از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس دهم»

 

© سخني با حاضران

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

سخني با حاضران

اولين و آخرين عرض ما به شما عزيزان اين است كه به خودتان بپردازيد. ببينيد كه هستيد و در كجا قرار داريد؟! نظام عالم نيز اولين و آخرين حرفش با ما اين است كه خود را دريابيم و ببينيم چه كاره ايم و بايد به كجا برويم؟! تمام مقصود آفرينش نيز انسان است تا او بيايد و خود را بشناسد. فرزند جناب مير سيد شريف در هنگام مرگ پدر از او خواست تا موعظه اي كند. او نيز فرمود: «فرزندم خودت را باش»، بايد به جان خودت برسي. آنچه را كه  از ما مي‌خواهند همين است كه ببينيم چه هستيم و چه مي كنيم؟! آيا در طول شبانه روز اندوخته اي براي خودداريم يا نه؟! حسابي براي اعمالمان داريم يا نه؟! همانطور كه دارائيمان را ومال بيرون از جانمان را شمارش مي كنيم و به حساب مي كشيم آيا جان خود را نيز حسابرسي مي كنيم؟!

به تعبير شريف حضرت آقا در رسالة شريف الهي نامه: «الهي تا كعبة وصلت فرسنگهاست و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: به كجا مي روي؟ گفت: به چين و ماچين. گفتند: با اين راه روش تو؟» مي خواهي با اين بيچارگي ات ملكوت عالم را طي كني؟! تويي كه شبانه روز هيچ تكان نمي خوري مي خواهي اهل باطن عالم شوي و سفرها كني و آسمانها را طي كني؟! اگر انسان حقيقتاً به خود بنگرد، مي‌بيند كه چقدر بيچاره است. تمام دانشمندان مادي و طبيعي درصدد فهم ظاهر عالمند و هر روز كه به مكشوفاتشان افزوده مي شود درمي يابند كه در مقابل يك علمِ بي نهايت نظام عالم جاهلي بيش نيستند. مكشوفاتشان در مقابل مجهولات عالم به منزلة نقطه اي است در مقابل بي نهايت. به تعبير استاد عزيز –روحي فداه- اين عمر نازنينمان را همينطور بسته بسته هدر مي دهيم و چيزي گيرمان نمي آيد.

عزيزان من «الهي نامة» حضرت آقا را بگيريد و بخوانيد كه بيان سرگذشت انسان است. چون قلب دائماً در انقلاب و تقلب است.

«گهي بر طارم اعلي نشيند       گهي تا پشت پاي خود نبيند»

الهي نامه مشتمل بر عباراتي است كه از دهان مبارك انساني صادر شده كه تمام حالات را ديده و تمام مراحل را طي كرده است و مطابق با هر حالتي كه براي حضرتشان پيش آمده، اين جملات از ايشان تراوش كرده است. الهي نامه بايد كتاب سفر تو باشد. بايد كتاب حضر تو باشد. بايد به عنوان يك كتاب جيبي آنرا هميشه با خود داشته باشي تا از خودت غفلت نكني.

امشب شب عاشورا است. بايد خودمان را به دقت محاسبه كنيم. به راستي ما از شب عاشوراي سال قبل تا امشب چه كرده ايم؟! بايد دستورالعمل امشب تا سال آينده رااز حضرت سيد الشهداء بگيريم. ما كه كاره اي نيستيم و حرفي براي گفتن نداريم، جز اينكه از گلستانِ نحوة زندگي بزرگانمان شاخه اي بچينيم و توشه اي بگيريم.

عصر امروز كه عصر تاسوعا بود آمدند ابي عبدالله و يارانش را محاصره كردند. حضرت سيدالشهداء به آقا ابوالفضل «عَلَيهِ السَلام» فرمودند: «برويد و به اين مردم بگوئيد كه يك امشب را به ما مهلت بدهند.» اين فرمايش امام نه براي اين بود كه يك شب ديگر زنده بمانند بلكه حضرت فرمود: «من به قرآن و نماز و دعا علاقه مندم، آخرين شب را مي خواهم با قرآن خواندن و اداي نماز و ذكر مناجات بگذرانم.» دوستان مناجات با خداي سبحان لذت و شيريني خاصي دارد. مخصوصاً دعاي «خمس عشره» امام زين العابدين «عَلَيهِ السَلام» كه در مفاتيح آمده است. سعي كنيد از ابتداي هر ماه قمري تا پانزده روز آن هر روز يكي از اين پانزده دعا را بخوانيد. اين دعا انسان را حرارت مي دهد و به حركت در مي‌آورد. سعي كنيد به گونه‌اي برنامه‌ريزي كنيد كه اصلاً اين مناجات تقويم روز شما باشد. هر وقت خواستيد بدانيد امروز چندم ماه است به مفاتيح خود نگاه كنيد و ببينيد نوبت چندمين دعاي روز شماست. برنامة خوشي هم حضرت آقا فرموده اند كه براي هر كسي قابل عمل است. قرآن سي جزء دارد. اگر وقت و توانش را داريد هر ماه را به سي روز تقسيم كنيد و هر روز يك جزء از قرآن راتلاوت كنيد كه اين روش نيز موجب مي گردد قرآن تقويم روز شمار انسان شود. اگر اين اندازه نمي‌تواني، روزي يك صفحه قرآن بخوان اما با همين يك صفحه انس بگير و خود را تحويل آن بده و عرضه دار كه: «قرآن كريم! من نمي دانم چهرة دلاراي تو چقدر شيرين است و چگونه بايد به زيارت آن نائل شوم. من خود راتحويل تو مي دهم و تو هر طور كه صلاح مي داني خود را به من بنماي تا ببينمت.» براي اين منظور كثرت صفحات مهم نيست، مهم عرضه كردن خود بر قرآن است.

سعي كن هر روز صبح بعد از نماز يا آن هنگام از شب كه مي خواهي بخوابي، صفحه اي قرآن بخواني. اين موجب مي شود كه خواب انسان با قرآن تنظيم شود. متأسفانه سالها بر ما مي گذرد و چهار تا خواب خوش نمي بينم. آيا اين انسانيت است؟! بهترين راه شناسايي هر كسي خودش را، خواب اوست. ببينيد كه آيا در خواب مار و عقرب و كوچه هاي پر از جنجال مي بينيد، يا ملكوت عالم را مي بينيد كه از آنجا حقائقي برايتان مكشوف ساخته اند.

حضرت آقا مي فرمودند: «روزي در كنار درختي نشسته بودم و چشم دوخته بودم تا ببينم چه درسي مي توانم از اين درخت بگيرم. در همين حين حيواني را ديدم كه بين من و درخت حائل شد. متوجه شدم اكنون سه موجود متفاوت كنار هم قرار گرفته اند. درخت كه نبات بود، حيوان كه حيوان بود و من هم كه انسان بودم. آنجا آنجا

در ذهنم خطور كرد كه اصل و ريشة درخت كه سر آن است در زمين فرو رفته و از اين طريق غذا مي گيرد. بعد ديدم حيواني كه بين من و درخت حائل شده، افقي است، يعني سرش نه آسماني بود و نه زميني و بين اين دو غذا مي‌گيرد. پس به خودم گفتم تو كه انسان هستي و سرت به بالا است غذايت را نيز بايد از آسمانها بگيري.»

يكي ديگر از چيزهايي كه بايد دائماً زمزمة ما باشد ديوان حضرت ايشان است. زيرا هر چه بر اساس حال باشد انسان را مي سازد. اولين غزل ديوان «غزل طائر قدسي» است، يعني همان نفس ناطقة انساني. حقيقت انسان يك طائر قدسي است كه:

مـن ملـك بودم و فـردوس بـرين جايـم بود     

       آدم آورد در ايـن ديـر خـراب آبـادم

حقيقت تو يك پرندة ملكوتي است كه به قول شاعر: «چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم» اكنون در قفس بدني و طولي نمي كشد كه بايد از اين قفس پرواز كني و به ملكوت عالم سفر نمايي مبادا تا‌ آن وقت بال و پر نداشته باشي. واي بر ما اگر راه ملكوت باز شود و ما هنوز اهل پرواز نشده باشيم.

الا اي طائـر قدسـي در ايـن ويـرانه برزنـها

              بسي دام است و ديـو و دد بسـي غول است و رهزنها

اي انسان تو پرندة ملكوتيِ عالمي و بايد به طرف ملكوت عالم بروي. مواظب باش، چرا كه در اين ويرانه برزنِ نشاة طبيعت دهها رهزن داري و بايد از همة آنها عبور كني. آيا خود را براي امشب كه شب عاشورا است آماده كرده اي؟

در اين جاي مخوف اي مرغ جان ايمن كجا باشي

                   گـذر زين جـاي نا امن و نما رو سوي مأمنها

انسان عاقل هيچ وقت در جاي خطرناك و ترسناك خانه نمي سازد و زندگي نمي كند و سعي مي كند از آن منطقه فرار كند. نمي گويم اهل دنيا نباشيد. اهل دنيا باشيد اما دنيا را نردباني براي تعالي روح خويش قرار دهيد، به عبارتي دنيا را براي خودتان بخواهيد اما خودتان را براي دنيا نخواهيد.

در اين كوي و در اين برزن چه پيش آمد ترا رهزن

                 به يـك دو دانـة ارزن فـرو مـاندي ز خـرمنها

«خرمنها» همان حقائق ملكوتيه هستند كه آنها را نيمه شبها به انسان مي‌دهند. در ابتداي راه انسان فقط نصف شب حقايق را مي گيرد اما وقتي مقداري زحمت كشيد و در مسير انساني به حركت درآمد، روز و شب و ديگر ابعاد نظام عالم شكارگاه او مي شود، بدين ترتيب انسان شكارچي عالم مي گردد و قوة عاقلة او دامِ شكارش مي شود نه اينكه خود، شكارِ عالم شود.

در ايـن لاي و لـجنها و در ايـن ويرانه گلخنها

            شـد از يـاد تو آن ريحـان و روح و بـاغ و گلشنها

«گلخن» همان آتشكده است و به تعبير ما مازندراني ها «تينَك حمام». «شد» در اينجا به معني رفت است. مبادا آتشكده اي داشته باشي كه با آتش آن جان خود را بسوزاني و خود را نابود كني. خوب حال چه كنيم تا از اين گرفتاريها به در آييم؟

سـحر گـاهي كه مي آيـد نسيـم كـوي دلـدارت

                 تـرا بايـد كه بر كـويش بـود هـر دم نشيمنـها

بايد اهل سحر باشيم. به قول حضرت استاد: «الهي آنكه سحر ندارد از خود خبر ندارد» آري بي سحران بيخبرانند، هم از خود، هم از نظام هستي و هم از خداي عالم.

عزيز من! امشب را سعي كن تا صبح بيدار باشي. تنهايي بسيار لذت دارد، به خصوص تنهايي در تاريكي را لذتي ديگر است. تاريكي و تنهايي و سكوت، قيامت انسان را بر مي انگيزانند و انسان به دردش مي رسد. سحرگاهان در كوي حقيقت دلدارت بنشين و آنجا را محراب عبادت و نشيمنگاه خود قرار بده. تمام اجتماع را بايد فداي لذت سحر كني. سحرگاه بايد از «غير» دست كشي و به حقيقت نفس خويش بپردازي.

حـجاب ديـدة دل گـرددت آمـال دنيـاوي   

        كجـا ديـدن توانـي تا بـود اينگونـه دَيـدَنها

منظور از «ديدنها»  در اينجا خوي و روش است. تا موقعي كه اين خوي و روش توست نمي تواني زمزمة شبانگاهي و سوز سحري داشته باشي. اينگونه نمي تواني حجاب ديدة دل را كنار بگذاري و دل را بينا سازي كه:

«بـه هـوس راسـت نيايـد به تمنـي نشـود

               كـاندرين راه بسـي خون جـگر بايد خورد»

هـمه خوهـاي ناپاكـت تـرا گـردند اژدرها

                    تـرا گـردند نشتـرها تـرا گـردنـد سـوزنـها

تمام صفات رذيله وملكات نفساني ات اژدر مي شوند و چون سوزن در جان تو فرود مي آيند. بايد راه عاشقي در پيش گيري كه عاشق قرار ندارد.

عـاشقي و قـرار يعـني چه               عـشقبازي و عار يعنـي چـه

عـاشق صـادق و نباشد در                دل شـب راهـواريعنـي چـه

هر كس مي خواهد در مسير انساني قرار گيرد بايد به پنج اصل عنايت كافي داشته باشد. 1- گرسنگي 2- سكوت 3- بيداري 4- خلوت 5- ذكر. كه فرموده‌اند:

صـمت و جـوع و سهـر و خلـوت و ذكر به دوام

               نـاتمـامان جـهان را كنـد ايـن پنـج تمـام

عزيز من! نبايد هميشه شكم خود را پر داشته باشي. يك وقتي در زمين كشاورزي ات هستي آنجا بايد به اندازة كافي غذا بخوري تا انرژي كار كردن داشته باشي. اما در دوران بيكاري چرا روزي چند وعده غذا مي خوري؟ غذا خوردن زياد، دل را تيره مي‌كند كه «الهي آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است» گرسنگي درون را بر مي انگيزاند. چه بسا از ملكوت عالم براي انسان غذا بياورند اما همين كه ببينند شكم او پر است برگردند.

اصل ديگر به اندازة ضرورت حرف زدن است. نمي گويم اصلاً حرف نزني اما:

كـم گـوي و گـزيده گوي چون درّ         كـز انـدك تو جهـان شود پر

كم بگوييم و خوب بگوييم نه زياد و ناخوب.

اصل سوم، سهر است. سحر با حاء حطي، زمان قبل از اذان صبح را گويند اما سهر با هاء هوّز به معني بيداري است. بيداري در اينجا به معناي نخوابيدن در شب نيست كه البته آن نيز لازم است: «وَمِنَ الّيْلِ فَتَهَجَّد به نافلةً لَكَ عَسى اَنْ يَبْعثكَ ربّكَ مقاماً محموداً»[1] منظور از بيداري در اينجا هوشياري و غافل نبودن است. در محل كسب و كارت بيدار باش تا غفلت نكني و پشيمان نشوي.

چهارم، خلوت است و گوشه گيري و حسابرسي به اعمال. و اصل پنجم ذكر به دوام است. دائماً بايد ذاكر باشي ومنظور از ذكر اين نيست كه فقط تسبيح به دست بگيري و يا الله يا الله بگويي، بلكه بايد تمامي اندام خود را با حق عجين سازي. حق بشنوي، حق بگويي، حق بروي. خلاصه اينكه در دارالتوحيد نظام عالم جز حق نبيني.

                               «و الحمدلله ربّ العالمين»

   پايان جلسة دهم

 



1-اسراء/ 80


X