواد(عليه السلام) نقل شده است:  از فتك بر حذر باش! چرا كه اسلام فتك را در زنجير كرده است. من مى‌ترسم كه اگر در ظاهر مرتكب قتلى گردى، مورد سؤال قرار گيرى و نتوانى راهى براى اقامه حجت و آوردن دليل قانع‌كننده بيابى تا اين سؤال را از خود برگردانى. در نتيجه، خون مؤمنى از اولياى ما در مقابل خون كافر ريخته شود. از اغتيال بر حذر باشيد!

در روايتى آمده است كه شخصى از امام صادق(عليه السلام)سؤال كرد: الناصب يحلُّ لى اغتياله؟ آيا در حق ناصبى اغتيال رواست؟ امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «أدِّ الامانةَ إلى من ائتمنك و أرادَ مِنكَ النصيحةَ ولو إلى قاتلِ الحسينِ(عليه السلام)»; امانت را به همان كسى برگردان كه تو را امين خود قرار داده و از تو طلب نصيحت كرده است، اگرچه قاتل حسين(عليه السلام)باشد. از روايت استفاده مى‌شود كه اگرچه شخص مقابل، ناصبى باشد، اغتيال در حق او روا نيست.

در روايات شيعه، همچنين به عباراتى برخورد مى‌كنيم كه نشان مى‌دهد دشمنان اسلام همواره در صدد بودند تا از اين طريق (اغتيال)، ائمّه اطهار(عليهم السلام)را مورد تعرّض قرار دهند. همچنان كه امام رضا(عليه السلام) نيز فرمود: به خداوند سوگند! من به وسيله سم و از طريق اغتيال كشته خواهم شد. اين امر، عهد معهودى است كه پيامبر آن را از زبان جبرئيل و او از پروردگار جهانيان اطلاع داده است.

البته در روايات به عباراتى نيز برمى‌خوريم كه شيوه برخورد با اغتيال را نشان داده است. براى نمونه، در روايتى از امام صادق(عليه السلام)آمده است: قسامه در اسلام جعل گرديد تا از جان انسان‌ها محافظت نمايد; چون اگر فاسقى اراده كرد تا كسى را بكشد و يا در حق كسى كه او را نمى‌بيند اغتيال روا دارد، ترس بر او چيره شود و از قتل امتناع ورزد.

حاصل آنكه غيله و يا اغتيال نيز يكى از واژگانى است كه مفهومى نزديك به تروريسم دارد و در روايات، نه تنها از آن نهى شده، بلكه تدابيرى انديشيده شده است تا اين عمل از جامعه اسلامى رخت بربندد.

 تروريسم در كلمات فقها:

برخى از انديشمندان و فقهاى اسلامى برآنند كه واژه «محاربه» و «فساد فى‌الارض» واژگانى هستند كه با واژه «تروريسم» يكسانند و اينها كاملا بر هم منطبقند. از اين‌رو، بجاست تعريفى از فقها در اين زمينه نقل نماييم تا صحّت و يا عدم صحّت اين ادعا مشخص شود. تعريف فقها از «محارب» تعريفى است كه كمتر اختلاف اساسى در آن به چشم مى‌خورد. از اين‌رو، در اينجا تنها به تعريف صاحب جواهر اكتفا مى‌شود: وى در تعريف «محارب» مى‌نويسد: محارب كسى است كه به روى ديگران اسلحه بكشد تا او را بهراساند، چه اين عمل در خشكى باشد و چه در دريا، چه در روز باشد و چه در شب، چه در شهر باشد و چه در جاى ديگر.

بر اساس اين تعريف، برخى نويسندگان تصريح كرده‌اند: «تروريسم عبارت از هر گروه، اعم از شخص واحد، حكومت، حزب، جمعيت و سازمان مى‌باشد كه قيام مسلّحانه و ايجاد رعب و هراس كنند و امنيت را در جامعه سلب كنند، در نظام اسلامى محارب خوانده مى‌شود و ما به آن تروريسم مى‌گوييم.»

ولى به نظر مى‌رسد كه اصطلاح «محاربه» در مقايسه با اصطلاح «تروريسم»، مفهومى بسيار كلى است و نمى‌توان به هر شخص محاربى عنوان تروريست داد. البته سخن از آن مفهومى خاص از تروريسم است كه در مباحث پيشين به آن اشاره شد. ولى اگر در صدد برآييم تا بدون توجه به تعاريف موجود تروريسم، تعريف جديدى از تروريسم ارائه دهيم كه تمام زواياى احكام اسلامى را در بر گيرد، آنگاه خواهيم توانست با توجه به مفاهيمى همچون «محاربه»، «فساد فى‌الارض»، «فتك» و «غيله»، به تعريفى دست يابيم كه هرچند با تعريف غربيان از تروريسم فاصله دارد، اما مشتركات زيادى با تعريف آنان دارد.

«فتك» و «غيله» نيز از واژگانى است كه در استعمال فقها مكرّر مشاهده مى‌شود و در مباحث گوناگون اين دو واژه مورد استفاده قرار گرفته‌اند. براى نمونه، در بحث «امان به كفّار»، برخى از فقها تصريح نموده‌اند كه هرگاه به هر دليلى عقد امان يا عقد ذمّه منتفى شود، نمى‌توان متعرض كافر كتابى و يا حتى حربى گرديد، بلكه بايد او را به مأمن خود رساند. پيش از رساندن او به مأمن خود، كسى حق ندارد از طريق اغتيال، جان او را به خطر اندازد.

همچنين عبارات فقها در بحث معاهدات نيز مى‌تواند در تبيين بحث تروريسم مفيد باشد; چرا كه بر اساس ادلّه محكم از قرآن، سنّت و عقل، نقض پيمان از سوى كشور اسلامى روا نيست و اگر دولت اسلامى به عقد قرارداد ضد تروريستى اقدام ورزيد، بر اساس حقوق اسلامى، متعهد به محترم شمردن آن قرارداد است. اين امر به قدرى روشن است كه حتى نويسندگان غير مسلمان نيز به اين مسئله توجه داشته‌اند.بحث از معاهدات بحثى كاملا گسترده و فراگير است كه در اين مقوله، جاى پرداختن به آن نيست، اما ترديدى وجود ندارد كه با عقد قرادادهاى بين‌المللى و انعقاد معاهدات، بر دولت اسلامىِ امضا كننده آنها واجب است كه به تعهد خود پايبند باشد و در جهت كاهش اقدامات ضد تروريستى ثابت قدم بماند.

ارزيابى و نتيجه‌گيرى:

حوادث 11 سپتامبر، زمينه‌اى فراهم ساخت تا بار ديگر، بحث «ترور» و «تروريسم» در صدر مباحث جهانى قرار گيرد و دين مبين اسلام به عنوان نوك حمله رسانه‌هاى غربى مورد توجه واقع شود. اتهامات تروريستى از آن زمان، عمدتاً متوجه جهان اسلام گرديد و تشكيكاتى در آموزه‌هاى متعالى اسلام صورت گرفت. از اين‌رو، پرداختن به اين مسئله در جهان اسلام نيز از اهميت خاصى برخوردار گرديد و از آن زمان تاكنون، نوشته‌هاى گوناگونى در اين عرصه به چاپ رسيده است.

بى‌ترديد، براى تمركز يافتن بر بحث «تروريسم»، ناچار بايد تعريفى از آن ارائه داد تا ماهيت آن به خوبى مشخص گردد، اما به دلايل متعدد، تاكنون نه تنها كشورها و انديشمندان گوناگون نتوانسته‌اند به تعريف مشتركى دست يابند، بلكه حتى سازمان ملل متحد نيز با اين مشكل مواجه گرديده و بارها تلاش كرده است تا براى ارائه تعريف مشتركى از «تروريسم»، كه مورد قبول تمام كشورها باشد، به نتيجه مطلوبى دست يابد. اما اين تلاش‌ها راه به جايى نبرده است; چرا كه منافع قدرت‌هاى بزرگ اقتضا مى‌كند تا مفاهيمى همچون «جنبش‌هاى آزادى‌بخش» تحت عنوان تروريسم قرار گيرند، اما ساير كشورها از اين جنبش‌ها حمايت نموده و خواهان تقويت آنها هستند.

على‌رغم چنين حقيقتى، انديشمندان و سياست‌مداران كشورهاى گوناگون تلاش كرده‌اند تا براى نزديكى اذهان جهت مقابله با اين پديده، تعاريفى از خود ارائه دهند. اين تعاريف نيز غالباً در حيطه ذهنى نويسندگان آنها مطرح گرديده است و از اين‌رو، نزد برخى معتبر و در نزد برخى ديگر تعريف بى‌ارزش محسوب مى‌گردد و شخصى ممكن است بر اساس يك تعريف، تروريست محسوب گردد و بر اساس تعريفى ديگر، آزادمردى به شمار رود كه براى نجات مردم خود، جان خويش را به خطر مى‌اندازد.

اما بايد توجه داشت كه على‌رغم چنين مشكلاتى در ارائه تعاريف مختلف و متنوّع، مى‌توان نقاط مشتركى در ميان اين تعاريف يافت كه در شناخت ماهيت تروريسم ما را يارى مى‌رساند. پديده‌اى تروريسم به شمار مى‌آيد كه دست‌كم حاوى اين ويژگى‌ها باشد: «به قصد ايجاد خوف و وحشت صورت پذيرد، قابل پيش‌بينى نباشد، حركتى غير قانونى قلمداد شود و نيز هدفى سياسى دنبال نمايد.»

در اين نوشتار، پس از ارائه تعريف «تروريسم»، اين پديده از ديدگاه اسلام مورد توجه قرار گرفت و به كمك آيات قرآن كريم، روايات و عباراتى از فقها، اين نتيجه به دست آمد كه هرچند در متون اسلامى، كلمه «تروريسم» به چشم نمى‌خورد، اما در همان زمان صدر اسلام، احكام متعالى اين دين، مسلمانان را از هرگونه عمل تروريستى بر حذر داشته و حتى تدابيرى براى كاهش حملات تروريستى اتخاذ نموده است.

در قرآن كريم، واژه‌اى كه برخى تصور نموده‌اند با مفهوم «تروريسم» مرتبط است، واژه «إرهاب» است. اما با ذكر آياتى كه واژه‌هاى هم‌خانواده آن در آنها به كار رفته است، به اثبات رسيد كه اين واژه در قرآن كريم، كاملا متمايز از اصطلاح «تروريسم» است و تنها بايد در تفسير اين آيات، به معانى لغوى آنها توجه داشت. از اين‌رو، نه به بهانه آيات قرآن كريم مى‌توان به حركات تروريستى دست يازيد و نه مى‌توان دين مبين اسلام را به بهانه وجود چنين آياتى در قرآن كريم، متهم به تروريست‌پرورى كرد.

حتى تأمّل در برخى از آيات قرآن كريم نشان از آن دارد كه خون، مال و آبروى انسان‌ها از ارزش والايى برخوردار است و هرگز نمى‌توان به بهانه‌هاى واهى، اگرچه به بهانه دفاع از دين باشد، به اين حركات دست زد. تنها در همان محدوده‌اى مى‌توان جان، مال و آبروى ديگران را مورد تعرّض قرار داد كه شارع مقدس اجازه داده است، البته در همين صورت نيز بايد تمام جوانب مسئله را مورد توجه قرار داد و برخى از حقوق دشمنان

ماهنامه معرفت

بخش فرهنگ پايداري تبيان

از خدا خواهيم توفيق ادب              بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

غسال ويژه

غسال ويژه جسد مطهر  آيت الله مرعشي نجفي(ره)

حجة الاسلام دكتر سيد محمود مرعشي (فرزند آية اللَّه العظمي مرعشي نجفي) نقل كردند:

ساعاتي قبل از وفات آيت اللَّه مرعشي ديدم حالشان دگرگون شده پزشكي آورديم، معاينه‏اي كرد و بهتر شدند ولي بعد از مدتي گفتند: مرا پا به قبله قرار دهيد.

رو كردند به من و گفتند پسرم! من غسال ديده‏ام. شما غسّال نياوريد.

بعد از فوت با چند نفر از خواص، بدن را برديم بهشت معصومه. ديديم آنجا فردي با قامت بلند، محاسن زيبا، لباس سفيد و دستكش سفيد، منتظر ما است.ايشان آقا را غسل دادند، كفن كردند و... تا فردا كه دفن شدند.وقتي رسيدم به منزل به افراد منزل گفتم: ما پول غسال را ندايم (چون سرگرم كارها بوديم) روح آقا ناراحت مي‏شود. او را از كجا پيدا كنيم؟ هر چه گشتيم پيدا نكرديم. به رئيس قبرستان گفتيم شما غسّالي داريد با اين خصوصيت. گفت: ما اين ساعت اصلاً غسال نداريم چون شما گفتيد خودمان غسال مي‏آوريم ما خبر نكرديم. چه كنيم؟ ديدم خوشبختانه مراسم را فيلمبرداري كرده‏ايم. فيلم را آورديم. ديديم همه چيز فيلمبرداري شده، مگر شخص غسّال. فقط دست‏هاي او فيلمبرداري شده كه بدن را جابجا مي‏كند.

از خدا خواهيم توفيق ادب              بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد 

«مجلس هفتم» 

 

© طهارت باطني- طهارت خيال

© كنترل كردن قوه خيال از دوران كودكي

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

«طهارت باطني»- طهارت خيال:

حضرت آقا در ادامة بحث طهارت آورده اند: «اما طهارت خيال از اعتقادات فاسد و از تخيلات ردي، و از جولانش در ميدان آمال و اماني».

انسان بايد مراتب طهارت ظاهري را بگذراند تا به مرتبة باطني برسد. طهارت باطني را مراتبي است كه از طهارت خيال آغاز مي گردد و به طهارت روح و سِرّ پايان مي پذيرد. مهمترين و مشكلترين مرتبة طهارت و پاكي، مرتبة قوة خيال است. چرا كه انسان بايد آن را از تخيلات بي خود و سوء ظن هاي بي‌جا نجات بخشد.

در باب سوء ظن وتهمت و غيبت و امثال ذلك روايات بسياري وجود دارد كه تأكيد بر بدگمان نبودن انسانها با يكديگر دارند. اعتقادات انسان حتماً بايد بر اساس عقل محكم شود در غير اين صورت قطعاً اعتقادات او را قوة خيال مستحكم مي كند. شبيه اينكه انسان نظام عالم را همچون ساختماني ببيند و آفرينندة اين نظام عالم را چونان بنّاي اين ساختمان. اينجا است كه قوة خيال، او را به بازي مي گيرد و مي گويد همانگونه كه بنّاي ساختمان، خود ساخته شدة ديگري است پس آفرينندة نظام هستي هم بايد مخلوق ديگري باشد و سؤال به ميان مي آورد كه اين خدا از كجا آمده و ساختة چه كسي است؟! از اين سؤال و سؤالاتي شبيه اين، فهميده مي شود كه قوة خيال شخص را به بيراهه كشانده است و بر اساس اين نظم سؤال، سائل هر چه هم جلوتر رود و در مسائل علمي پيشرفت كند باز هم اين قوة خيال است كه او را به بازي گرفته، لذا هرگز به نقطه‌اي كه دل بيارمد نمي رسد.

گاهي نيز مشغول خواندن قرآن مي شود. در قرآن مي خواند: «ما قرآن را از آسمان نازل كرديم.» اينجا نيز به واسطة قوة خيالش تصور مي كند همانگونه كه باران از آسمان فرود مي آيد، كتابِ جدايي به نام قرآن نيز از پشت آسمان كه خدا در آن جاي گرفته، به واسطة فرشته اي براي پيغمبري كه در نشاة طبيعت است، فرود آمده است. آن وقت به دهها اشكال بر مي خورد كه خداي اين گونه در كجاي آسمان قرار گرفته؟ چه كسي او را ديده؟ و ... اساس تمام اين سؤالات بر اين است كه اعتقادات او بر پاية قوة خيال محكم شده است نه از روي عقل. زيرا عقل وحدت بين است و هرگز به نظام عالم به ديد كثرتِ جداي از علت تامه نمي نگرد برخلاف قوة خيال كه فقط كثرات را مي بيند.

مرحوم صدر المتألهين در اسفار مي فرمايد: «اكثر مردم عاقل بالقوه و متخيل بالفعل‌اند زيرا آنچه دارند خيال است و آنچه مي توانند به دست بياورند عقل است. هر كس را دسترسي به عقل نيست و اوحدي از مردم كه زحمت كشيده اند و جان به لب آورده اند مي توانند به آن دست يابند» ايشان از كساني كه سنشان بالا رفته و عقل پيدا نكرده اند تعبير به «صبيان العقول» مي‌كنند يعني كودكاني كه هنوز عاقل نشده اند.

از آنجا كه مردم با كثرات مأنوسند خيلي زود مي توان قوة خيال ايشان را به دست گرفت. همانند اين كه اگر الآن معركه گيري بيايد به راحتي مي تواند همة ما را از اين جايي كه نشسته ايم بيرون كرده و به خودش مشغول دارد. اينها زير سرانس ما با كثرات است. يا مثل اينكه اگر استاد بخواهد مطلب درسي سنگين خود را به شاگردش تفهيم كند آنرا در غالب مثال و هيئت و شكل و مجسمه اي براي او ترسيم مي كند. نوعاً براي فهم مسائل عميق از مثال استفاده مي شود زيرا دست اكثر مردم از فهم عقلي كوتاه است. اگر شخصي مطلبي را شنيد و گفت «نفهميدم، مثالي بزنيد تا بفهمم» معلوم مي شود چنين شخصي هنوز در مرتبة قوة خيال به سر مي برد و به عقل نرسيده است زيرا عقل وحدت مي بيند و مثال نمي‌خواهد. پس انسان بايد قوة خيالش را از اعتقادات فاسد تطهير كند. حال تطهير قوة خيال از اعتقادات چگونه است؟

اگر كسي بخواهد در اين بخش خود را تقويت كند بايد آن هنگام كه به مبداء و معاد، وحي و انزال و يا قرآن و رسالت و امامت مي انديشد، به طور كلي از قوة خيال به درآيد. به درآمدن و رها كردن قوة خيال در اين بخش سالها حرف شنيدن از استادِ زحمت كشيده و خونِ دل خورده مي خواهد. در اين بخش اگر شخصي بعد از بيست سال قوة خيالش را تطهير كند باز هم هنر كرده است. مرحوم جناب سيد مهدي بحر العلوم بعد از سي و چهار سال قوة خيال را تطهير كرد. بعد از سي و چهار سال دو ركعت نماز شكر به جا آورد و فرمود: خدايا تو را شاكرم كه توانستم زود قوة خيال خود را تطهير نمايم. مرحوم ملا حسينقلي همداني بعد از بيست و چهار سال زحمت كشيدن آن را تطهير كرد.

علاوه بر اين بخش، انسان بايد قوة خيال را از تخيلات رديّ و پست نيز پاك كند همچنين بايد قوة خيالش را از سوء ظن هايي كه موجب كدورت او با رفيقانش مي شود تطهير كند. اگر ما قوة خيال را تطهير كنيم نه نيازي به نيروي  نظامي وانتظامي خواهيم داشت و نه نيازي به قوة قضائيه. قوة قضائيه و نيروي قهر و غضب فقط براي اين است كه قوة خيال مردم را تطهير كند كه اگر همگي مردم به كلاس درس بروند و اين قوه را پاك گردانند ديگر هيچ قوة غضبيه اي لازم نخواهد بود. حتي اگر مردم موفق به تطهير قوة خيال خود مي شدند خداوند هرگز جهنم را خلق نمي كرد. آتش جهنم براي تطهير مردم آفريده شده است زيرا در روايات آمده كه آتش جهنم مانند آتش دنيا سوزنده است اما سوزندگي آن سازندگي را به همراه دارد. جهنم نمي سوزاند تا فقط زجر دهد بلكه مي‌سوزاند تا بسازد. مثل اينكه پزشك با چاقوي جراحي اش شكم مريض را پاره مي كند تا مرض او را علاج كند. آري جهنم ادبستان حق است.

 

كنترل كردن قوه خيال از دوران كودكي

در مورد كودكان فرموده اند ايشان را تا هفت سالگي رها كنيد تا خود را در سه بخش تقويت كنند به گونه اي كه 1-خوب بخورند. 2-خوب بخوابند. 3-خوب بازي كنند. فقط پدر و مادر بايد دقت كنند تا فرزندان آنها زياده روي نكنندو همانند اينكه باغبان درخت را مي كارد و رهايش مي كند تا نفس بكشد و غذا بخورد و رشد كند اما بيش از حد به او آب نمي دهد كه ريشه اش بپوسد و يا اينكه بيش از حد به او كود نمي پاشد كه آن را بخشكاند. پدر و مادر نيز بايد مواظب باشند تا كودكانشان زياده خوري نكنند. البته كودكان در اين سنين- از تولد تا هفت سالگي- معمولاً بيش از حد نمي خورند. كودك عموماً از هفت سال به بعد پر خور مي شود. اگر نوزاد فطرت پرخوري داشته باشد آن هنگام كه به او پستان پر از شير داده مي شود بايد آنقدر بخورد تا شكمش دريده شود، اما مي بينيد در اين حال اگر چه به زور هم به او شير دهند او فقط به اندازة نياز خود مي مكد و بقيه را قبول نمي كند. طبيعت كودك كاملاً تنظيم شده است. پرخوري كودكان معمولاً از روزهايي آغاز مي گردد كه او به خيال خودش عقل پيدا كرده و خود مي فهمد كه چه مقدار غذا بايد مصرف كند.

فرموده اند: تا هفت سالگي كودكانتان را رها كنيد تا خوب بازي كنند البته فقط مواظب باشيد تا آنها در اين مدت حرفهاي بد ياد نگيرند. هرگز جلوي بازي بچه را نگيريد كه اگر بچه در اين مدت آنچه را كه در توان دارد، اعم از قوة بازيگري و پرخوري و غير آن بيرون نريزد اين قوه در او ريشه ميكند و آن هنگام كه بزرگ شد بازيگر و پرخور مي شود. زيرا تا انسان آنچه را كه در درون دارد بيرون نريزد نمي‌تواند آن را رها كند. همين حالا اگر شما عزيزان برويد و مشغول بازي كردن شويد مي بينيد تا اندازه اي مي توانيد بازي كنيد و بيش از آن نمي‌توانيد و خسته مي شويد اما كودكان را مشاهده مي كنيد كه اگر از صبح تا انتهاي شب هم يكسره بازي كنند خسته نمي شوند. سرّ آن اين است كه يك قوة بازيگري در كودك وجود دارد كه او بايد تا هفت سالگي تمام آن را مصرف كند و بيرونش بريزد كه اگر ريخت از آن به بعد دوران بازيگري اش به اتمام رسيده است. متأسفانه ما الآن جلوي بازي كودك را مي گيريم. اين است كه مي بينيم كودكانمان بعد از هفت سالگي همچنان به بازي مشغولند و آن را رها نمي كنند. تا قبل از هفت سال اگر به او مي گفتيم بازي نكن حرف ما را گوش مي كرد و بازي نمي كرد اما اكنون كه بزرگ شده حرف گوش نمي كند و شيطنت مي كند. لذا كودك اگر در اين سنين خوب بخورد و خوب بخوابد و خوب بازي كند بعد از آن ديگر بازيگري و پرخوري و زياده خوابي كودك تمام مي شود و او متعادل بار مي آيد. همانند اين كه شما مقدار زيادي غذا تهيه كنيد و بخواهيد آن را ذره ذره به ديگري بخورانيد. در اين صورت اگر چه شما خروارها غذا هم به او بدهيد او آهسته آهسته همه را مي خورد، اما اگر كل غذاها را جلوي او بگذاريد و بگوئيد: تا جان داري بخور، او وقتي به مقدار نيازش خورد بعد از آن ديگر از آن غذا بدش مي آيد. همچنين اگر به كودك بگوئيم يواش يواش بازي كن او تا هفتاد سالگي هم بازي مي كند و سير نمي شود، اما اگر تا هفت سالگي به اوبگوئيم هر چه مي تواني بازي كن او بعد از هفت سالگي ديگر از بازي كردن بدش خواهد آمد.

كنترل قوة خيال كودك تا قبل از هفت سالگي آسان است اما بعد از آن مشكل مي شود. بعضي از كودكان را مي بينيد كه بيش از حد شلوغ مي كنند و كسي نمي تواند جلوي شلوغي آنها را بگيرد. معمولاً اين بچه ها وقتي پا به سن بالاتر گذاشته اند آرام مي شوند، به خاطر اينكه هر چه از شلوغي و شيطنت در خود داشته اند بيرون ريخته اند. يا اينكه بيشتر كودكان را مي بينيد كه زياد با يكديگر قهر مي كنند و زود آشتي مي كنند، معلوم مي شود كه قوة خيال در آنها به سر حدّ كمالش نرسيده است. كمتر كودكاني هستند كه تا هفت سالگي در ميدان بازي بيش از حد قهر كنند و قهرشان دوام داشته باشد. قهر مي كنند اما قهرشان مستدام نيست. برخلاف كودكاني كه بيشتر از هفت سال دارند.

نتيجة كلام اينكه وقتي اساس نهال كودك خوب چيده نشد، اين نهال كج رشد مي كند. وقتي هم كه كج شد اوّلاً بسياري از آنها به دنبال خودسازي نمي‌روند، ثانياً اگر هم بروند بايد جان به لب بياورند تا خود را مستقيم كنند.

پس تو هم بايد قوة خيال را از گمانها و سوء ظن ها تطهير كني. هر كجا ديدي كه داري نسبت به ديگري بدبين مي شوي بدان كه قوة خيال به ميدان آمده است. چون عقل هرگز بدبين نمي شود. عقل به فكر تصحيح است نه به فكر مغلطه. اگر كسي را ديدي كه به جانبي مي رود نبايد با خود بگويي «او چون قصد سوئي داشته به آنجا رفته است. كه اين بازيگري قوة خيال است». عاقل باش و با خود بگو: «قطعاً او قصد انجام فعل خيري داشته كه به آنجا رفته و ...»

متأسفانه گاهي اوقات آنچنان قوة خيال شخص مريض است كه نمي تواند به خود تلقين كند و جهت مثبت را اخذ كند. اينجا است كه هم خود و هم ديگران را دچار مشكل مي كند. به ديگري سلام مي كند اما چون ديگري كمي ديرتر جواب سلام او را داده با خود مي گويد. «چرا دير جواب سلام مرا داد؟» و چند روزي به خاطر همين مسئله خود را معطل مي كند. در حالي كه مي توانست با يك جمله خود را راحت كند و بگويد: «حتماً حواسش نبود.» اما او اين كار را نكرده و همچنان به قضيه دامن زده و با خود مي گويد: معلوم مي شود فلاني اصلا از من خوشش نمي آيد و با اين گونه رفتار مي خواهد به من بفهماند كه مرا دوست نداشته و حاضر به برقراري ارتباط با من نيست.

حال كه چنين است از فردا كه او را ديدم اصلا به او سلام نمي كنم. فرداي آن روز به هم مي رسند و اين آقا سلام نمي كند. طرف مقابل هم كه برخورد اين آقا را مي‌بيند با خود مي گويد: «عجب! مثل اينكه اين آقا عارش مي‌آيد به من كه بزرگتر از اويم سلام كند! و ...» و مي بينيد چه چيزها پيش مي آيد. تمام اينها دلالت بر اين دارد كه قوة خيال ما را به بازي گرفته است.

در روايت آمده است كه: رو در روي امام علي «عَلَيهِ السَلام» مي ايستادند و او را لعن مي‌كردند، اما امام رو برمي گرداند و مي فرمود: حتماً يك علي ديگري را مي‌گويند. اين حرف، حرفِ عقل است. شخص ديگري به امام سجاد «عَلَيهِ السَلام» رسيد و جسارت بزرگي به حضرت ايشان كرد كه اصلاً آن جسارت گفتني نيست. امام جلو رفتند و فرمودند: آقا جان! اين مطلبي كه نسبت به محاسن من فرموديد اگر در روز قيامت محاسنم را بسوزانند بدتر از آني خواهد بود كه تو فرموده اي. اما اگر نسوزانند، اين گونه كه شما فرموديد نخواهد بود. طرف مقابل با شنيدن اين حرف امام، خيلي خجالت كشيد و سرش را پايين انداخت. اين را مي گويند: عقل. در اين مورد تحقيقي در روايات داشته باشيد تا ببينيد ائمه«عَلَيهمِ السَلام»  چه سفارشاتي به ما كرده اند.

اگر كسي مي خواهد بداند كه در مسير خودسازي قرار گرفته يا نه، بايد ببيند كه نسبت به اطرافيانش بدگمان است يا نه؟! اگر بدگمان بود بايد بداند كه در سير انساني نيست. اوّلين پله اي كه انسان را در مسير خودسازي قرار مي دهد، خوش بيني است. از همين اكنون خود را بسنجيم كه خود را نسبت به ديگران بدبين يافتيم بايد تصميم بگيريم در اوّلين پلّة خودسازي قدم گرفته و خوش بين باشيم. هر كجا ديديم سوء ظن پيدا كرده ايم خلاف آن را در نظر بگيريم. روايت شريفي از امام صادق«عَلَيهِ السَلام»  است كه امام مي فرمايند: «ضع امر اخيك علي احسنه»[1] يعني فعل برادرت را حمل بر احسن كن. امام در روايت «علي احسنه» فرمودند و «علي حسنه» نفرمودند. نكته اي در اين بيان امام است كه به عرض شما مي رسانيم.

به عنوان مثال اگر شخصي جواب سلام شما را نداد، شما مي توانيد اين جواب ندادن او را سه گونه تفسير كنيد 1- اينكه به صورت منفي تفسير كنيد و بگوئيد اوبا من كينه كرده و نمي خواهد جواب مرا بگويد. 2- با خود بگوييد او حواسش نبوده كه جواب مرا بدهد وگرنه جواب مرا مي داد، كه اين حمل فعل برادر «علي حسنه» است. 3- اينكه با خود بگوييم او نه تنها حواسش نبوده بلكه چون در فكركارگشايي ديگران بوده جواب مرا نداده. اين حمل فعل برادر «علي احسنه» است و امام فرمودند فعل برادرتان را به نيكوترين وجه حمل كنيد.

حضرت آقا مي فرمودند: يك بار كه من از ايرا پياده به اسك مي آمدم در بين راه غزلي گفتم. چه بسا ممكن است آن روز در بين راه پنجاه نفر از كنار آقا گذشته و سلام كرده باشند اما چون آقا در اين عالم نبودند اصلاً متوجه سلام كردن آنها نشده باشند حال شما بفرمائيد آيا سوء ظن در اينجا جائز است يا نه؟ تصديق مي فرماييد كه در اينگونه مسائل نه تنها سوء ظن جايز وصحيح نيست بلكه مطابق با واقع آن است كه ما امر ديگران را حمل بر احسن كنيم نه فقط حمل بر حسن، يعني ما بايد سعي كنيم آنچه از دوست و همسايه وپدر و مادر و ديگر اطرافيان وحتي دشمنان به ذهنمان مي رسد حمل بر درست ترين و صحيح ترين وجه كنيم. آنگاه است كه بركات و نعم زيادي بر ما نازل مي شود. چرا كه قوة خيال به منزلة آيينه اي است كه مي تواند باطن عالم را نشان دهد. لذا بايد سوءظن ها را كه همچون زنگاري بر روي آيينه مي نشيند بر طرف كرد و اين آيينه را صيقلي داد تا ملكوت عالم در آن متمثّل شود و در شب، خوابهاي خوشي ببيند. و بدين ترتيب است كه در خواب همان شخصي را كه از كنار او گذشت و جواب سلامش را نداد به بهترين وجه مي بينيد. اما اگر نسبت به همان فرد بدگماني و سوءظن داشته باشد در خواب جز مارها و عقربها و گرگها چيز ديگري نخواهد ديد. تمام خوابها صور تمثلات ملكات خيالاتي هستند كه در نفس او جاي گرفته اند. اكثر آنچه در خوابهايمان از حيوانات وحشي مي بينيم زير سر سوءظن ما نسبت به ديگران است. اگر كسي سوءظن را از ذهنش برطرف كند خواب ديدنش كم مي شود و ديگر خواب پريشان نمي بيند. چه بسا از آن به بعد در شب حقايقي را به صورت خوابهاي خوشي به او نشان دهند.تا آنجا كه خواب تور شكار او مي شود و او با خواب به شكار عالم مي رود، امام معصوم را مي بيند و در خواب براي دهها مريض شفا مي گيرد و گرفتاري صدها نفر را برطرف مي كند. اما متأسفانه از بس كه سوءظن ها ذهن ما را پر كرده است، اگر كسي مريض شود هزاران نفر هم به دور اوجمع شوند نمي توانند راه علاجي براي او پيدا كنند.

بخش ديگر طهارت قوة خيال، طهارت آن از پروراندن آرزوهاي بيهوده است. «طهارت خيال از جولانش در ميدان آمال و اماني» آمال به معني آرزوها است. مي بينيد شخصي آرزو مي كند كه به جايي برسد تا بتواند از اين راه انتقامش را از ديگري بگيرد و بلايي بر سرش بياورد. يا اينكه آرزوي ساختن ساختماني مي كند وبراي تحقق خواسته اش به حرام مي افتد. اساس تمام اين آرزوها كج است و انسان را به انحراف مي كشاند و يا پدر و مادران را مي بينيد كه آرزومي كنند عروسي كردن فرزندانشان را ببينند و بعد بميرند. اتفاقاً عروسي كردن آنها را هم مي بينند اما همچنان دلشان ناآرام است و دلشان مي‌خواهد عروسي كردن نوه هايشان را هم ببينند. معلوم مي شود كه قوة خيال، ايشان را به بازي گرفته است. چه كنيم كه آرزوي بد نداشته باشيم و عمر بيخود نخواهيم؟! در اين مورد امام سجّاد «عَلَيهِ السَلام» در مناجاتشان مي فرمايند: «پروردگارا! اگر عمر من در راه طاعت توصرف مي شود هر چه مي تواني درازش كن تا به بركات نفس ناطقه ام افزوده شود. اما اگر قرار است اين جان من چراگاه شيطان شوداز تو مي‌خواهم زودتر جان مرا بگيري كه بيش از اين خود را بيچاره نكنم.»

معمولاً وقتي مردم پير مي شوند دو چيز در آنها تازه مي شود، يكي حرص است و ديگري آرزوهاي طولاني. حريص مي شوند وفرزندانشان را سرزنش مي‌كنند و مثلاً به آنها مي گويند: شما كه زور نداريد، ما وقتي به اندازة شما بوديم با چوبي مي توانستيم ده، بيست نفر را كتك بزنيم و ... ديگر نمي داند كه اين حرص است نه ادب و ادب آموزي. ادب آن است كه به آنها بگوييم: فرزندم! آن زمان من قدرت داشتم به گونه اي كه با چوبي مي توانستم عدة زيادي را بزنم ولي دهها فحش و چوب را بر خودم پذيرفتم و دستم را به سوي كسي دراز نكردم. همين طور آرزوهاي فراواني نيز در آنها پديد مي آيد. كه اين هر دو را بايد از وجود خود دور كنند.

نتيجة كلام اينكه 1- سوءظن ها را برطرف كنيم و قوة خيال را از هر چه نامطلوب است پاك گردانيم. 2- از آرزوهاي بيهوده و خلاف صرف نظر كنيم تا قوة خيال تطهير شود.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

      پايان جلسة هفتم

 

 

 

 

 



1-وسائل الشيعه ج 12، ص 302 

از خدا خواهيم توفيق ادب              بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس ششم»

 

© طهارت قواي عمليه نفس

© نقش دستورات شرعيه در طهارت قوا

© فقه مقدمه تهذيب اخلاق

© ظهور طهارت در بدن و شكل گرفتن ملكه تسليم در نفس

 

 «بسم الله الرحمن الرحيم»

طهارت قواي عمليه نفس:

حضرت آقا در كتاب شريف «وحدت از ديدگاه عارف و حكيم» آخرين مرتبه اي كه در طهارت ظاهريه مطرح مي فرمايند طهارت در مراتب قواي عملي نفس است. زيرا نفس داراي قوه هاي فراواني همانند قوة باصره، قوة ذائقه، قوة شامّه، قوة غضبيه، قوة شهويّه و ... است كه با اين قوا كارهايش را انجام مي دهد. در اين بخش كتاب چنين آمده است: «طهارت ظاهره در مراتب قواي عمليه نفس مرتبه تجليه است كه نفس، قوي و اعضاي بدن را به مراقبت كامله در تحت انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد نموده كه اطاعت اوامر و اجتناب از منهيات شرعيه را به نحو اكمل نمايد تا پاكي صوري و طهارت ظاهريه در بدن نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوي انقياد و ملكه تسليم براي اراده حق متحقق گردد و براي حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقه حقه جعفريه كافي و به نحو اكمل عهده دار اين امر است. فقه مقدمه تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمه توحيد است.»

 

نقش دستورات شرعيه در طهارت قوي:

دستورات شرعيه در مسائل فقهي براي اين است كه نفس را در تمامي قوايش تطهير نمايد. مثلاً يكي از اسرار دستور نماز و روزه تطهير قواي ظاهرية بدن است و همچنين براي اينكه اعضاي بدن در هنگام عبادت كردن مؤدب گردند.

اگر در نماز دقت كنيد مي بينيد كه اين عمل چقدر موجب تأديب بدن است. از نحوة ايستادن گرفته تا نحوة نشستن و حركت كردن و تسبيح گفتن و حمد و سوره خواندن ... در اين بخش به كتابهايي كه در مورد نماز نوشته شده مراجعه بفرمائيد همانند كتابي كه حضرت امام (ره) به نام «آداب الصلوه» نوشته اند كه اگر شخصي بخواهد نماز بخواند چگونه بايد ادب را مراعات كند و به چه نحوي بايد اعضاء و جوارحش را تأديب نمايد تا حق نماز را در مرتبة ظاهر اداء فرمايد؟!

همچنين روزه هم براي خود آدابي دارد. روزه باعث مي گردد تا قوة شهويّه انسان كنترل شود. زيرا رسيدن دائمي غذا به نفس همان و دائم غليان يافتن قوة شهويه همان! و روزه باعث تعديل قوة شهويّه است. اگر انسان بخواهد هر غذائي را كه باعث شكوفايي قواي نفسيه اش مي شود تهيه نموده و مصرف كند به سختي مي تواند جلوي نفس را در مقابل خواسته هايش بگيرد اما اگر آن غذاها به واسطة دستورالعمل شرعيه كنترل گردد نفس در آن قوا كم كم تنزل مي كند و در اين وقت ايستادگي در مقابل آن، كار مشكلي نخواهد بود.

حضرت آقا بارها مي فرمود: نفس آنچنان سركش است كه اگر تمام يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را جلوي او سر ببرند و از او خواهش كنند كه حالا ديگر رهايمان كن باز هم دست نمي كشد و انسان را رها نمي كند مگر اينكه فرموده اند: روزه نفس را مهار مي كند. لذا احكام شرعيه براي تأديب و طهارت قواي نفس به خصوص قوة شهويّه و قوة غضبيّه جعل شده اند كه اگر انسان اين دو قوه را كنترل كند مي تواند به مقدار زيادي بر خود فائق آيد.

همانگونه كه بعضي از احكام براي نزديك كردن رابطة انسان و آفريدگارش تشريع شده، بعضي از احكام نيز براي نزديكي انسان با افراد همنوعش آمده است؛ همانند دستوراتي كه در مورد پرداخت كردن خمس و زكات و كمك به فقراء و چگونگي معاملة بين دو نفر وجود دارد. بعضي از احكام شرعيه براي تنظيم روابط شخص با نظام هستي مي باشد كه باعث مي گردد او خودش را با عالم هماهنگ كند و هر طوري كه دلش مي خواهد عمل نكند؛ همانند احكامي كه در مورد وقت نماز و روزه مي خوانيم كه فرموده اند: وقت نماز مغرب و عشاء هنگام غروب آفتاب است. وقت نماز ظهر و عصر موقع زوال آفتاب است و يا اينكه فرموده اند: براي روزه داشتن از ابتداي صبح تا غروب بايد امساك از غذا كرد و يا اينكه فرموده اند هر كس به دنبال توفيق بيشتري است سحرگاهان را بيدار باشد، كه مجموع اينها دلالت بر هماهنگي شخص با نظام عالم مي كند زيرا انسان جهت برقراري ارتباط بيشتري با نظام عالم و نيز براي تشخيص زوال، براي تشخيص صبح، براي تشخيص مغرب و عشاء و ديگر مسائلي كه در رابطة نظام هستي است، سعي مي كند خود را با عالم آشنا كند، گاه براي دريافتن اين روابط به تفكر مي نشيند كه تمام اينها در ساختن انسان تأثير بسزايي دارند.  اگر ما به طور دقيق در پي انجام احكام شرعيه باشيم قواي نفس تعديل مي گردد.

در ادامه فرمودند: «طهارت ظاهره در مراتب قواي عمليه نفس، مرتبه تجليه است» تجليه جلا دادن نفس است. اصل نفس موجودي نيست كه به واسطة نماز خواندن يا روزه گرفتن پديد آمده باشد بلكه نفس حقيقتي است كه از جانب خداوند متعال آفريده شده و به وجود آمده است و بعد از آن نيز قرار است كه به واسطة احكام شرعيه رنگ گرفته و جلا داده شود. همانند اينكه ساختماني را مي‌سازند و بعد از آن به ما مي گويند تزئينش كنيد و رنگش بزنيد. پس ساختن ساختمان بخشي است و تجليه و زيبا كردن آن بخشي ديگر. ما چون خود نمي‌دانيم چگونه بايد با عالم و آفريده هاي در نظام هستي ارتباط برقرار كنيم لازم است آفريدگار نظام عالم با همان قلمي كه عالم را آفريده براي ما دستور بنويسد و رابطة بين آدم و عالم و آدم و خداي عالم راتنظيم كند. تنظيم ارتباطات به منزلة رنگ آميزي نفس ناطقه است (تا برسيم به اصل شريف علم و عمل كه دو جوهر انسان سازند).

پس تعبير «نور» در رواياتي همچون: «الوضوء نور»، «الصلوه نور»، «الصوم نور»، «الحج نور» دلالت بر اين دارد كه چراغاني كردن و آراستن منزل دل و جلا دادن ساختمان نفس ناطقه تنها به واسطة مراعات كردن احكام شرعيه متحقق است. «تكوين» اصل ايجاد موجودات را گويند و «تشريع» در خصوص انسان بوده و براي زيبا كردن آن است. لذا مي فرمايند: «مرتبة تشريع در خصوص انسان و در مرتبة تجلية اوست» احكام شرعيه باعث مي گردند كه قواي نفس به اطاعت شخص در بيايند. اگر كسي روزه گرفت، قوة شهوت را مطيع خود مي‌كند و بر او مسلّط مي شود. بر خلاف كسي كه هر روز شكمبة خود را پر مي‌كند و تا آنجا كه مي تواند مي خورد. چنين شخصي هرگز نمي تواند قوة شهوتش را كنترل كند. زيرا عاقلانه نيست كه انسان چاقوئي را به دست ديوانه اي بدهد و بعد به او بگويد: نزن كه خطرناك است. همين كه چاقوئي به او داده ايد، نهي را برداشته ايد زيرا او ديوانه است و مي زند و نهي شما را ادراك نمي كند. نفس نيز قبل از اينكه ساخته شود همانند يك ديوانه است كه اگر انسان بدون دستورات اسلامي بخواهد چاقو را به دستش بدهد، خطرناك است. براي خلع سلاح كردن نفس ناطقه بايد قوة غضب و شهوت را از او بگيريم. بهترين راه آن روزه گرفتن و گرسنگي كشيدن است زيرا نفس اگر گرسنه باشد مطيع مي شود.

نكتة قابل عرض ديگر اين كه شارع مقدس احكام را براي دفع گناه فرستاده نه رفع گناه! زيرا فرق است بين دفع كردن و رفع كردن. اگر انسان قبل از عارض شدن بيماري به نزد پزشك برود وبراي تداوم سلامتي خود از او دستورالعمل بگيرد يا اينكه در آستانة مريضي قرار گيرد و پزشك به او بگويد اگر مي خواهي مريضي در تو وارد نشود بايد اين كارها را انجام دهي در اينجا علاج قبل از وقوع گرفتاري را در اصطلاح عرب «دفع» مي گويند. همانند آنچه كه در واكسينه كردن كودكان رخ مي دهد كه به منزلة قوي كردن بدن بچه و دفاع اودر برابر امراض بعدي است. اما اگر انسان صبر كند تا مريضي بر او عارض شود و بعد به فكر علاج آن بيفتد در اين صورت عرب مي گويد: اوبه دنبال «رفعِ» مرض است. پس دفع، علاجِ قبل از مرض است و رفع علاجِ بعد از مرض.

شريعت مطهره به دنبال اين است كه از انسان دفع امراض روحي كند و نگذارد جان او مريض شود و لذا از همان ابتداي پديد آمدن نطفه براي پدر و مادر دستورالعمل صادر مي كند كه اگر مي خواهيد بچه دار شويد نبايد در فلان شب مجامعت نمائيد و يا اينكه فرموده در آن حال نبايد رو به قبله باشيد، و نيز بايد در حال سيري و يا گرسنگي شديد باشيد و دهها دستورالعمل ديگر كه در اين بخش عنوان شده است. اگر هر كدام از اين دستورات مراعات نشود در آينده در روحيه فرزند تأثير منفي مي گذارد و براي اومشكلاتي پديد مي آورد.

مادر عزيز! در مدت نه ماه حمل، زهدان تو امانتدار نظام عالم است. رحم تو عرش خدا و لوح محفوظ حق مي گردد. به تعبير حضرت آقا خداي عالم سراسر عالم را مشك زني مي كند و نطفه اي را به عنوان عصاره و زبدة نظام آفرينش به دست مي آورد و آن را به مادر عزيز مي سپارد. بدين گونه جايگاه مادر در نظام هستي روشن مي شود كه خداوند، عالَمِ خلق شده را خلاصه مي كند و تحويل زن مي دهد و به او مي گويد كه از اين خلاصه، انسان بساز.

پس اي مادر! تو نيز بيا و در طي نه ماه حاملگي با وضو باش و ذكر خدا بگو و غيبت نكن و خود را به دروغ گفتن عادت مده، تا نهال درخت وجودي جان تو و همسرت، فاسد به بار ننشيند و فرزند سالم به دنيا آوري.

همان گونه كه به عرض رسيد نوعاً دستورات شرعي جهت دفع امراض انساني است اما اگر احياناً انسان دچار خطا و اشتباهاتي شد و احكام فقهيه را مراعات نكرد، براي او راهي به نام «توبه» باز كرده اند. كه توبه جهت رفع گناه است نه دفع گناه. فقه فقط عهده دار مسائل تشريع است كه اگر انسان به واسطة دستورات فقهيه نتوانست جلوي نفس خود را بگيرد از آن به بعد علم كلام متكفّل او مي شود و راه توبه را برايش باز مي كند. آنجا ديگر فقه نمي تواند جوابگو باشد. فقه فقط مي گويد من دستور خود را صادر كردم اما اگر عمل نكردي از آن به بعد به عهدة من نيست. همانند اينكه معلم به شاگردش مي گويد براي قبول شدن دستور من اين است كه اينگونه درس بخواني و اين مقدار به كلاس بيايي كه اگرمراعات نكني من عهده دار تو نخواهم بود، بلكه خود متكفّل خودت هستي. لذا فقيه هيچگاه متكفّل گناه مردم نمي شود.

نتيجه آن كه اگر انسان تن به احكام شرعي دهد هم قواي نفس را مطيع نفس مي كند و هم نفس را مطيع خودش قرار مي دهد. وبر اساس انقياد قواي نفس براي نفس، طهارت در نفس ظاهر مي شود.

 

فقه، مقدمه تهذيب اخلاق:

در عبارت آمده است: «... و براي حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقة حقة جعفريه كافي و به نحو اكمل عهده دار اين امر است.» از آنجا كه اكثر مسائل فقهي ما از زبان مطهّر امام صادق«عَلَيهِ السَلام»  يا امام محمد باقر«عَلَيهِ السَلام»  بيان شده است فقه ما را تعبير به «فقه جعفري» يا «فقه باقري» مي كنند. زيرا در ميان ائمه«عَلَيهِم السَلام»  فقط اين دو امام بودند كه به واسطة قرار گرفتن  در شرائط زماني مناسبي، توانستند احكام شرعية بيشتري بيان كنند، و حوزة علميه تشكيل دهند و طلبه تربيت كنند و به «زراره ها» حديث بياموزند. بر همين اساس فقهِ ما را به «فقه جعفري» نام گذاري كردند چه اينكه مذهب ما به «مذهب محمدي» معروف شده است.

در ادامه آورده اند: «فقه مقدمة تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمة توحيد است» براي راه يافتن به بارگاه توحيد و خداشناسي ابتدا بايد به دستورات فقهيه عمل كرد و بعد بايد صاحب اخلاق نيكو شد و بعد از آن وارد بحث حكمت و توحيد شد. پس در حقيقت، فقه فرع اخلاق و اخلاق فرع بر حكمت و حكمت فرع بر توحيد است و اخلاق اصل فقه و توحيد اصل حكمت و حكمت اساس اخلاق است زيرا هميشه آنچه مقدمه است فرع و آنچه ذي المقدمه است اصل مي باشد لذا راه شريعت اولين مرتبة سير انساني است.

البته لازم به توضيح است كه احكام شرعيه بعد از راه يافتن انسان به مرتبة تهذيب اخلاق و خداشناسي، همچنان باقي مي ماند و تا آخرين لحظات زندگي انسان، جاري است واز او دست بردار نيست. انسان بايد دستورات فقهيه را به عنوان نردبان ترقّي و تعالي نفس و جان و براي تطهير حقائق دروني و مراتب وجودي خود دائماً رعايت كند. اين بحث را بسط وافري نياز است كه «لعل الله يحدث بعد ذلك امراً».

 

ظهور طهارت در بدن و شكل گرفتن ملكه تسليم در نفس:

وقتي انسان در ذات و نفس خود طهارت پيدا كند، همين طهارت در بدن او هم ظاهر مي شود كه مي بينيد اگر شخص حقيقتاً نماز خوان و روزه گير باشد، در چهرة او تأثير گذاشته و روي اورا زيبا مي كند و به همين منوال نيز چهرة افراد و اشخاص اجتماع مطابق با گناهانشان برمي گردد.

هميشه چهره خبر از درون مي دهد. خداوند متعال در سورة فتح (آية 30) مي‌فرمايد: «سيماهم في وجوههم منّ اثر السّجود» كه اگر كسي در پيشگاه حق متعال به برنامه هاي شريعت الهيه عمل كند صورت او مطابق اعمالش زيبا مي‌گردد و نشان مي دهد كه در درون چه دارد.

حضرت علامه در ادامه مي فرمايند: «در نفس هم رفته رفته خوي انقياد وملكه تسليم براي اراده حق متحقق مي‌گردد» تمام هدف انسان اين است كه خود را تسليم خدا كند و تا شخص قواي خود را تسليم خود نكند نمي تواند خودش را تسليم خدا كند و بايد آنقدر در عمل به احكام شرعيه تثبّت به خرج دهد تا آن اطاعت و تسليم براي او ملكه شود.

«ملكه» صفت راسخة در نفس را گويند. اگر كسي آنقدر سيگار بكشد كه ديگر نتواند خود را از آن جدا كند، به چنين شخصي مي گويند: «سيگار كشيدن براي او ملكه شده» برخلاف كسي كه تازه شروع به سيگار كشيدن كرده است، او به راحتي مي تواند سيگار را كنار بگذارد. صفت ملكه شده آنچنان در نفس ريشه مي كند كه برداشتن و قطع كردن آن، به راحتي ممكن نيست. به تعبير خودمان مي گوئيم: «ترك عادت موجب مرض است» در امور معنوي هم همين گونه است. گاهي صفت جود و بخشش چنان در شخص رسوخ مي‌كند كه اگر او روزي را بدون بخشش بگذراند، ناراحت است. يا اينكه شخصي آنچنان مهمان دوست است كه اگر روزي در منزلش مهمان نيايد، ناراحت مي شود. نفس نيز با رعايت متداوم احكام شرعيه، قوايش را به تسليم خود در مي آورد و طهارت ظاهرية بدن را تأمين مي كند اما اگر عمل كردن به احكام شرعيه را ترك گويد قواي او نيز از تسليمش سر باز مي زنند و بار ديگر نجاست ظاهر او را فراهم مي‌آورند.

«و الحمدلله ربّ العالمين»

    پايان جلسه ششم

 

 

X