از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد           بلكه آتش در همه آفاق زد

عقل و تعقل (در بيان حضرت امير)

منابع مقاله:

مجله قبسات، شماره 19، رضا برنجكار؛

 

جستاره

تاريخ عقل و تعقل، همزاد تاريخ بشري است; وجه مميز انسان از موجودات ديگر، عقل او است، و آدمي با تعقل به حيات انساني خويش ادامه مي دهد . به فرموده امام علي عليه السلام الانسان بعقله; (1) «انسان به عقل خود انسان است .» و باز مي فرمايند: اصل الانسان لبه; (2) «اصل انسان خرد او است .» بنابراين تاريخ تعقل با پيدايش آدم آغاز مي شود .

معمولا در كتاب هاي تاريخ فلسفه گفته مي شود تعقل در سواحل آسياي صغير و در منطقه ايونيا باظهور طالس و آناكسيمندرشروع شده است و پيش ازآن مردم در دوران تخيل مي زيسته اند . اين سخن اگر درست باشد، كه چنين نيست، تنها درباره شروع نوع خاصي از تعقل صادق است، نه درباره پيدايي تعقل و خردورزي به معناي كلي آن . البته توجه به عقل و تعقل فلسفي و به سخني ديگر، تعقل در باب تعقل فلسفي و نقد و بررسي آن امري متاخر است و بر اساس اطلاعات مكتوب و باقيمانده، ابتدا در زمان سوفسطائيان و سقراط به شكلي ناقص مطرح شده است . پس از آن در عصر جديد با فرانسيس بيكن و رنه دكارت و جان لاك بار ديگر مسئله معرفت و به خصوص تعقل، مورد توجه جدي قرار گرفت و درآثار ايمانوئل كانت به اوج خود رسيد و مساوي با فلسفه شد و در نهايت به علم معرفت شناسي جديد انجاميد .

هنگامي كه به مباحث مطرح شده در تاريخ فكر و فلسفه نظر مي كنيم، مي بينيم كه عقل افلاطون با عقل ارسطو، عقل متكلمان با عقل عارفان، عقل دكارت با عقل كانت و . . . تفاوت مي كند و هر كس معناي خاصي از آن را اراده كرده است . اين جااست كه پيچيدگي مسئله خود را نشان مي دهد و معلوم مي شود كه تلقي انسان ها از چيزي كه انسان بودن آنها به آن است، يكسان نيست . لازمه اين اختلاف نظر آن نيست كه بگوييم هر كس عقل خاصي داردكه متفاوت و متباين با عقل ديگران است ; بلكه مي توان گفت اين اختلاف به دليل اختلاف در تفسير عقل است .

اختلاف در تفسير را نيز مي توان به كاركردهاي متفاوت عقل و قابليتهاي گوناگون آن بازگرداند . بدين سان اهميت بررسي عقل و تعقل از ديدگاه امام علي عليه السلام روشن مي شود; چرا كه خداوند متعال با فضل خويش آن امام حكيم را از عالي ترين درجه عقل بهره مند ساخته است و هم اواست كه مي تواند مفسر عقل و تبيين كننده تعقل و مسيرهاي درست آن باشد .

جايگاه عقل در ذات انساني

از جمله مباحثي كه بيانگر اهميت عقل است، شان و منزلت عقل در انسان است . چنان كه خواهيم ديد از نگاه امام علي عليه السلام عقل مهم ترين نعمتي است كه خداوند به انسان ارزاني داشته است، و همين موهبت الهي، وجه تمايز انسان از چارپايان است .

همانطور كه در مقدمه گذشت ، از ديدگاه امام علي عليه السلام انسانيت انسان به عقل او است . امام در حديثي ديگر تفاوت انسان و حيوان و فرشته را بدين گونه بيان مي فرمايند:

«خداوند در فرشتگان عقلي بدون شهوت نهاد، و در چارپايان شهوتي بدون عقل، و در فرزندان آدم هر دو را قرار داد . پس هر كه عقلش بر شهوتش غالب گشت، از فرشتگان برتر است و هر كس شهوتش بر عقلش پيروز شد، از چارپايان بدتر است .» (3)

اين جااست كه انتخاب مطرح مي شود; انتخاب راه عقل يا انتخاب راه شهوت . و چون انتخاب آمد، مسئوليت نيز پا به ميان مي گذارد; مسئوليت، تصميم و انتخاب راه .

اگر بخواهيم بر اساس حديث پيش گفته ، تعريفي از انسان ارائه دهيم، مي توانيم انسان را «موجودي كه داراي عقل و شهوت است » تعريف كنيم; اما چنان كه اشاره شد لازمه وجود اين دو نيرو، نيروي سومي است و آن نيروي اراده و انتخاب است . بر اساس همين نيروي اخير است كه آدمي آزادانه از عقل يا شهوت پيروي مي كند . در واقع انسان به مدد نيروي اراده، مسير خويش را برمي گزيند و در طريق خرد يا شهوت قرار مي گيرد . بنابراين اراده در عرض دو نيروي ديگر نيست، بلكه در طول آن دو است و هنگامي كه فعليت مي يابد، به اراده عقلاني و اراده شهواني تقسيم مي شود .

از اين ميان، آنچه ملاك ارزش آدمي است و مي تواند او رادرمقامي برتر از فرشتگان نشاند ، اراده عقلاني او است، و آنچه باعث رذيلت و تباهي او است و او را از چارپايان پست تر مي كند، اراده شهواني است . از همين رواست كه امام علي عليه السلام در اهميت «ارزش هر انساني، خرد اوست » باز مي فرمايند: اغني الغني العقل; (5) «برترين بي نيازي خرد است .» احاديثي كه پيش از اين درباره جايگاه عقل در انسان و اين كه اصل انسان خرد او است، نقل شد، همين معناراتقويت مي كنند .

عقل در مقابل شهوت، هواي نفس و جهل

گذشت كه امام علي عليه السلام عقل را در مقابل شهوت قرار داده و انسان را موجودي مركب از عقل و شهوت شناسانده اند . آن امام گرامي، به اين تقابل به گونه هاي ديگري نيز اشاره فرموده اند . از اين ميان مي توان به موارد زير اشاره كرد:

«هر گاه عقل كامل شود، شهوت ناقص مي گردد .» (6)

«هر كه عقلش كامل شود، شهوت ها را سبك مي شمارد» (7)

«آن كه بر شهوتش غالب شود، عقلش آشكار مي گردد .» (8)

«همنشين شهوت، روحش بيمار و عقلش معيوب است .» (9)

و بالاخره حضرت در سخني رسا مي فرمايند:

«عقل و شهوت ضد يكديگرند . وتاييدكننده عقل، علم است و تزيين كننده شهوت، هواي نفس است، و نفس در ميان اين دو مورد تنازع است: هر يك پيروز شود، نفس در طرف او قرار مي گيرد .» (10)

در اين حديث، هواي نفس تزيين كننده شهوت شناسانده شده است . در برخي سخنان منقول از حضرت امير عليه السلام عقل در مقابل هواي نفس قرار گرفته است . مثلا در اين سخنان:

«هواي نفس، آفت خردهااست .» (11)

«اطاعت از هواي نفس، عقل را فاسد مي كند .» (12)

«عقل صاحب و فرمانده لشكر رحمان است و هواي نفس فرمانده لشكر شيطان . و هر يك از اين دو مي خواهند نفس را به سوي خود كشانند . پس هر يك پيروز گردد، نفس در اختيار او خواهد بود .» (13)

از مقايسه اين احاديث با يكديگر درمي يابيم كه شهوت و هواي نفس يا يك چيزند يا دوچيز قريب به يكديگر . به هر حال هواي نفس و شهوت در احاديث پيش گفته، در مقابل عقل قرار گرفته اند .

در برخي احاديث، جهل در مقابل عقل قرار مي گيرد . حتي محدثان بزرگي چون كليني (ره) «عقل و جهل » را عنوان بابي از ابواب كتاب هاي روايي خويش نهاده اند، نه عنوان «علم و جهل » را . البته در احاديث گاه به تقابل علم و جهل برمي خوريم . مثلا امام علي عليه السلام مي فرمايند: «جهل ثروتمند، او را پست مي گرداند و علم فقير، او را بالا مي برد .» (14) اما معمولا عقل در مقابل جهل قرار گرفته است . امام علي عليه السلام مي فرمايند: «هيچ بي نيازي همچون عقل، و هيچ فقري مانند جهل نيست .» (15) همچنين مي فرمايند: «عقل هدايت و نجات مي بخشد و جهل گمراه و نابود مي گرداند .» (16)

از احاديثي كه درباره عقل و جهل وارد شده است (17) ، چنين برمي آيد كه ويژگي ها و آثار بيان شده براي عقل و جهل درست در نقطه مقابل يكديگرند و مي توان نتيجه گرفت كه به طور كلي عقل و جهل دو نيروي متضاد در انسانند . اما از اين كه عقل در مقابل شهوت نيز قرار دارد، مي توان نتيجه گرفت كه جهل در اين احاديث به معناي شهوت نيز هست .

گويا در كلمات حضرت امير عليه السلام و نيز ديگر معصومان عليهم السلام جهل معناي واحدي ندارد: گاه جهل به معناي ناداني يا عدم علم است، و از اين رو در مقابل علم قرار مي گيرد . اين معناي جهل، امري عدمي است . اما گاه جهل به معناي شهوت و امري وجودي مطرح است . جهل به اين معنا در مقابل عقل قرار مي گيرد و اين دو يعني عقل و جهل دو نيروي متضادند و آدمي هميشه شاهد تنازع آنها با يكديگر است .

گفتني است كه در حديث معروف «جنود عقل و جهل » منقول از امام صادق عليه السلام علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده و اين دو در مقابل يكديگر قرار گرفته اند; همان گونه كه فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل يكديگر صف آرايي كرده اند . (18) روشن است كه مقصود از جهلي كه فرمانده سپاه است با جهلي كه سپاهي و سرباز است، متفاوت است: جهل فرمانده، همان نيروي وجودي و شهوت است كه در مقابل نيروي وجودي ديگر يعني عقل قرار مي گيرد و چون امري وجودي است، داراي لشكر و سپاه فراوان است .

از جمله آثار و لشكريان عقل، علم است; زيرا لازمه پيروي از عقل، فراگيري دانش است . از سوي ديگر جهل به معناي ناداني و فقدان علم از سپاهيان نيروي جهل و شهوت است; زيرا كه لازمه جهل و شهوت، ترك علم و دانش است .

اين دو معناي جهل ريشه در لغت عرب نيز دارد . فارس بن زكريا مي گويد: جهل دو اصل و دو معناي اصلي دارد: يكي خلاف علم است و ديگري خلاف طمانينه است و از همين معناي دوم است كه به چوبي كه با آن تكه هاي آتش را حركت مي دهند، مجهل مي گويند .

ايزوتسو زبان شناس و اسلام شناس معاصر نيز پس از بررسي اشعار زمان جاهليت و نيز تحقيق در آيات قرآن مجيد، سه معنا براي جهل مي يابد: معناي نخست جهل «الگوي برجسته رفتار تندخوي بي پروايي است كه با اندك انگيختگي ممكن است قدرت تسلط بر نفس را از كف بدهد و در نتيجه بي باكانه به عمل برخيزد، و هوس كور غيرقابل مهار كردني، محرك او باشد; بي آن كه هيچ در آن بينديشد كه پيامد عمل مصيبت بار او چه خواهد بود . . . در مقابل اين جنبه جهل است كه تصور حلم در درجه اول متعارض است .» (19)

نتيجه معناي اول جهل، معناي دوم آن يعني ضعيف شدن عقل و ناكارآمدي آن است . معناي سوم جهل، عدم علم است . (20)

عقلانيت مدرن و عقلانيت از ديدگاه امام علي عليه السلام

چنان كه ديديم، عقل از ديدگاه امام علي عليه السلام در مقابل شهوت و هواي نفس قرار مي گيرد و احكام و لوازم عقل و شهوت، احكامي متعارضند و آدمي از هر دو نيرو بهره مند است و با اراده آزاد خويش يكي را بر ديگري ترجيح مي دهد .

در تفسيري ديگراز عقل، عقل نه در عرض شهوت و ميل، بلكه در طول و خدمتگزار شهوت است . اين تفسير، تفسير ديويد هيوم از عقل است . اين راي در بسياري از مكاتب فلسفي و اخلاقي و جامعه شناختي غرب مؤثر بوده است و عقلي كه امروزه تجددگرايان (مدرنيست ها) مطرح مي كنند و ماكس وبر در جامعه شناسي، آن را عقل ابزاري ناميده است ، ريشه در همين راي هيوم دارد .

هيوم از كاركرد معرفتي عقل و كشف از واقع را انكار مي كند . همچنين او كاركرد اخلاقي و عملي عقل يعني درك حسن و قبح و بايد و نبايد و تعيين اهداف زندگي را ازشرح وظايف عقل حذف مي كند . او به جاي نقش نخست عقل، تجربه حسي را قرار مي دهد، و عواطف و انفعالات، شامل شهوت، هواي نفس، عشق، خشم و غضب را جايگزين نقش دوم عقل مي سازد . (21) بدين سان عقل نه توان كشف واقعيت را در بعد نظري دارد و نه توان درك خوب و بد و تعيين اهداف زندگي اخلاقي را در بعد عملي .

بدين ترتيب همان شهوتي كه از ديدگاه امام علي عليه السلام در مقابل عقل، و امري مذموم و تابع آن از چارپايان پست تر بود، از نظر هيوم به رسميت شناخته مي شود و قوه تعيين كننده اهداف و خوب و بد زندگي مي گردد، و عقل از اين مقام عزل و در دمت شهوت درمي آيد . حال آن كه ، از نگاه امام رستگاري انسان در پيروي او از اهدافي است كه عقل تعيين مي كند و شقاوت او در پيروي از شهوت و هواي نفس است . در روايتي از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «از عقل راهنمايي بگير و با هواي نفس مخالفت كن تا پيروز و رستگار شوي .» (22) نيز فرموده اند: «عاقل، دشمن لذت هاي خويش است و جاهل، بنده شهوات خويش .» (23) اما از نگاه هيوم اصولا عقل نقش تعيين اهداف وتمييز خوب از بد را ندارد و تنها عواطف و شهوات مي توانند اهداف زندگي را تعيين كنند . بدين ترتيب انسان چاره اي جز پيروي از شهوات ندارد و اراده آدمي اثر بي واسطه احساس لذت و درد او است . به عقيده هيوم فعلي يا احساسي يا منشي، فضيلت مندانه يا رذيلانه است، كه ديدارش پديدآورنده لذت يا ناخوشي ويژه اي باشد . (24) بنابراين فضيلت با لذت، و رذيلت با ناخوشي و درد مساوي خواهد بود . فضيلت انطباعي دلپذير برمي انگيزد و رذيلت انطباعي نادلپذير . بدين سان احساس اخلاقي، عبارت است از احساس پسنديدن يا ناپسنديدن افعال يا خصال يا منش ها . (25)

هيوم پس از انكار كاركردهاي نظري و عملي عقل و نشاندن تجربه حسي و عواطف در جاي عقل، براي عقل نقش ديگري در نظر مي گيرد . جمله مشهور او اين است: «عقل برده انفعالات است و بايد چنين باشد و هرگز دعوي دار كار ديگري جز گزاردن خدمت و فرمان آنها نتواند بود .» (26) به ديگر سخن براي هيوم، عقل تنها كاركرد ابزاري دارد و به منزله ابزار انفعال و لذت است و به او كمك مي كند تا به لذت ها دست يابد و شهوات خود را ارضا كند .

تفسير هيوم از عقل، عقل ابزاري و گاه عقل معاش ناميده مي شود . در بحث از كاركردهاي عقل خواهيم ديد كه امام علي عليه السلام كاركرد ابزاري و عقل معاش را مي پذيرند; اما تفسير امام از عقل معاش با تفسير امثال هيوم كاملا متفاوت است .

معاني و اطلاقات عقل

در مقدمه و نيز بحث از معاني اصطلاحي عقل اشاره شد كه از عقل تفسيرهاي مختلفي ارائه شده است . برخي از اين تفسيرها، قابليت و كاركرد خاصي رابراي عقل مورد توجه قرار مي دهند و ديگر قابليت هاي عقل را انكار مي كنند . راي هيوم كه پيش از اين توضيح داده شد، مثال گويايي در اين باب است . اكنون مي كوشيم تا كاركردهاي مختلف عقل را كه در سخنان امام علي عليه السلام مطرح شده است، بازگوييم وبررسيم .

1 . كاركرد نظري عقل

درباره كاركرد نظري عقل مي توان به دو گونه روايات از حضرت امير عليه السلام استناد جست: بخشي از احاديث، مطلق علم و آگاهي و حكمت را از آثار عقل و تعقل برمي شمارند . اين احاديث مي توانند شامل علم و حكمت نظري نيز باشند; اما پاره اي از احاديث قابليت هايي همچون خودشناسي و خداشناسي و دين شناسي را از آثار عقل مي دانند . اين احاديث، كاركرد نظري عقل را مي نمايانند . در اين جا از هر دو دسته احاديث، چند نمونه را ذكر مي كنيم:

«عقل، اصل و منشا علم و دعوت كننده به فهم است .» (27)

«آن كه تعقل كند، آگاهي مي يابد .» (28)

«با عقل كنه حكمت به دست مي آيد .» (29)

«برترين عقل، خودشناسي است .» (30)

«برترين عقل، شناخت حق با حق است .» (31)

«با عقول، شناخت خدا محكم و پايدار مي شود .» (32)

«با نشانه هاي تدبير كه به ما نماياند، بر خردها آشكار گرديد .» (33)

«مؤمن به خدا ايمان نمي آورد، مگر اين كه تعقل كند .» (34)

بدين سان امام علي عليه السلام دستيابي به علم و حكمت و خودشناسي و خداشناسي و دين شناسي را از رهگذر عقل مي دانند . كه كاركردي نظري است . البته همان گونه كه در بحث «عقل و دين » خواهيم گفت، دين مكمل عقل است و ارتباطي خاص و دوسويه ميان عقل و دين وجود دارد .

2 . كاركرد عملي عقل

احاديثي كه از امام علي عليه السلام در زمينه نقش ارزشي و اخلاقي و عملي عقل وارد شده است، بيش از احاديث بيان كننده كاركردهاي ديگر عقل است . در اين جا تنها چند نمونه ذكر مي شود و در ادامه نيز به احاديث ديگري در اين زمينه اشاره خواهد شد . حضرت در اين باره مي فرمايند:

«كمال نفس باعقل به دست مي آيد .» (35)

«ادب در انسان همچون درختي است كه اصل و ريشه آن عقل است .» (36)

«اخلاق نيكو از ميوه هاي عقل است .» (37)

«عقل، درختي است كه ميوه اش سخاوت و حيا است .» (38)

«ميوه عقل، مدارا كردن با مردم است .» (39)

«جوانمردي انسان به اندازه عقل اوست .» (40)

«عقل، دوري جستن از گناه است .» (41)

«با افزايش عقل، حلم و بردباري افزايش مي يابد .» (42)

«ميوه عقل، راستگويي است .» (43)

«اطاعت از خدا به اندازه عقل است .» (44)

«آن كه عقلش كمال يابد، رفتارش نيكو گردد .» (45)

«از نشانه هاي عقل، عمل به عدالت است .» (46)

بدين سان عقل، خوب و بد افعال را به انسان مي نماياند و كمال آدمي و فضايل اخلاقي همچون ادب و حيا و سخاوت و مدارا و جوانمردي و حلم و راستگويي و عدل به وسيله عقل شناخته مي شوند .

3 . كاركرد ابزاري عقل

آنچه به عنوان عقل معاش و نيز عقل ابزاري در احاديث امام علي عليه السلام آمده است، با عقل ابزاري مطرح شده در آثار هيوم و ديگران - كه معطوف به دنيا و معاش است و تلقي رايج از عقل ابزاري نيز همان است - متفاوت است . در اين جا مي توان ابتدا تعريفي عام از عقل ابزاري كه هدفش معاش است، مطرح كرد و سپس به دو ديدگاه مقابل يكديگر پرداخت . عقل ابزاري معطوف به معاش، به طور كلي عبارت است از قدرت و شعوري كه انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مي دهد و به زندگي دنيوي مطلوبش دست مي يابد . اين عقل از آن جا كه قدرت فن آوري و حسابگري دارد، آدمي را قادر مي سازد تا وقايع آينده را پيش بيني كند .

احاديث زير راكه همگي از امام علي عليه السلام است، مي توان ناظر به كاركرد ابزاري عقل و عقل معاش دانست:

«برترين مردم در عقل، بهترين آنها است در تقدير و برنامه ريزي معاش خود .» (47)

«بهترين دليل بر زيادتي عقل، حسن تدبير است .» (48)

«عقل، تو را به سودمندتر فرمان مي دهد .» (49)

«مرز عقل، عاقبت انديشي است .» (50)

«اگر عقل سالم باشد، انسان از فرصت هايش بهره مند مي گردد .» (51)

«عقل، گمانه زني درست و شناخت آينده بر اساس گذشته است .» (52)

چنان كه ديديم عقل ابزاري براي هيوم و تجددگرايان، عقلي است كه ابزار رسيدن به اميال و شهوات انسان را فراهم مي كند . از اين رو اين عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن . از جمله ويژگي هاي عقل ابزاري هيوم اين است كه معطوف به دنيا و زندگي دنيوي است و كاري با آخرت انسان ندارد . همچنين اين عقل در خدمت عقل نظري كه خدا و دين را اثبات مي كند و عقل عملي كه حسن و قبح افعال را مشخص مي كند و آدمي را به كارهاي ارزشي و اخلاقي رهنمون مي شود، نيست; بلكه در مقابل عقل نظري و عملي قرار مي گيرد . در نقطه مقابل، امام علي عليه السلام كاركرد نظري و عملي عقل را مي پذيرند . از اين رو عقل معاش و ابزاري از ديدگاه آن امام، ابزار رسيدن به اهداف عقل نظري و عملي است، و چون عقل نظري، خدا و دين و آخرت را اثبات مي كند و عقل عملي آدمي را به رعايت احكام خدا و دين و آخرت فرامي خواند، عقل ابزاري در خدمت دين و معنويت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هواي نفس . از همين رو و براي نشان دادن همسويي ميان معاش ديني و معاد است كه امام در برخي سخنان، كاركرد عقل معاش و عقل معاد را قرين يكديگر ساخته، مي فرمايند:

«برترين مردم در عقل، كساني هستند كه بهتر از ديگران در معاش خود تقدير و برنامه ريزي مي كنند و بيش از ديگران به اصلاح معاد و آخرتشان اهتمام مي ورزند .» (53)

به نظر مي رسد دليل اين كه در برخي احاديث زيركي معاويه، نكراء و شيطنت شمرده شده است نه عقل، (54) همين نكته باشد; يعني عقل ابزاري اگر در خدمت عقل نظري و عملي و درنتيجه خدا و دين قرار گيرد و زندگي ديني را سامان دهد، عقل ناميده مي شود; ولي اگربه خدمت شهوت درآيد، شيطنت و نكراء است .

امام علي عليه السلام پيامد عقل و تعقل را عبادت و اطاعت خدا و زهد در دنيا و توشه گيري براي آخرت مي دانند . و مي فرمايند:

«خداوند با چيزي برتر از عقل عبادت نشده است .» (55)

«عاقل ترين مردم، مطيع ترين آنان در برابر خدا و نزديك ترين آنها به خدا است .» (56)

«عاقل كسي است كه در دنياي فاني و پست زهد بورزد و در بهشت زيباي جاودان و بلندمرتبه رغبت كند .» (57)

«عاقل كسي است كه از شهوت ها دوري كرده، دنيا را به آخرت بفروشد .» (58)

اين سخنان، جهت گيري عقل معاش را از ديدگاه امام، به خوبي نشان مي دهند .

4 . اطلاقات عقل عملي

درآثار فيلسوفان اسلامي، عقل عملي به چند معنا آمده است كه در اين جا به دومعناي آن اشاره مي كنيم; يكي از اين دو معنا مشهور و ديگري غيرمشهور است: معناي مشهور عقل عملي، قوه اي است كه به واسطه آن، چيزي را كه آدمي سزاوار است آن را انجام دهد يا ترك كند، مي شناسد . (59) بر اين اساس عقل عملي، همچون عقل نظري، قوه شناخت است و تفاوت اين دو عقل در متعلق شناختشان است . معناي غيرمشهور عقل عملي، قوه اي است كه انسان را به اعمال خويش تحريك مي كند . عقل به اين معنا همان قوه محركه يا قوه عامله يا قوه اراده است . (60) بر اين اساس، عقل عملي، قوه عمل كردن است . كساني كه عقل عملي را برمعناي غيرمشهور آن حمل مي كنند، كاركرد عقل عملي را به معناي مشهور، از كاركردهاي عقل نظري مي دانند .

امام علي عليه السلام اشارات گوناگوني به عقل عملي دارند كه در اين جا همه آنها را برمي رسيم:

4- 1 . در اكثر سخنان حضرت درباره عقل عملي، اعمال نيكو و فضايل اخلاقي از آثار عقل بر شمرده شده، و بيان گرديده است كه آدمي به واسطه عقلش به كمال و ادب و حيا و سخاوت و حلم و عدل مي رسد . مفاد اكثر احاديثي كه در بخش كاركرد عملي عقل نقل شده، از اين قبيل است . اين نوع از احاديث هم بر عقل عملي به معناي ادراكي و معرفتي صادق است و هم بر عقل عملي به معناي قوه محركه; زيرا هم معرفت و هم اراده، هر دو، مقدمه عملند .

4- 2 . در پاره اي از سخنان امام، عقل قوه درك كننده است . براي مثال در حديثي كه امام علي عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نقل مي كند، آمده است: «پس از آن كه انسان به بلوغ رسيد، در قلب او نوري پديد مي آيد و پس از آن واجب و مستحب و خوب و بد را مي فهمد . همانا عقل در قلب مانند چراغي در ميانه خانه است .» (61)

نيز در توصيف عاقل، مي فرمايند: «عاقل كسي است كه از ميان دو شر، بهتر را بشناسد .» (62) بنابراين كار عقل شناخت بهترين شرها است . باز حضرت مي فرمايند: «عقل ها پيشوايان افكارند، و افكار پيشوايان قلب ها، و قلب ها پيشوايان حواس، و حواس پيشوايان اعضا و جوارح .» (63) بر اساس اين سخن، از عقل فكر توليد مي شود و فكر در نهايت به عمل مي انجامد . بنابراين عقل نقشي معرفتي نسبت به عمل دارد . از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است: «بندگان به وسيله عقل، عمل نيكو را از عمل قبيح مي شناسند .» (64)

4- 3 . در برخي احاديث نقل شده از حضرت، عقل قوه اي است كه امر و نهي مي كند و آدمي را از اعمال زشت باز مي دارد . مثلا فرموده اند: «عقل، تو را به سودمندتر امر مي كند .» (65) همچنين از سخنان آن حضرت است كه:

«قلوب را خيالاتي زشت است كه عقل ها از آنها باز مي دارند .» (66) «نفوس رهايند; اما دست هاي عقول، نفوس را از پليدي ها بازمي دارند .» (67)

از اين احاديث برمي آيد كه عقل نه تنها خوب و بد اعمال را به انسان مي دهد، بلكه به آنها امر و نهي نيز مي كند .

ناگفته نماند كه اين معنا از عقل عملي (قوه امر و نهي كننده) غيراز معناي غيرمشهور اصطلاحي از عقل عملي است كه به معناي قوه محركه و عامله است . ممكن است عقل نسبت به عملي امر يا نهي كند، ولي آدمي امر و نهي عقل را وقعي ننهد; در حالي كه اگر قوه عامله و اراده بر عملي تعلق گرفت، آن عمل واقع خواهد شد . بنابراين احاديث پيش گفته را نبايد بر اصطلاح غيرمشهور عقل عملي تطبيق كرد .

4- 4 . از امام علي عليه السلام روايت شده است كه عقل به معناي نفس اعمال نيكو يا ترك اعمال زشت است . سخنان زير كه در تعريف عقل از آن حضرت نقل شده است، ازاين گروه است:

«همانا عقل، دوري جستن از گناه، عاقبت انديشي و احتياط است .» (68)

«عقل آن است كه آنچه را مي داني بر زبان آوري و به آنچه مي گويي عمل كني .» (69)

«عقل، تجربه اندوزي است و بهترين تجربه تو آن است كه تو را پند دهد .» (70)

«عقل آن است كه ميانه روي كرده، اسراف نكني، به وعده هايت عمل كرده، خلف وعده نكني، و چون خشمگين شدي، بردبار باشي . » (71)

به نظر مي رسد مراد امام در اين گونه احاديث ، بيان لازمه عقل، يعني اعمال مذكور است; ازباب اطلاق كلمه برلازمه خود . بنابراين اطلاق چهارم به طور مجازي همان اطلاق اول را بيان مي كند .

احاديث بسياري كه از امام علي عليه السلام در توصيف عاقل وارد شده است، شبيه همين اطلاق نوع چهارم است .

در اين احاديث، عاقل كسي است كه اعمال خوب را به كاربندد و از اعمال زشت پرهيز كند . همچنين در احاديث بسياري از آن حضرت، جاهل كسي است كه مرتكب اعمال زشت مي شود و اعمال نيك را ترك مي كند . (72) روشن است كه آن كه مرتكب اعمال زشت مي شود نيز عقل دارد وگرنه حجت بر او تمام نخواهد بود; زيرا ملاك تكليف عاقل بودن است . بنابراين مراد احاديث يادشده از عاقل، كسي است كه عقل دارد و به مقتضاي معرفت عقلي و امر و نهي عقل عمل نيز مي كند، و مراد از جاهل كسي است كه با وجود داشتن عقل، به مقتضاي آن عمل نمي كند و از جهل و شهوات پيروي مي كند .

بدين سان در احاديث حضرت امير به چهار نوع اطلاق از عقل عملي برمي خوريم . اطلاق اخير اطلاقي مجازي، و بازگشت آن به اطلاق اول است . اطلاق اول نيز كلي، و با اطلاقات ديگر قابل جمع است . از اين ميان اطلاق دوم و سوم بيانگر كاركردهاي عقل عملي از ديدگاه آن حضرت است . بر اساس اين دو كاركرد، عقل هم خوب و بد اعمال را نشان مي دهد و هم به اعمال خوب امر كرده و از اعمال زشت نهي مي كند . اگر بخواهيم اين دو كاركرد را با دو معناي اصطلاحي عقل عملي بسنجيم، مي توان گفت معناي اصطلاحي مشهور، يعني قوه درك كننده خوب و بد اعمال - قطع نظر از تفسيرهاي مختلفي كه از آن شده است - با كاركرد اول مطابقت دارد . اما معناي اصطلاحي غيرمشهور با هيچ يك از كاركردهاي مذكور، از جمله كاركرد دوم، مطابقت ندارد; زيرا در اين اصطلاح عقل با اراده يكسان انگاشته مي شود، در حالي كه در كاركرد دوم، عقل تنها امر و نهي مي كند، اما آدمي مي تواند بر اساس اراده اش به امر و نهي عقل گوش فرا ندهد و بر اساس شهوت عمل كند .

آري ، عقل عملي در هر دو كاركرد پيش گفته بي نياز از وحي و دين نيست، وما در بحث «عقل و دين » به ارتباط آن دو خواهيم پرداخت .

عقل و اخلاق

رابطه ميان عقل و اخلاق، از مباحث مهم عقل شناسي و نيز علم اخلاق است، و چنان كه پيش تر گفته شد اكثر احاديث نقل شده از امام علي عليه السلام در زمينه عقل، به عمل و اخلاق مربوط مي شد . مباحث «كاركرد عملي عقل » و «اطلاقات عقل عملي » به رابطه ميان عقل و اخلاق مربوط مي شد، و ديديم كه از ديدگاه امام، عقل آدمي قادر است خوب و بد اعمال را تشخيص دهد و آدمي را به انجام برخي امور و ترك برخي ديگر بخواند . بر اين اساس چند نكته مهم را در زمينه رابطه عقل و اخلاق، برمي رسيم:

7- 1 . از جمله مباحث مهم درباره ارتباط عقل و اخلاق، تاثير و تاثر آن دو بر يكديگر واز همديگراست .

همان طور كه پيش تر ديديم، تاثير عقل بر اخلاق اين است كه انسان براساس عقل خويش، مفاهيم اخلاقي و خوب و بد افعال را درك مي كند و نسبت به آنها امر و نهي مي كند . حال بايد ديد تاثير اخلاق بر عقل چيست . احاديث بسياري در اين باره از امام علي عليه السلام نقل شده است كه در آنها فضايل اخلاقي و اعمال ارزشي از اسباب تقويت عقل برشمرده شده و در مقابل رذايل اخلاقي و گناهان از اسباب تضعيف عقل بيان شده است . امام در اين باره مي فرمايند: «با شهوتت مبارزه كن، و بر خشمت پيروز شو، و با عادت زشتت مخالفت كن تا نفست پرورش يابد و عقلت كامل شود .» (73)

همچنين فرموده اند: «آن كه خود را از مواهب دنيا بي نياز كند، عقل را كامل كرده است .» (74)

از جمله احاديث آن حضرت كه در آنها رذايل اخلاقي و گناهان از اسباب تضعيف و فساد عقل شمرده شده اند، سخنان زيراست:

«پيروي از هواي نفس، عقل را تباه مي سازد .» (75)

«عامل فساد عقل، حب دنيا است .» (76)

«بدترين آفات عقل، كبر و نخوت است .» (77)

«خشم و غضب، عقل ها را تباه مي كند .» (78)

«آفت عقل، عجب و خودپسندي است .» (79)

«آن كه لهو و خوشگذراني اش فراوان باشد، عقلش كم مي شود .» (80)

«از دست رفتن عقل در زياده طلبي است .» (81)

نكته مهمي كه از اين دو دسته احاديث - يعني احاديثي كه عقل را وسيله فهم اخلاق مي دانند و رواياتي كه اخلاق را باعث افزايش عقل مي دانند - مي توان استفاده كرد اين است كه عقل و اخلاق رابطه دوسويه دارند و اين رابطه هيچ گاه قطع نمي شود و در نتيجه، عقل و اخلاق در اين تعامل مي توانند سيري تكاملي داشته باشند . به اين بيان كه آدمي باعقل اندكي كه دارد، خوبي برخي افعال و زشتي برخي افعال را درك مي كند . پس از اين ادراك، اگر او به مقتضاي عقل، عمل كند و افعال خوب را انجام داده، افعال زشت را ترك كند، عقل او بيش تر مي شود، و در نتيجه خوبي و بدي هاي بيش تري را درك مي كند . باز اگر به مقتضاي عقلي عمل كند، دوباره افزون مي گردد و در نتيجه محدوده بيش تري از اعمال اخلاقي را درك مي كند . عكس اين حالت نيز مي تواند صادق باشد; يعني اگر آدمي به مقتضاي عقل اندك خويش عمل نكند و مرتكب رذايل و گناهان گردد، همان عقل اندك نيز تضعيف و در نهايت نابود مي گردد يعني: «صم بكم عمي فهم لايعقلون .» (82)

بر اين اساس آدمي مي تواند با عقل خويش اخلاقش را تقويت كند و با اخلاق خويش، عقلش را كامل كند . همانطور كه مي تواند باعث تضعيف و نابودي عقل و اخلاق خويش گردد .

7- 2 . دو مكتب غايت گروي (Teleological theory) و بايدگروي (Deontoligical theory) مهم ترين مكاتب مطرح در فلسفه اخلاق (Ethies) و اخلاق هنجاري (Normative Ethies) به شمار مي روند و بسياري از فيلسوفان اخلاق را مي توان در يكي از اين دو مكتب جاي داد . مكتب غايت گروي، معتقد است ملاك اساسي درست بودن يا الزامي بودن عمل به لحاظ اخلاقي، ارزش غيراخلاقي است كه به وجود مي آورد . به ديگر سخن خود عمل في نفسه خوب و الزامي نيست، بلكه براي داوري درباره خوبي و الزامي بودن عمل، بايد به نتيجه و غايتي كه به بار مي آورد نظر كرد .

طرفداران اين مكتب در تعيين غايت با يكديگر اختلاف نظر دارند . اكثر آنان غايت را لذت مي دانند . ديگران اموري همچون قدرت، معرفت و كمال را غايت اعمال اخلاقي معرفي مي كنند .

در مقابل اين مكتب، نظريه وظيفه گروي قرار مي گيرد . پيروان اين نظريه يا منكر آنند كه ملاك داوري در باب خوبي و الزامي بودن عمل، غايت و ارزش غيراخلاقي آن است، يا معتقدند اين مكتب به تنهايي كافي نيست و خود عمل، با قطع نظر از غايت آن مي تواند خوب و بد يا واجب و حرام باشد . (83) بنابراين غايت گروي تنها ملاك داوري را غايت عمل مي داند; اما وظيفه گروي ضرورتا به معناي نفي توجه به غايت در داوري نيست; بلكه مي تواند اين مطلب را بپذيرد، اما خود عمل و ويژگي هاي آن را نيز در داوري دخيل بداند .

به نظر مي رسد احاديثي كه در اطلاق دوم و سوم عقل عملي نقل شد، مكتب بايدگروي را تاييد مي كنند .

بنا بر مفاد اين احاديث ، عقل قادر است خوب و بد اعمال را درك كند و به اعمال خوب امر واز اعمال زشت نهي كند . البته در برخي از اين احاديث، عقل بر اساس سود و فايده به عملي امر يا از او نهي مي كند، اما هميشه اين گونه نيست و در اكثر احاديث نقل شده، عقل مستقيما خوبي و بدي عملي را درك مي كند و آدمي را از پليدي ها باز مي دارد . بنابراين اعضا ملاك داوري در سود و غايت درست نيست و برخي افعال في نفسه خوب يا بدند و عقل نيز قادر است لااقل در پاره اي موارد اين خوبي و بدي را درك كرده بدان امر يااز آن نهي كند .

7- 3 . در تفسير حسن و قبح افعال در ميان متفكران اسلامي و غيراسلامي، نظريات مختلفي مطرح شده است . راي مشهور در ميان فيلسوفان اسلامي كه برخي از اصوليين معاصر نيز موافق آنند، در اين باره آن است كه حسن و قبح، از مشهورات عامه و آراي محموده است و عقلا براي سامان دادن به زندگي اجتماعي خود، بر روي آنها توافق كرده اند .

مي دانيم كه مشهورات يكي از مقدمات قياس جدلي است، و از قضاياي يقيني و عقلي كه از مقدمات قياس برهاني اند; محسوب نمي شوند . ابن سينا مي گويد: آراي مشهوره و محموده قضايايي هستند كه علت تصديق آنها يا شهادت همه طوايف بشر است، مثل «عدل نيكو است » ، و يا شهادت اكثر مردم و يا چيزي از اين قبيل . اين قضايا از اوليات عقلي و فطريات نيست و دليل وجود اين قضايا در نفس انسان اين است كه از كودكي بدان عادت كرده و يا به جهت مصلحت انديشي و يا بر اثر برخي از خلق هاي انساني مثل حيا و انس به ديگران و يا برخي سنت هاي قديمي يا استقراي بسيار انسان، به آنها معتقد شده است . (84)

بر اساس اين نظريه، افعال في نفسه داراي حسن و قبح نيستند و در نتيجه عقل حسن و قبح افعال را درك نمي كند; بلكه حسن و قبح افعال امري عقلايي وقراردادي است و عقلا به دلايل مختلف از جمله منافع اجتماعي، خوبي و بدي افعال را اعتبار كرده اند .

از احاديثي كه درباره حكم عقل به خوبي و بدي افعال، از امام علي عليه السلام نقل شده است، برمي آيد كه حسن و قبح افعال امري عقلي و يقيني است و انسان با تعقل و تدبر در افعال به طور يقيني درك مي كند كه اعمالي خوبند و اعمالي زشت، و عقل انسان را دعوت به انجام كارهاي خوب و ترك كارهاي زشت مي كند . براي مثال وقتي حضرت مي فرمايند: من علامات العقل، العمل بسنة العدل; (85) «از نشانه هاي عقل، عمل به روش عدل است » فرض اين سخن آن است كه عدالت عملي خوب است و عقل خوبي عدل را درك و آدمي را به آن دعوت مي كند . از اين رو كسي كه به عدل رفتار مي كند، از عقل بهره مند بوده و از آن پيروي كرده است . يا وقتي مي فرمايند: «عقول نفوس را از پليدي بازمي دارد» ، (86) فرض شده است كه پليدي امري واقعي و زشت است و عقل آن را درك كرده و آدمي را از ارتكاب آن بازمي دارد .

عقل و دين

رابطه ميان عقل و دين شبيه رابطه ميان عقل و اخلاق است . از ديدگاه امام علي عليه السلام عقل، راه رسيدن انسان به خدا و «مؤمن به خدا ايمان نمي آورد، مگر اين كه تعقل كند .» (88) «دين و ادب نتيجه عقل است .» (89) «دينداري به اندازه عقل است .» (90) و «نخستين پايه اسلام، عقل است .» (91)

عقل از طريق استدلال از آيات آفاقي و انفسي، خدا را اثبات مي كند و پس از اثبات خدا، خوبي و لزوم تسليم در برابر خداوند و ايمان به خدا را به انسان گوشزد مي كند . آدمي با عقل خويش مخاطب دين و شريعت است و از همين رو است كه از شرايط مكلف شدن در قبال دين و عقايد و احكام آن برخورداري از عقل است . باز از همين جا است كه حضرت امير عليه السلام مقدار حسابرسي و پاداش و كيفر روز قيامت را به اندازه عقل مي داند: «خداوند، بندگان را به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده، حساب مي رسد .» (92)

گذشته از اين كه عقل آدمي را به دين مي رساند، احكامش جزء دين است; زيرا به فرموده امام «عقل، رسول حق - تعالي - است » (93) و «عقل، شريعت دروني، و شريعت، عقل بيروني است .» (94) در برخي از احاديث، عقل، حجت باطني و پيامبران و ائمه عليهم السلام حجت هاي ظاهري قلمداد شده اند . (95)

از سوي ديگر، دين نيز در خردورزي انسان و رشد و تكامل عقل او مؤثر است . امام علي عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، درباره فلسفه ارسال رسولان مي فرمايد: بعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسي نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول; «خدا، رسولان خويش را در ميان مردم برانگيخت و پيامبرانش را پي درپي به سوي مردم فرستاد، تا پيمان فطرتش را از انسان ها بازگيرند و نعمت فراموش شده را به ياد آنان آورند و با تبليغ بر آنها احتجاج كنند و گنجينه هاي عقول را آشكار كنند .» اثاره در لغت عرب از ريشه «ثور» به معناي انبعاث و برانگيختن و بلند كردن و آشكار كردن است . «ثار الغبار» (96) يعني گردوغبار برخاست .

در اين خطبه، حضرت معلومات عقلي را به دفينه ها و گنج هاي پنهان تشبيه كرده و يكي از وظايف پيامبران را برانگيختن و برملا كردن اين گنج ها دانسته اند . از اين سخن مي توان دريافت كه اولا عقل داراي معلومات فطري و ذاتي است و در خود معلوماتي دارد كه از خارج و تجربه به دست نياورده است; ثانيا بدون تذكر و برانگيختن پيامبران، آدمي از اين معلومات غافل است و بدان توجه ندارد و پيامبران توجه انسان را به اين آگاهي ها جلب مي كنند . بنابراين يكي از كارهاي دين ، به فعليت درآوردن، عقل و معلومات فطري است .

باز امام در اين باره مي فرمايند: «خداوند متعال اسلام را تشريع كرد . . . و آن را وسيله يقين براي كساني كه خرد مي ورزند، قرار داد . » (97) بر اساس اين حديث، دين براي اين كه به يقين برسد به او كمك مي كند و وسيله اي براي دستيابي عقل به يقين است . ازاين رو است كه قرآن هماره پس از بيان برخي مسائل، انسان را به تعقل در آنها دعوت مي كند . اين كار يعني جهت دهي و راهنمايي عقل به مسيري كه به نتيجه خواهد رسيد . از آن جا كه خداوند خالق عقل است، بهتر از هر كس مي داند كه عقل در چه مسيري توانايي رسيدن به مطلوب را دارد و در چه مسيرهايي ناتوان از دست يابي به نتيجه است . براي مثال قرآن انسان را به تعقل در قرآن، (98) آيات تكويني و پديده ها و نظم جهان، (99) احكام اخلاقي (100) و سرگذشت پيشينيان (101) دعوت مي كند; زيرا نتيجه تفكر در اين امور، شناخت خدا، درك احكام اخلاقي، و عبرت گرفتن از پيشينيان است . از سوي ديگر در احاديث متعددي، آدمي از تعقل در ذات الهي نهي شده است . (102) دليل آن ، اين است كه عقل قادر به فهم ذات الهي و كيفيت ذات خداوند نيست، و اصولا ذات خدا داراي كيفيت تعقلي نيست تا عقل با تعقل، آن را دريابد . بنابراين تعقل در ذات الهي نتيجه اي جز گمراهي و لااقل بيهودگي در پي نخواهد داشت . امام علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند: «خداوند بزرگ تر از آن است كه عقول بشر با تفكر و تعقل او را متصور و محدود سازند . . . خداوند كسي است كه در عقول، متناهي نمي گردد تا اين كه در تفكر داراي كيفيت گردد . . . . عظمت خدا را به اندازه عقلت مقدر و محدود نساز كه از هلاك شوندگان خواهي گشت .» (103)

افزون برهمه اينها، دين برعقل مي افزايد، وبه فرموده . امام علي عليه السلام «ذكر و ياد خدا روشنايي عقل است » (104) و «هر كه خداوند سبحان را ياد كند، خداوند دلش را زنده و عقل و خردش را نوراني مي گرداند» (105) و «ياد خدا عقلها را راهنمايي و هدايت مي كند .» (106)

اصولا اعمال اخلاقي، اعمال ديني نيز محسوب مي شوند و چنان كه گذشت ، اعمال اخلاقي باعث تقويت عقل مي شود و گناهان باعث تضعيف و نابودي عقل مي گردند . همان بحثي كه درباره تاثير و تاثر و ارتباط دوسويه ميان عقل و اخلاق گفتيم و اين كه اين دو هماره يكديگر را تقويت مي كنند، درباره رابطه عقل و دين نيز گفتني است .

پي نوشت ها:

1) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، حديث 230 .

2) الفتال النيسابوري، روضة الواعظين، ص 8; شيخ صدوق، الامالي، ص 312; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 82 .

3) شيخ صدوق، علل الشرايع ، ص 4 ; الطبرسي، علي، مشكاة الانوار، ص 251; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 60، ص 299 .

4) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، حديث 6763 .

5) سيدرضي، نهج البلاغة، حكمت 38; المتقي، علي، كنزالعمال، ج 16، ص 266; ر . ك: الريشهري، محمد، العقل والجهل في الكتاب والسنة، ص 58- 59 .

6) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، حديث 4054 .

7) همان، حديث 8226 .

8) همان ، حديث 7953 .

9) همان ، حديث 6790 .

10) همان، ح 2100 .

11) همان ، ح 314 .

12) همان، 59584 و ر . ك: همان ، ح 10985 .

13) همان ، ح 2099 .

14) همان ، ح 4765 .

15) سيدرضي، نهج البلاغة، حكمت 54 .

16) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 2151 .

17) ر . ك: الريشهري، محمد، العقل والجهل في الكتاب والسنة .

18) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 21 .

19) ايزوتسو، توشي هيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص 264 .

20) ر . ك: همان، ص 264- 278 .

21) كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسي، ترجمه امير جلال الدين اعلم، ص 334- 337 .

22) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 2310 .

23) همان ، ح 448 و 449 .

24) ر . ك: كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسي، ترجمه امير جلال الدين اعلم، ص 346 .

25) ر . ك: همان ، ص 346 و 347 .

26) همان ، ص 343 .

27) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 1959 .

28) همان ، ح 7644 .

29) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 28 .

30) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 322 .

31) ابن طلعة الشافعي، محمد، مطالب السؤول، ص 50 .

32) ابن شعبه الحراني، الحسن، تحف العقول، ص 62; شيخ مفيد، الامالي، ص 254; شيخ صدوق، التوحيد، ص 35 .

33) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 141، و ر . ك: سيدرضي، نهج البلاغة، خطبه 182 .

34) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 9553 .

35) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4318 .

36) همان، ح 2004 .

37) همان ، ح 1280 .

38) همان ، ح 1254 .

39) همان ، ح 4629 .

40) همان ، ح 9777 .

41) همان ، ح 3887 .

42) همان، ح 4274 .

43) همان ، ح 4643 .

44) همان، ح 6178 .

45) شيخ صدوق، الخصال، ص 633 .

46) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 9430 .

47) همان ، ح 3340 .

48) همان، ح 3151 .

49) ابن الحسين الآبي، منصور، نثرالدر، ج 1، ص 285 .

50) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4901 .

51) همان، ح 7579 .

52) ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 331 .

53) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 3220 .

54) الكليني محمد، الكافي، ج 1 ، ص 11 .

55) همان، ص 18 .

56) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 3147، 3228 .

57) همان، ح 1868 .

58) همان، ح 1727 .

59) ر . ك: فارابي، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ; علامه حلي، الجوهرالنضيد، ص 233; ابن سينا، حسين، الاشارات والتنبيهات، ج 2، ص 352 .

60) ر . ك: قطب الدين الرازي، حاشيه الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 352- 353 .

61) شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 98; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 99 .

62) ابن طلعة الشافعي، محمد، مطالب السؤول، ص 49 .

63) الكراجكي، محمد، كنزالفوائد، ج 1، ص 200; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 96 .

64) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 29 .

65) ابي الحسين الآبي، منصور، نثرالدر، ج 1، ص 285 .

66) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 7340 .

67) همان ، ح 2048 .

68) همان، ح 3887 .

69) همان، ح 214 .

70) سيدرضي، نهج البلاغه، كتاب 31; المتقي، علي، كنزالعمال، ج 16، ص 177 .

71) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 2130 .

72) ر . ك: الريشهري، محمد، العقل والجهل في الكتاب والسنة، ص 124- 128 و 201- 204 .

73) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4760 .

74) همان، ح 8904 .

75) الكراجكي، محمد، كنزالفوائد، ج 1، ص 199 .

76) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 5543 .

77) همان، ح 5752 .

78) همان، ح 1356 .

79) همان ، ح 3956 .

80) همان، ح 8426 .

81) همان، ح 5901 .

82) سوره بقره، آيه 171 .

83) ر . ك: فرانكنا، ويليام كي، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، ص 45- 49 .

84) ر . ك: ابن سينا، حسين، النجاة، ص 118- 119; المظفر، محمدرضا، المنطق، ص 293- 296 و اصول الفقه، ج 1، ص 223- 228 .

85) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 9430 .

86) همان ، ح 2048 .

87) ابن شعبه الحراني، الحسن، تحف العقول، ص 62; شيخ مفيد، الامالي، ص 254; شيخ صدوق، التوحيد، ص 35 .

88) الكراجكي، محمد، كنزالفوائد، ج 1، ص 56; الديلمي، الحسن، ارشادالقلوب، ص 198 .

89) ابن الرازي، جعفر، جامع الاحاديث، ص 136 .

90) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 6183 .

91) ابن شعبه الحراني، الحسن، تحف العقول، ص 196 .

92) الزراء، زيد، الاصول الستة عشر، ص 4 .

93) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 272 .

94) الطريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 2، ص 1249 .

95) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 16 .

96) ر . ك: ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 395; الجوهري، اسماعيل، الصحاح، ج 2، ص 606; الفيومي، احمد، المصباح المنير، ص 87 .

97) الكليني، محمد، الكافي، ج 2، ص 49 .

98) ر . ك: سوره الانبياء، آيه 10 .

99) ر . ك: سوره المؤمنون، آيه 80; سوره الحج، آيه 46; سوره طه، آيه 53 و 54; سوره آل عمران، آيه 190 و 191 .

100) ر . ك: سوره الانعام، آيه 151 .

101) ر . ك: سوره طه، آيه 128 .

102) ر . ك: شيخ صدوق، التوحيد، ص 455- 460; الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 92- 94 .

103) شيخ صدوق، التوحيد، ص 51 و 54 .

104) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 1999 .

105) همان، ح 8876 .

106) همان، ح 1403 .


دسته ها : روانشناسي
X