از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس سيزدهم»

 

© تسخير قوه خيال به واسطه قوه عاقله

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

تسخير قوة خيال به واسطة قوة عاقله

يكي از نكاتي كه در بحث طهارت قوة خيال داراي اهميت بوده و ان شاءالله بايد در پي رعايت آن باشيم اين است كه انسان نبايد قوة خيال را همچون سگي در آورد تا به همنوعانش حمله ور شود، بلكه بايد آن را همانند سگ شكاري تربيت كند تا مصداق «كلب معلم» گردد. به بيان ديگر براي تطهير و پاك نمودن قوة خيال بايد آن را تحت نظر عقل درآوريم و بهترين راه تسخير قوة خيال به واسطة عقل، تفكركردن است.

در فقه مي فرمايند كه ما چند نوع سگ داريم؛ بعضي سگها به نام سگ حائط (ديوار) معروفند. اينها سگهايي هستند كه دروازه و ديوار منازل را پاسباني مي كنند تا كسي از ديوار منزل شخصي انسان بدون اجازه وارد نشود. اگر اجازه گرفت و صاحب منزل هم به سگ خطاب كرد كه پارس نكن چون من به او اجازة ورود داده ام، مي بينيد كه سگ حائط ساكت مي گردد و به گوشه اي رفته و مي نشيند و فقط به ميهمانِ صاحبش مي نگرد. اين سگ به يك معني تعليم ديده است و شعور و آگاهي دارد.

نوع ديگر، سگ گله است كه به عنوان سگ چوپان بايد گلة گوسفندان را از دست گرگها نجات دهد. اين سگها هم شبانه روز در اختيار صاحبان خود هستند و هر كه در محيط گله آنها ظاهر شود بر او پارس مي كنند مگر در جايي كه صاحب گله اجازه دهد. كه نوعاً چون صاحب گله در شب به كسي اجازة ورود نمي دهد، سگهاي گله در شب بيش از روز ناآرامند و احساس خطر مي كنند.

اما دسته اي ديگر از سگها هستند كه نه مربوط به منزلند و نه مربوط به گله اند. اين سگها صاحبي ندارند و به نام «كلب هِراش» (ولگرد) معروفند. سگهاي ولگرد به در خانة هر كسي مي روند، غذاي هر كسي را مي خورند، هر كسي را بخواهند دنبال مي كنند. چرا كه صاحبي نداشته اند تا به آنها تعليم دهد كه به چه كسي پارس كند و در كجا سكوت نمايد. قوة خيال را نبايد مانند اين سگهاي ولگرد رها كرد در غير اين صورت از صبح تا غروب به دنبال نقشه و توطئه خواهد بود. براي جلوگيري از اين امر قوة عاقله بايد خيال را تحت اختيار خود بگيرد.

بعضي ديگر از سگها سگهاي، شكارچي اند. يعني انسان از دور پرنده اي را شكار مي كند و با تير مي زند و بعد سگ را روانه مي كند تا شكارش را بياورد. سگ هم به طرف پرندة شكار شده مي رود و مطابق خصلت امانت داري خويش بي آن كه بهره اي از آن ببرد مستقيماً شكار را به خدمت شكارچي مي آورد. منتهي شكارچي ها هم بايد مردانگي كنند و از هر چند شكار، يكي را به خود سگ دهند. تا مبادا گرسنگي باعث دزدي كردنش شود. چون نوعاً شكم گرسنه هر موجودي را دزد بار مي آورد و از اين رو در شريعت مطهره فرموده اند: در صورت قحطي و كمبود و گرسنگي فراوان هرگز دست كسي را كه دزدي كرده قطع نكنيد.

قوة خيال به منزلة سگي است كه اگر عقل آن را رها كند ولگرد مي شود و اگر از آن محافظت كرده و تطهيرش كند مي تواند آنرا سه گونه بار بياورد؛ يا مانند سگ گله بار مي آورد تا فقط گله ها را حفظ كند، و يا مانند سگ منزل تعليمش مي دهد تا منزل را محافظت كند اما بهترين راه اين است كه عقل قوة خيال را همانند يك سگ شكاري تعليم دهد تا آن بتواند حقائق نظام عالم را شكار كند و با حفظ امانت تحويل صاحبش دهد. زيرا سراسر عالم، علم انباشتة روي هم است و تمامي كلمات و موجودات نظام هستي به عنوان شكارگاه انسانند. قوة خيال بايد در شكارگاه عالم آنچه را كه با تير عقل در مقام تفكر شكار كرده است، بي كم و كاست تحويل انسان دهد. حيوانات برخلاف انسانها در صدد فهم عالم نيستند. آنها فقط مي خوابند و در بيداري هم در پي شكار و دشمني با يكديگرند. اما انسان آفرينش متفاوتي با تمام موجودات دارد. او علاوه بر اينكه بايد لقمه اي به بدنش برساند تا از پا درنيايد بايد مابقي وقت خود را در شكارگاه جهت تغذيه جانش مصرف كند. اما

افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته      دهقان مصيبت زده را خواب گرفته

متأسفانه ما شبانه روز فقط در فكر پركردن شكمهاي خود هستيم و عجيب آنكه هر چه تلاش مي كنيم پر نمي شود. يكي از بطون معاني اين روايت كه مي‌فرمايد: «هر چه از آتش جهنم به جهنمي مي خورانند باز هم سير نمي شود و مي گويد: «هل من مزيد؟» [1] آيا بيشتر هست كه بريزيد؟» همين است آري شكم، مظهر جهنم است كه هر چه در آن بريزي پر نمي شود و دم به دم تقاضاي غذاي لذيذتر مي كند. البته در حقيقت «شكم» مقصر نيست. او مقداري مي خورد و مي گويد ديگر نمي خواهم. اما اين مائيم كه چون عطش خوردن داريم نمي گذاريم كه آن شكم آرام بگيرد.

غرض اين كه بايد قوة خيال را كلب شكاري قرار داد تا براي انسان تمثلات نيكويي در بيداري و خوابهاي خوشي به ارمغان آورد همة اينها مخصوص قوة خيال است. قوة خيال بايد براي انسان تمثلات فراهم كند و فهم به حقائق را نصيب او سازد. تمام اعمال روزانة انسان، در خواب به واسطة قوة خيال به نمايش درمي آيند و صبح كه بيدار مي شود چندين ساعت فيلم نفس خويش را به ياد مي آورد. تمام فحشها و ناسزاها و حرفهاي بد و ناروا در خواب به صورت مار و كژدم به سراغ انسان مي آيند كه به تعبير جناب مولوي:

آن سخنهاي چو مار و كژدمت                   مار و كژدم گردد و گيرد دمت

خواب تلويزيون نفس ناطقة انساني است. به محض اينكه چشم و گوش را بستي و قوة لامسه و چشايي و بويايي ات را رها كردي و خوابيدي قوة خيال شروع به پخش كردن فيلم دروني ات مي كند. هر چه را مشاهده مي كني در خودت وجود دارد.اينها نمايش اعمالي است كه روزانه مرتكب شده اي. مي بيني چند نفر آمده اند و دست و پايت را بسته اند و مي گويند: «مي خواهيم تو را از بالاي اين كوه به پايين بيندازيم» اين همان ريسماني است كه خود ساخته اي. آن افراد را هم خود به وجود آورده اي. كوه و دره را نيز خودت ساخته اي. پس با دست خودت به پايين پرت مي شوي. تمام اينها اعمال خود تو است. قوة خيال بايد در اختيار قوة عاقله قرار بگيرد تا چيزي از او بياموزد. ما بايد بيشتر به فكر خود باشيم. چرا براي ساختن يك ساختمان چندين سال عمر خود را تلف مي‌كنيم؟ مگر ما اهل كجائيم و تا كي مي خواهيم اينجا بمانيم؟ چرا بيدار نمي‌شويم؟ ما آمده ايم تا به شكار عالم برويم. حال چگونه و از چه راه مي توانيم از اسرار عالم سر در بياوريم. بايد اول ببينيم تصميم آنرا گرفته ايم يا نه؟! بايد ببينيم اين خواست حقيقي ماست يا لقلقة زبان؟!

اگر واقعاً مي خواهي به شكار عالم بروي بايد ابتدا خود را تحويل شكارچي ها بدهي. همانند شخصي كه به زمين كشاورزي مي رود و به كشاورز مي گويد: بنده نشاكاري بلد نيستم، حقيقتاً آمده ام ياد بگيرم. اگر اين كلام فقط لقلقه زبان باشد و شخص داخل زمين كشاورزي نشود و شروع به كار نكند و كشاورز هم عيوب كار او را نگيرد، آيا خواهد توانست نشا كردن بياموزد؟! تصديق مي‌فرمائيد كه نمي تواند. او بايد به حقيقت بخواهد و دنبالش برود. مثل اينكه شخصي براي مهندس شدن بايد سالها درس بخواند و سر كلاس حاضر شود و جان به لب بياورد تا بتواند به خواست خود برسد. همانطور كه براي مهندس شدن بايد زحمت كشيد براي آدم شدن هم بايد سختي كشيد و جان به لب آورد. اگر بخواهي آدم شوي اما خودت را تحويل استاد الهي ندهي به جايي نمي رسي. اگر هم بگوئي هيچ چيز حقيقت ندارد حتي به مجاز هم نخواهيد رسيد. چون آن (راه مجاز) هم پلي است براي رسيدن به حقيقت كه حضرت استاد (روحي فداه) در ديوان مي فرمايند:

بـه حقيقـت برسيـدم ولي از راه مجــاز

                   وه چه راهي كه بسي سخت و بسي دور و دراز

خداوند در سورة انعام مي فرمايد: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من المؤقنين»[2] و همچنين ما به ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين برسد. بعد مي فرمايد او ابتداً از پلة اول شروع كرد و بعد به مقام يقين رسيد. «فلما جن عليه اليل راي كوكباً قال هذا ربي فلما افل قال لا احب الافلين»[3] «پس چون شب تاريك نمودار شد، ستارة درخشاني ديد. گفت: اين پروردگار من است. پس چون آن ستاره غروب (و افول) كرد گفت: من چيزي را كه افول كند به خدايي نخواهم گرفت.» فلمّا راى القمر بازغا قال هذا ربي فلما افل قال لئن لم يهدني ربي لاكونن من القوم الضالين فلما راى الشمس بازغه قال هذا ربي هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم اني بريء مما تشركون. اني وجهت وجهي للذي فطر السموات والارض حنيفاً و ما انا من المشركين.

يعني «پس چون ماه تابان را ديد باز براي هدايت قوم گفت: اين خداي من است. وقتي كه آن هم افول كرد ماه پرستان را متذكر شد كه آن نيز خدا نباشد و گفت: اگر مرا هدايت نكند از گمراهان عالم خواهم بود. پس چون خورشيد درخشان را ديد گفت: اين است خداي من. اين از ستاره و ماه روشنتر است. چون خورشيد نيز ناپديد گرديد گفت: من از همة آنچه شريك خدا قرار مي‌دهيد بيزارم. من با ايمان خالص روي به سوي خدايي آوردم كه آفرينندة همة آسمانها و زمين است.» اين سير صعودي انسان است. بايد راه افتاد تا آهسته آهسته غذا بدهند و قوي كنند. مقصود انسان، خدا است. مقصود انسان، رسيدن به تمام حقائق نظام هستي است. براي «رسيدن» به يك سال و ده سال و بيست سال نبايد اكتفا كرد. بايد براي يك عمر خود برنامه ريزي كنيم.

 

«الحمد لله رب العالمين»

   پايان جلسه سيزدهم

 



[1] . سورة ق، آيه 31 

[2] . انعام / 76 

[3] . انعام / 77 


X