از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس يازدهم»

 

 

© طهارت موجب فزوني رزق مي شود

© انگيزه صحيح براي انجام كار نيك

© توجه به يك نكته اخلاقي در ارتباط با تصرفات

 

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

طهارت موجب فزوني رزق مي شود

طهارت انسان در هر دو بخش ظاهري و باطني آن موجب افزايش رزق است. اگر طهارت ظاهري باشد بر رزق ظاهري افزوده مي شود و اگر طهارت باطني باشد بر رزق باطني افزوده مي گردد. منتهي بايد به نكته اي در بحث رزق توجه كرد و آن اينكه در اصطلاح عامه، آن مقدار از امور مادي كه صرف خرج ظاهري بدن انسان مي گردد كه مورد نياز اوست و كم و زيادي ندارد، تعبير به رزق مي كنند. زيرا بايد حساب رزق و روزي را از حساب مال و مالداري جدا دانست، چون اگر انساني كمتر از نياز ظاهري خود مال به دست آورد و يا بيشتر از نياز خود مال جمع آوري كند آن مقدار ديگر رزق او نخواهد بود، مگر اينكه انسانها رزقِ از بالا آمده را از هم راهزني كنند.

اگر رزق ظاهري افزوده گردد معلوم مي شود كه خرج ظاهري شخص هم افزوده مي شود و به همراه آن دست بخشش او نيز نسبت به غير بالا مي رود، در اين صورت او علاوه بر اينكه خرج خودش را تأمين مي كند، خرج آنهايي را هم كه در تحت تكفل اويند تأمين مي كند. اين نيز به منزلة رزق است. مثل اينكه شما بزرگِ منزليد، گر چه غذاي خودتان در شبانه روز به يك مقدار كمي است اما چون همسر و فرزند در منزل افزوده شد، وروزي آنها هم از ناحية شما تأمين مي گردد، آن مقدار رزق آنها هم به حساب شما مي آيد. حال اگر كسي منزلش را وسعت دهد تا بتواند همساية فقيرش را نيز تأمين كند در اين صورت اگر بر مالِ او افزوده شود اين افزايش رزقِ اوست نه افزايش مال او. اما اگر بيش از مقدار خاص خود مال جمع كند، اين ديگر افزايش مال اوست نه افزايش رزق او. معناي افزايش رزق ظاهري آن است كه اگر شخص اهل طهارت باشد، حلّيت مال او اقتضا مي كند كه ديگران نيز از آن بهره مند شوند. زيرا مال حرام نه رزق بدست آورنده‌ي آن است و نه رزق كسي كه اين حرام را به او مي بخشد.

اما رزق باطني را هيچگاه مفيد به اندازه اي نكرده اند، بلكه فرمودند: هر چه طهارت باطني بالا رود بر رزق باطني هم افزوده مي شود تا كسي نگويد من اعمال عبادي را انجام مي دهم تا مثلاً به درجة پنجم از ايمان برسم! خوب چرا نبايد به مرتبة ششم برسد و اصلاً چرا نبايد به در جة دهم ارتقاء يابد؟ چرا توقف كند؟ چرا بالا نرود؟ اينجاست كه فرموده اند راه ازدياد رزقِ باطني باز است، زيرا رزق باطني مربوط به جان شخص بوده و جان نيز يك حقيقت غير متناهي است. لذا هر چه بر رزق باطني افزوده شود همه غذاي روح و جان مي شود. همانند اينكه يك درخت هر چه از آب و خاك و غذا بگيرد، بزرگتر مي گردد و وسيعتر مي شود ومي تواند براي افراد بيشتري سايباني كند.

نكتة ديگر اينكه سايباني كردن درخت مقصود اصلي رشد درخت نيست، بلكه مقصود درخت توسعه يافتن است. بعد از آن ديگران خود از وسعت درخت بهره مند مي شوند. درخت هرگز نمي گويد: غذا مي گيرم براي اينكه به ديگران بدهم. بلكه مي گويد: من غذا را براي خودم مي گيرم. وقتي قوي شدم و قوت نفساني پيدا كردم خود به خود ديگران از وسعت وجودي من بهره مند مي شوند. نفس ناطقة انساني نيز مرزوقِ رزق باطني است و هرگز در حدّ خاصي مقيّد نمي شود، بلكه موجودي بي‌انتهاست و به واسطة گرفتن روزي بالاتر مي رود و آمادة گيرايي بيشتر مي شود و بعد از گرفتن، ديگران خود به خود از او انتفاع مي برند.

 

انگيزة صحيح براي انجام كار نيك

گفتيم كه رزق باطني مربوط به خود شخص است. در رزق ظاهري هم اگر چه ديگران از آن بهره مند مي شوند اما در نهايت باز بهرة آن به خود شخص برمي گردد. زيرا رزق ظاهري از جود و سخاوت و ديگر صفات انساني شخص سرچشمه مي گيرد و شخص بعد از انجام اين افعال، مشاهده مي كند كه جوهر نفساني اش اشتداد يافته و ما به ازاي آن را دريافت خواهد كرد. مانند اينكه امروز مي بخشد و روز ديگر خود بخشيده مي شود.

حال ببينيم آيا مي‌توان به اميد دريافت ما به ازاء كار خيري، كار نيك انجام داد؟ مثل اينكه شخصي بگويد: من مي بخشم تا خدا مرا ببخشد. يا مي دهم تا خداوند در ازايش به من بدهد. متأسفانه در ما اگر انجام كاري به ازاء دريافت چيز ديگري نباشد، هيچ صفت خيري صادر نمي شود و كسي جود و بخشش نمي كند. انگيزة اكثر مردم از انجام فعل نيكو اين است كه ازايش را از خداوند بگيرند. اما انگيزة امير المؤمنين «عَلَيهِ السَلام» و ديگر بزرگان هرگز چنين نبوده است. آنها فقط مي‌گويند: «ما مي بخشيم همانگونه كه خدا مي بخشد» جناب شيخ الرئيس در نمط ششم اشارات مي فرمايند: «جود، بخشيدني را گويند كه بلا عوض باشد» خداوند نيز چنين است، مي بخشد اما هرگز در مقابل آن چيزي طلب نمي كند و احتياج به عوض ندارد. بلكه مي گويد: سرشت ذاتي من بر بخشش است. مثل اينكه چشم بگويد: سرشت ذاتي من بر ديدن است و گوش بگويد: بافت حقيقي من بر شنيدن است، يا اين كه خورشيد بگويد: بافت حقيقي من بر نور دهندگي است. تمام موجودات عالم از حق درس گرفته اند، همه مي گويند: سرشت ذاتي تكويني ما بر اين است كه به كار خود مشغول باشيم و در مقابل آن چيزي طلب نكنيم. در اين ميان فقط انسان است كه كارهايش را در مقابل دريافت عوض، انجام مي دهد. البته نمي گويم اينگونه بودن بد است بلكه اين يك نظر متوسط است. نه مي گوييم بد است و نه مي گوييم خوب است. فقط مي گوييم اينگونه افراد اگر بخششي هم كنند،جواد حقيقي نمي باشند زيرا جواد حقيقي در مقابل جود خود چيزي طلب نمي كند. «انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جَزاءً و لا شكوراً»[1] -مرد آن است كه هزار مرتبه دست مردم را بگيرد و وقتي هم كه افتاد، هيچ انتظاري از ديگران نداشته باشد. اين را آيات قرآن و سيرة ائمه –عليهم السّلام- به ما آموخته اند. به عنوان مثال آية فوق اشاره به آن قضيه دارد كه روزي امام حسن و امام حسين«عَلَيهِ السَلام»  مريض شده بودند و حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» و حضرت فاطمه «عَلَيهاِ السَلام» نذر كرده بودند كه اگر فرزندانشان بهبود يافتند سه روز روزه بگيرند.

لازم به ذكر است كه اين مطلب شما را به يك دستورالعمل قرآني و يك نكته اخلاقي توجه مي دهد و آن اينكه جناب اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» و صديقة كبري«عَلَيهِا السَلام»  با اينكه معصوم بوده و از اولياء الله بوده‌اند و تمام عالم را در اختيار داشته و مي‌توانستند با يك اشاره مريض را خوب كنند، اما باز دست تصرف دراز نكردند و نذر سه روز روزه كردند تا مريضشان خوب شود. معلوم مي شود با اين عمل خواسته اند به ما دستورالعمل بدهند. زيرا آنها براي شفاي مريض اصلاً نياز به گرفتن سه روز روزه نداشته اند. بلكه آنها اين كار را كرده اند تا به ما برنامه دهند كه شما نيز براي شفاي مريضتان مي توانيد نذر كنيد كه سه روز روزه بگيريد. و گرنه آنها به راحتي مي توانستند با اشاره اي مريض را خوب مي‌كردند.

 

توجه به يك نكته اخلاقي در ارتباط با تصرفات

نكتة ديگر اين كه در مباحث قبلي عرض كرده بوديم هر كس از جهت نفساني قويتر شود دستِ تصرّفش در نظام عالم كمتر مي شود. مثلاً حضرت امير وصي «عَلَيهِ السَلام» نمي فرمايد: حال كه من ولي الله ام و كسي هستم كه پيامبر در شب معراج هر چه را مي ديد به شكل من مي ديد، چرا بايد معطل باشم و حسن و حسين را با اشاره اي شفا ندهم؟ نه خير اين كار را نمي كند. او مي گويد، همانطور كه ديگران براي برآورده شدن حاجات خود نذر مي كنند ما نيز براي بهبودي فرزندان خود نذر مي كنيم. خدا اگر بخواهد خود شفا مي دهد. اينها علاوه بر اينكه به ما ادب مي‌آموزند براي ادامة راه به ما دلداري نيز مي‌دهند. همانند اينكه شما شخصيت بزرگي را ببينيد كه براي رفتن به نقطه اي به جاي اينكه از هواپيما يا ماشين شخصي خود استفاده كند به ايستگاه ماشين سواري بيايد و مانند يك فرد معمولي با ديگران همسفر شود و با اين كار  به آنها آرامش دهد.

امام زين العابدين«عَلَيهِ السَلام»  نيز در كربلا كه مريض بودند براي بهبودي خود هيچ تصرف نكردند. زيرا مي دانستند ارادة خدا بر مريضيشان تعلق گرفته و دليلي ندارد از خدا بهبودي خود را از راه تصرف طلب كند. اگر مي‌بينيد شخصي مريضي‌اش ادامه دارد حتماً نبايد به دنبال اين باشيد كه شفاي او را به هر طريقي از خداوند بگيريد. اگر مقرر شده كه اين شخص مريض بماند بگذاريد بر همين حال باقي باشد، البته او را دعا كرده برايش دلسوزي بكنيد، و زحمت كشيده او را اما به اين معنا نباشد كه حتماً اين مريض بايد شفا پيدا كند. زيرا ما نمي توانيم براي خدا دستورالعمل صادر كنيم.

حضرت آقا در اين مورد تعبيري دارند كه: «ايشان بايد امر كند و ما تابع باشيم نه اينكه ما امر كنيم و خدا امرمان را اجرا كند» ما در اين موارد خيلي ناقصيم و توجه زيادي به اين مسائل نداريم. ائمة اطهار اين روش را به ما آموخته اند. به خاطر همين حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» و حضرت صديقة طاهره «عَلَيهِ السَلام» نذر كردند اگر عزيزانشان شفا پيدا كردند سه روز روزه بگيرند. امام حسن و حسين «عَلَيهِ السَلام» هر دو شفا پيدا كردند و همگي سه روز روزه گرفتند. هنگام افطار روزة روز اول، مسكيني آمد و در خانة ايشان را زد و مقداري غذا خواست. آنها نيز غذاي خود را به او دادند. (خدا هم خوب جاهايي انسان را امتحان مي كند. درست همان موقعي كه انسان خود نيازمند است او را امتحان مي كند، ببيند آيا مي‌بخشد يا نمي‌بخشد؟ هنر آن است كه انسان خود گرسنه باشد و به ديگران بدهد نه اينكه داشته باشد و بخشش كند كه البته آن نيز كار آساني نيست.) روز بعد هم روزه گرفتند و هنگام افطار يتيمي در خانة آنها را زد. فرمودند: امشب هم نان خود را به او مي دهيم و خود كمتر مي خوريم تا از گرسنگي از پاي در نيائيم. روز سوم هم اسيري در خانة آنها را زد و آنها غذاي خود را به او دادند. بعد مي فرمايند: با اينكه گرسنه بوديم به ايشان داديم اما هرگز از آنها چيزي طلب نمي كنيم. حتي نمي خواهيم از ما تشكري كنند. «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شَكُوراً»[2]. اين بسيار فرمايش بلندي است كه انسان هزاران خدمت به ديگران بكند اما هرگز انتظار يك تشكر كردن از ايشان را هم نداشته باشد. اگر اين آداب انسان سازي اهل بيت- عليهم السّلام- در ما پياده شود ما يك پارچه نور مي‌شويم.

به طور كلي بايد يك خصلت پسنديده را در خود تقويت كنيم و آن اينكه مطلقاً از غير خدا انتظاري نداشته باشيم. از دوستانمان، از همسايگانمان، از هم محلي هايمان، از برادران و پدرانمان، حتي از فرزندان خود نيز انتظاري نداشته باشيم. به خود القاء نكنيم كه فرزندانمان را بزرگ مي كنيم تا در هنگام پيري دستمان را بگيرند. اين خصلت انساني و مردانگي نيست. مردانگي آن است كه سر سوزني از ديگران انتظاري نداشته باشيم. اين امر باعث مي شود انسان هميشه راحت و آرام باشد و توقعي از ديگران نداشته باشد و اگر احياناً در ازاي خدمتِ او، خدمتي شد باز سعي كند در ازاي آن به ديگران خدمت كند واگر خدمتي نديد در دلش كينه اي نكند و ناراحت نشود. رسيدن به اين مقام كار يك سال و دو سال نيست. انسان بايد خيلي اهل همت باشد تا به اين مقام راه يابد.

بيائيد همة ما از امروز تصميم بگيريم اينگونه باشيم. اگر در ازاي خدمتي از ما تشكر كردند ممنونشان باشيم و اگر تشكر نكردند ممنونتر باشيم. بلكه بايد بالاتر رويم كه نه تنها توقع خدمت نداشته باشيم بلكه خلاف آن را و نقطة مقابل آن را در انتظار بنشينيم. اين باعث مي گردد كه بر رزق معنوي انسان افزوده گردد و آنگاه است كه مي بينيد چه وقايعي براي شما رخ مي دهد.

حضرت آقا در جلددوم هزار و يك كلمه، كلمه اي دارند كه آنچه تا حال دربارة بيوگرافي اينجانب گفته شد هر كدام بر حسب ظن و گمان كسي است كه آنها را بيان داشته است. يكي مي گويد ايشان عالم ذوالفنون است. ديگري مي‌گويد او عارف آنچناني است. هر كدام از اينها بر اساس ظن و گمان افرادي است كه نسبت به من داشته اند اما هيچ كس نمي تواند حقيقتاً آنچه را كه دارم بيان كند كه به قول مولوي:

هر كسي از ظن خود شد يار من                از درون من نجست اسرار من

بعد مي فرمايند: حال گوشه اي از آنچه دارم را بيان مي كنم كه:

بدان را هست بر ما حق بسيــار              چـو حق مردم پـاكيزه كردار

افراد بد اجتماع بر گردن ما همان اندازه حق دارند كه افراد خوب حق دارند. اين بسيار حرف بلندي است. مثلاً اگر كسي بگويد فردي همچون يزيد به عنوان بدترين فرد، و فرد ديگري همچون حسين بن علي «عَلَيهِ السَلام» به عنوان بهترين انسان، به يك اندازه بر گردن ما حق دارند شما چطور اين مسئله را حل مي كنيد؟ تا انسان بخواهد به سرِّ و حقيقت اين كلام برسد چقدر طول مي كشد؟! حال براي اينكه ظاهر اين كلام را تا حدودي بفهميم جمله اي را به عرضتان مي رسانيم.

حضرتشان فرموده اند: بافت و مزاج ما به گونه اي است كه اگر كسي فحش و ناسزايي به ما بگويد و يا يك بي احترامي به ما بكند، سريعاً از آن طرف درِ رحمت را به رويمان مي گشايند. خوب اين كم خدمتي است؟!

برادرِ من آدم بايد آنقدر نماز بخواند و جان به لب بياورد تا بتواند آن در را به روي خود باز كند. مگر اين گونه نيست؟ اگر كسي بخواهد درِ آن سوي عالم به روي او گشوده شود و چشمِ دلش باز شود تا حقائق را ببيند، چقدر بايد زحمت بكشد؟ اما مي بينيد ناگهان كسي به انسان جسارتي مي كند و دلِ او را مي شكند بعد خداوند به حرف در مي آيد و مي فرمايد: «اَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرة قُلُوبُهم» من در نزد دلهاي شكسته جاي دارم. حال مي بينيد كه در يك انتخابات، اگر يكي از كانديدا به ظاهر شكست بخورد و منزوي شود چقدر مردم به او خدمت كرده اند و او اگر اهل كار باشدچقدر مي تواند از اين فرصت استفاده كند، عموماً ما اين گونه نيستيم. مثلاً‌در انتخابات مي بينيم آن كسي هم كه در انتخاب پيروز شده آنقدر در جشن پيروزي خود سرگرم مي شود تا اينكه دلمرده مي گردد. در حالي كه وقتي مردم به درِ خانة حضرت امير المؤمنين آمدند و اظهار ارادت كردند و عرضه داشتند شما را به خلافت برگزيده ايم، آنجا حضرت فرمود: اگر شما امروز حاضر نمي شديد و خداوند وظيفه و تكليف و حجت را بر من تمام نمي كرد كه اگر مردم به تو روي آوردند، امورشان را در دست گير، من افسار شتر حكومت را بر پشتش مي انداختم و رهايش مي كردم.

آري برادر! جشن بر پا كردن بعد از پيروزي انتخاباتي دل را تيره مي كند. بايد از تمام فرصتها استفاده كرد. آنكس هم كه در انتخابات شكست خورده بايد از شكسته شدن دلش استفاده كند و راه بيفتد. درست است كه حضرت علي «عَلَيهِ السَلام» مي‌فرمود: من بيست و چهار سال استخوان در گلو داشتم، اما همان استخوان باعث شد كه ملك و ملكوت به خدمت حضرت درآيد. چنان‌كه در روز عاشورا همين دشمن بود كه سيد الشهدا و اصحابش را به مقامات بلند رسانيد. بدانيد هر وقت مردم به شما پشت كردند و روي گردانيدند، آن وقت است كه بركتي به شما روي مي آورد و درهاي رحمت بر شماباز مي شود كه:

بدان را هست بر ما حق بسيار                چو حـق مردم پـاكيزه كردار

بر آن زخمي كه ديدم از زمانه               براي فيض حق بـودي بهـانه

 

   «و الحمدلله ربّ العالمين»

       پايان جلسة يازدهم

 

 


1-انسان/ 10

1- سوره انسان آيه 10

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس دهم»

 

© سخني با حاضران

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

سخني با حاضران

اولين و آخرين عرض ما به شما عزيزان اين است كه به خودتان بپردازيد. ببينيد كه هستيد و در كجا قرار داريد؟! نظام عالم نيز اولين و آخرين حرفش با ما اين است كه خود را دريابيم و ببينيم چه كاره ايم و بايد به كجا برويم؟! تمام مقصود آفرينش نيز انسان است تا او بيايد و خود را بشناسد. فرزند جناب مير سيد شريف در هنگام مرگ پدر از او خواست تا موعظه اي كند. او نيز فرمود: «فرزندم خودت را باش»، بايد به جان خودت برسي. آنچه را كه  از ما مي‌خواهند همين است كه ببينيم چه هستيم و چه مي كنيم؟! آيا در طول شبانه روز اندوخته اي براي خودداريم يا نه؟! حسابي براي اعمالمان داريم يا نه؟! همانطور كه دارائيمان را ومال بيرون از جانمان را شمارش مي كنيم و به حساب مي كشيم آيا جان خود را نيز حسابرسي مي كنيم؟!

به تعبير شريف حضرت آقا در رسالة شريف الهي نامه: «الهي تا كعبة وصلت فرسنگهاست و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: به كجا مي روي؟ گفت: به چين و ماچين. گفتند: با اين راه روش تو؟» مي خواهي با اين بيچارگي ات ملكوت عالم را طي كني؟! تويي كه شبانه روز هيچ تكان نمي خوري مي خواهي اهل باطن عالم شوي و سفرها كني و آسمانها را طي كني؟! اگر انسان حقيقتاً به خود بنگرد، مي‌بيند كه چقدر بيچاره است. تمام دانشمندان مادي و طبيعي درصدد فهم ظاهر عالمند و هر روز كه به مكشوفاتشان افزوده مي شود درمي يابند كه در مقابل يك علمِ بي نهايت نظام عالم جاهلي بيش نيستند. مكشوفاتشان در مقابل مجهولات عالم به منزلة نقطه اي است در مقابل بي نهايت. به تعبير استاد عزيز –روحي فداه- اين عمر نازنينمان را همينطور بسته بسته هدر مي دهيم و چيزي گيرمان نمي آيد.

عزيزان من «الهي نامة» حضرت آقا را بگيريد و بخوانيد كه بيان سرگذشت انسان است. چون قلب دائماً در انقلاب و تقلب است.

«گهي بر طارم اعلي نشيند       گهي تا پشت پاي خود نبيند»

الهي نامه مشتمل بر عباراتي است كه از دهان مبارك انساني صادر شده كه تمام حالات را ديده و تمام مراحل را طي كرده است و مطابق با هر حالتي كه براي حضرتشان پيش آمده، اين جملات از ايشان تراوش كرده است. الهي نامه بايد كتاب سفر تو باشد. بايد كتاب حضر تو باشد. بايد به عنوان يك كتاب جيبي آنرا هميشه با خود داشته باشي تا از خودت غفلت نكني.

امشب شب عاشورا است. بايد خودمان را به دقت محاسبه كنيم. به راستي ما از شب عاشوراي سال قبل تا امشب چه كرده ايم؟! بايد دستورالعمل امشب تا سال آينده رااز حضرت سيد الشهداء بگيريم. ما كه كاره اي نيستيم و حرفي براي گفتن نداريم، جز اينكه از گلستانِ نحوة زندگي بزرگانمان شاخه اي بچينيم و توشه اي بگيريم.

عصر امروز كه عصر تاسوعا بود آمدند ابي عبدالله و يارانش را محاصره كردند. حضرت سيدالشهداء به آقا ابوالفضل «عَلَيهِ السَلام» فرمودند: «برويد و به اين مردم بگوئيد كه يك امشب را به ما مهلت بدهند.» اين فرمايش امام نه براي اين بود كه يك شب ديگر زنده بمانند بلكه حضرت فرمود: «من به قرآن و نماز و دعا علاقه مندم، آخرين شب را مي خواهم با قرآن خواندن و اداي نماز و ذكر مناجات بگذرانم.» دوستان مناجات با خداي سبحان لذت و شيريني خاصي دارد. مخصوصاً دعاي «خمس عشره» امام زين العابدين «عَلَيهِ السَلام» كه در مفاتيح آمده است. سعي كنيد از ابتداي هر ماه قمري تا پانزده روز آن هر روز يكي از اين پانزده دعا را بخوانيد. اين دعا انسان را حرارت مي دهد و به حركت در مي‌آورد. سعي كنيد به گونه‌اي برنامه‌ريزي كنيد كه اصلاً اين مناجات تقويم روز شما باشد. هر وقت خواستيد بدانيد امروز چندم ماه است به مفاتيح خود نگاه كنيد و ببينيد نوبت چندمين دعاي روز شماست. برنامة خوشي هم حضرت آقا فرموده اند كه براي هر كسي قابل عمل است. قرآن سي جزء دارد. اگر وقت و توانش را داريد هر ماه را به سي روز تقسيم كنيد و هر روز يك جزء از قرآن راتلاوت كنيد كه اين روش نيز موجب مي گردد قرآن تقويم روز شمار انسان شود. اگر اين اندازه نمي‌تواني، روزي يك صفحه قرآن بخوان اما با همين يك صفحه انس بگير و خود را تحويل آن بده و عرضه دار كه: «قرآن كريم! من نمي دانم چهرة دلاراي تو چقدر شيرين است و چگونه بايد به زيارت آن نائل شوم. من خود راتحويل تو مي دهم و تو هر طور كه صلاح مي داني خود را به من بنماي تا ببينمت.» براي اين منظور كثرت صفحات مهم نيست، مهم عرضه كردن خود بر قرآن است.

سعي كن هر روز صبح بعد از نماز يا آن هنگام از شب كه مي خواهي بخوابي، صفحه اي قرآن بخواني. اين موجب مي شود كه خواب انسان با قرآن تنظيم شود. متأسفانه سالها بر ما مي گذرد و چهار تا خواب خوش نمي بينم. آيا اين انسانيت است؟! بهترين راه شناسايي هر كسي خودش را، خواب اوست. ببينيد كه آيا در خواب مار و عقرب و كوچه هاي پر از جنجال مي بينيد، يا ملكوت عالم را مي بينيد كه از آنجا حقائقي برايتان مكشوف ساخته اند.

حضرت آقا مي فرمودند: «روزي در كنار درختي نشسته بودم و چشم دوخته بودم تا ببينم چه درسي مي توانم از اين درخت بگيرم. در همين حين حيواني را ديدم كه بين من و درخت حائل شد. متوجه شدم اكنون سه موجود متفاوت كنار هم قرار گرفته اند. درخت كه نبات بود، حيوان كه حيوان بود و من هم كه انسان بودم. آنجا آنجا

در ذهنم خطور كرد كه اصل و ريشة درخت كه سر آن است در زمين فرو رفته و از اين طريق غذا مي گيرد. بعد ديدم حيواني كه بين من و درخت حائل شده، افقي است، يعني سرش نه آسماني بود و نه زميني و بين اين دو غذا مي‌گيرد. پس به خودم گفتم تو كه انسان هستي و سرت به بالا است غذايت را نيز بايد از آسمانها بگيري.»

يكي ديگر از چيزهايي كه بايد دائماً زمزمة ما باشد ديوان حضرت ايشان است. زيرا هر چه بر اساس حال باشد انسان را مي سازد. اولين غزل ديوان «غزل طائر قدسي» است، يعني همان نفس ناطقة انساني. حقيقت انسان يك طائر قدسي است كه:

مـن ملـك بودم و فـردوس بـرين جايـم بود     

       آدم آورد در ايـن ديـر خـراب آبـادم

حقيقت تو يك پرندة ملكوتي است كه به قول شاعر: «چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم» اكنون در قفس بدني و طولي نمي كشد كه بايد از اين قفس پرواز كني و به ملكوت عالم سفر نمايي مبادا تا‌ آن وقت بال و پر نداشته باشي. واي بر ما اگر راه ملكوت باز شود و ما هنوز اهل پرواز نشده باشيم.

الا اي طائـر قدسـي در ايـن ويـرانه برزنـها

              بسي دام است و ديـو و دد بسـي غول است و رهزنها

اي انسان تو پرندة ملكوتيِ عالمي و بايد به طرف ملكوت عالم بروي. مواظب باش، چرا كه در اين ويرانه برزنِ نشاة طبيعت دهها رهزن داري و بايد از همة آنها عبور كني. آيا خود را براي امشب كه شب عاشورا است آماده كرده اي؟

در اين جاي مخوف اي مرغ جان ايمن كجا باشي

                   گـذر زين جـاي نا امن و نما رو سوي مأمنها

انسان عاقل هيچ وقت در جاي خطرناك و ترسناك خانه نمي سازد و زندگي نمي كند و سعي مي كند از آن منطقه فرار كند. نمي گويم اهل دنيا نباشيد. اهل دنيا باشيد اما دنيا را نردباني براي تعالي روح خويش قرار دهيد، به عبارتي دنيا را براي خودتان بخواهيد اما خودتان را براي دنيا نخواهيد.

در اين كوي و در اين برزن چه پيش آمد ترا رهزن

                 به يـك دو دانـة ارزن فـرو مـاندي ز خـرمنها

«خرمنها» همان حقائق ملكوتيه هستند كه آنها را نيمه شبها به انسان مي‌دهند. در ابتداي راه انسان فقط نصف شب حقايق را مي گيرد اما وقتي مقداري زحمت كشيد و در مسير انساني به حركت درآمد، روز و شب و ديگر ابعاد نظام عالم شكارگاه او مي شود، بدين ترتيب انسان شكارچي عالم مي گردد و قوة عاقلة او دامِ شكارش مي شود نه اينكه خود، شكارِ عالم شود.

در ايـن لاي و لـجنها و در ايـن ويرانه گلخنها

            شـد از يـاد تو آن ريحـان و روح و بـاغ و گلشنها

«گلخن» همان آتشكده است و به تعبير ما مازندراني ها «تينَك حمام». «شد» در اينجا به معني رفت است. مبادا آتشكده اي داشته باشي كه با آتش آن جان خود را بسوزاني و خود را نابود كني. خوب حال چه كنيم تا از اين گرفتاريها به در آييم؟

سـحر گـاهي كه مي آيـد نسيـم كـوي دلـدارت

                 تـرا بايـد كه بر كـويش بـود هـر دم نشيمنـها

بايد اهل سحر باشيم. به قول حضرت استاد: «الهي آنكه سحر ندارد از خود خبر ندارد» آري بي سحران بيخبرانند، هم از خود، هم از نظام هستي و هم از خداي عالم.

عزيز من! امشب را سعي كن تا صبح بيدار باشي. تنهايي بسيار لذت دارد، به خصوص تنهايي در تاريكي را لذتي ديگر است. تاريكي و تنهايي و سكوت، قيامت انسان را بر مي انگيزانند و انسان به دردش مي رسد. سحرگاهان در كوي حقيقت دلدارت بنشين و آنجا را محراب عبادت و نشيمنگاه خود قرار بده. تمام اجتماع را بايد فداي لذت سحر كني. سحرگاه بايد از «غير» دست كشي و به حقيقت نفس خويش بپردازي.

حـجاب ديـدة دل گـرددت آمـال دنيـاوي   

        كجـا ديـدن توانـي تا بـود اينگونـه دَيـدَنها

منظور از «ديدنها»  در اينجا خوي و روش است. تا موقعي كه اين خوي و روش توست نمي تواني زمزمة شبانگاهي و سوز سحري داشته باشي. اينگونه نمي تواني حجاب ديدة دل را كنار بگذاري و دل را بينا سازي كه:

«بـه هـوس راسـت نيايـد به تمنـي نشـود

               كـاندرين راه بسـي خون جـگر بايد خورد»

هـمه خوهـاي ناپاكـت تـرا گـردند اژدرها

                    تـرا گـردند نشتـرها تـرا گـردنـد سـوزنـها

تمام صفات رذيله وملكات نفساني ات اژدر مي شوند و چون سوزن در جان تو فرود مي آيند. بايد راه عاشقي در پيش گيري كه عاشق قرار ندارد.

عـاشقي و قـرار يعـني چه               عـشقبازي و عار يعنـي چـه

عـاشق صـادق و نباشد در                دل شـب راهـواريعنـي چـه

هر كس مي خواهد در مسير انساني قرار گيرد بايد به پنج اصل عنايت كافي داشته باشد. 1- گرسنگي 2- سكوت 3- بيداري 4- خلوت 5- ذكر. كه فرموده‌اند:

صـمت و جـوع و سهـر و خلـوت و ذكر به دوام

               نـاتمـامان جـهان را كنـد ايـن پنـج تمـام

عزيز من! نبايد هميشه شكم خود را پر داشته باشي. يك وقتي در زمين كشاورزي ات هستي آنجا بايد به اندازة كافي غذا بخوري تا انرژي كار كردن داشته باشي. اما در دوران بيكاري چرا روزي چند وعده غذا مي خوري؟ غذا خوردن زياد، دل را تيره مي‌كند كه «الهي آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است» گرسنگي درون را بر مي انگيزاند. چه بسا از ملكوت عالم براي انسان غذا بياورند اما همين كه ببينند شكم او پر است برگردند.

اصل ديگر به اندازة ضرورت حرف زدن است. نمي گويم اصلاً حرف نزني اما:

كـم گـوي و گـزيده گوي چون درّ         كـز انـدك تو جهـان شود پر

كم بگوييم و خوب بگوييم نه زياد و ناخوب.

اصل سوم، سهر است. سحر با حاء حطي، زمان قبل از اذان صبح را گويند اما سهر با هاء هوّز به معني بيداري است. بيداري در اينجا به معناي نخوابيدن در شب نيست كه البته آن نيز لازم است: «وَمِنَ الّيْلِ فَتَهَجَّد به نافلةً لَكَ عَسى اَنْ يَبْعثكَ ربّكَ مقاماً محموداً»[1] منظور از بيداري در اينجا هوشياري و غافل نبودن است. در محل كسب و كارت بيدار باش تا غفلت نكني و پشيمان نشوي.

چهارم، خلوت است و گوشه گيري و حسابرسي به اعمال. و اصل پنجم ذكر به دوام است. دائماً بايد ذاكر باشي ومنظور از ذكر اين نيست كه فقط تسبيح به دست بگيري و يا الله يا الله بگويي، بلكه بايد تمامي اندام خود را با حق عجين سازي. حق بشنوي، حق بگويي، حق بروي. خلاصه اينكه در دارالتوحيد نظام عالم جز حق نبيني.

                               «و الحمدلله ربّ العالمين»

   پايان جلسة دهم

 



1-اسراء/ 80

X