«مجلس چهارم»
© مراتب طهارت: طهارت ظاهري- طهارت بدني
© طهارت حواس - زبان
© طهارت چشم
© طهارت در هنگام انعقاد نطفه
«بسم الله الرحمن الرحيم»
مراتب طهارت:
طهارت ظاهري «طهارت بدن»
همانطوري كه بين ظاهر و باطن عالم مناسبت وجود دارد و اين ظاهر و باطن از هم تأثير ميپذيرند، بين روح و بدن انسان نيز ارتباط تام و كاملي برقرار است كه هم بدن در روح تأثير ميكند و هم روح در بدن. اگر طهارت هم در مرتبة بدن و هم در مرتبة روح مراعات شود، تأثير بسيار زيادي در انسان خواهد داشت. اين است كه براي آدمي هم طهارت ظاهري (مانند طهارت بدن و لباس) و هم طهارت باطني كه طهارت در مقام نفس، عقل، خيال، وهم، سِرّ و باطن است، نياز ميباشد.
طهارت بدن را بايد مقدمة پاكي روح قرار داد و لذا حضرت آقا در ابتداي بحث طهارت فرموده اند: «طهارت بدن از ادناس و قاذورات و طهارت حواس از اطلاق و رها كردن آنها در ادراكاتي كه بدان نياز نيست» طهارت بدن از دنسها و قاذروات، همان طهارت بدن از نجاسات ظاهري است يعني انسان بعد از دفع كثافات و نجاسات بايد خودش را تطهير كند.
الحمدلله اكنون مردم اجتماع ما به سمتي سوق پيدا كرده اند كه سعي ميكنند بيشتر طهارت بدن و لباس را رعايت كنند و با رشد بهداشت، مشكلاتي كه در گذشته بر اثر عدم رعايت نظافت و پاكي وجود داشت، تا حدودي رفع شده است.
چند نكته مهم در طهارت ظاهري بدن:
انسان بايد در چند مورد از اقسام طهارات ظاهري توجه زيادي داشته باشد؛ يكي از آنها طهارت بدن از جنابت است تا جائيكه مواظب باشد حتي با بدن جنب به رختخواب نرود و نخوابد. بعضي از عزيزان رزمندة ما در ايام جنگ خاطرات بسيار خوشي را در اين بخش از خودشان به يادگار گذاشته اند. امكان نداشت رزمنده اي شب جنب شود و تا صبح با جنابت به سر ببرد. حتي در هواي سرد زمستان منطقه بهمنشير، خود را در آن رودخانه تطهير ميكردند.
طهارت ظاهري بدن باعث ميشود كه بدن معتدل شود و انسان درامور ظاهري بدن افراط و تفريط نكند تا آنجا كه باعث ميشود نفس نيز به اعتدال راه پيدا كند. آنچه مهم است اين است كه تأثير نامطلوب جنابت بر روح شخص بسيار شديد است لذا در رفع اين ناپاكي بايد خيلي دقت شود.
ديگر اينكه انسان سعي كند خود را در مقابل اشياء عالم برهنه نكند، در مقابل آفتاب و ماه و حيوانات و نظائر اينها خود را عريان نگاه ندارد. زيرا علاوه بر اينكه اين موجودات شعور دارند همچنين با انسان مراودة شهودي نيز دارند.
همينطور پدر و مادر نيز بايد آگاه باشند و مراعات بسياري از مسائل را در مقابل فرزندانشان بكنند. مجامعت پدر و مادر در كنار گهوارة فرزند يا كودك خردسال و يا فرزندي كه در خواب است، بسيار تأثير گذار ميباشد. به همين دليل روحيه بسياري از فرزندان از همان دوران ابتدائي خراب ميشود. چه بسا فرزند در دوران كودكي حتي در لحظاتي كه خواب است روحيه و حالي را از پدر و مادر بگيرد كه ديگر نشود با هيچ معلمي در دبستان و دبيرستان و با هيچ منبري در مسجد و حسينيه آن را تطهير كرد. اينجا ديگر مسئوليت آن بر گردن پدر و مادر است.
مادري كه قصدبه مستراح بردن فرزندكودك خودرا دارد بايد مواظب باشدكودك رو به قبله و يا پشت به قبله نباشدكه اگر چنين ذقتي نكند فعل حرامي را مرتكب شده و اين فعل بر كودك تأثير گذار است. البته در روايات آمده است كه اگركودكي براي ادرار كردن، خود به سمت قبله نشست، كاري به او نداشته باشيد چون او نميفهمد، اما اگر صلاح ديديد راهنمائيش كنيد. همة اينها باعث ميگردد كه نفس كودك معتدل شودو آهسته آهسته جان او به طرف طهارت روحي پيش برود.
طهارت حواس - زبان:
بعد از طهارت بدن از نجاسات، طهارت حواس مطرح ميشود يعني پاك بودن چشم و گوش و بيني و زبان و لمس از هر چه كه زائد است كه اين مرحله مرحلة بسيار سنگين و دشواري ميباشد.
همانطور كه ميدانيد انسان براي دست زدن به قرآن و تلاوت كردن آن بايد وضو بگيرد. از آنجا كه زبان و دهان نيز براي تلفظ، حرف را مس ميكنند، لذا اين مسّ زبان و دهان نيز بايد بر اساس طهارت باشد. به عنوان مثال اگر كسي بخواهد حرفي بزند كه با دو جمله، مفهوم كلامي خود را ميرساند اگر بدون علت، آن را ادامه دهد و با ده جمله مطلبش را تمام كند، معلوم ميشود كه اين زبان در حرف زدن طهارت نداشته است تا چه رسد به اينكه انسان حرف گزاف و بيهوده بزند.
نفسِ حرف زدن از رحمت رحمانية حق است اما خوب حرف زدن و حرفهاي خوب زدن جزء رحمت رحيميه و خاصه خداوند ميباشد. كه حضرت آقا در الهي نامة خود فرموده اند: «الهي به رحمت رحمانيه ات نطقم دادي، به رحمت رحيميهات سكوتم بده» آدمي نبايد دهان را براي هر حرفي كه ميخواهد باز كند. به خصوص كساني كه با حيوانات سرو كار دارند همانند چوپانان و آنان كه با گاو و گوسفند در ارتباطند، ايشان خيلي بايد عفّت زبان داشته باشند كه در غير اينصورت اسباب نجاست زبان را فراهم ميآوردند.
خيليها تصور ميكنند نجاست هميشه همين بول و غائط است كه انسان بايد آن را از خودش دفع كند و حال اينكه نجاست معناي عامي دارد كه حرف بيهوده و گزاف را نيز شامل ميشود و دهان به واسطة آن نجس ميگردد و قابليت خواندن قرآن را از دست ميدهد. دهاني كه به غيبت كردن، دروغ گفتن و فحش دادن و حرفهاي گزاف و بيهوده زدن باز شود فاقد طهارت است و نشان از يك نجاست باطني دارد. زيرا نجاست درون، نجاست بيروني را نيز در پيدارد. گاهي ممكن است ظاهر بدن نجس باشد اما درون بدن نجس نباشد، اما در مورد بد دهان و آنكه حرف لغو ميگويد بايد گفت درونش نجس بوده كه به بيرون سرايت كرده است. به خاطر همين در روايات فرموده اند: با كسي كه بد دهان است رفيق نشويد زيرا دوستان بد دهان انسان را بد بار ميآورند.
زبان مبارك انسان همانند ديگر اعضايش موجودي است كه خداوند آنرا پاك و طاهر خلق كرده كه اگر انسان در حفظ پاكي آن كوشا نباشد و هر آنچه ميخواهد بگويد علاوه بر نجاست زبان و صوتي كه از دهانش خارج ميشود، گوش مخاطب را نيز آلوده و نجس ميكند. و لذا آية «لا يمسّه إلاّ المطهرون»[1] در همه جا جاري است. به خصوص شما جوانان بايد سعي كنيد از همين حالا زبانتان را مؤدب كنيد. وقتي همديگر را ميخوانيد به الفاظ خوش صدا بزنيد. پدر و مادر نيز بايد زحمت زيادي بكشند تا به فرزندان خود نيكو حرف زدن را بياموزند.
طهارت حواس - چشم:
در مورد طهارت چشم فرموده اند: هنگاميكه كه به منزل يكديگر ميرويد، توجهي به اشياء و لوازم آن خانه نداشته باشيد شما چه كار داريد كه در طاقچة اتاقشان چه نهاده اند و در اتاقشان چه گذاشته اند؟!
يكي از اساتيد بزرگوار حوزة علميه، آقاي انصاري شيرازي هستند كه از شاگردان مرحوم علامه طباطبائي ميباشند، ايشان بسيار مرد متواضع و افتاده اي هستند. يكي از حالات بسيار خوش ايشان اين است كه از ابتدا تا انتهاي كلاس تدريس شان اصلاً سر را بلند نميكنند تا ببينند چه كسي در كلاس حضور دارد و چه كسي حضور ندارد. خودم چند بار در مجلس درس ايشان شركت كردم. هميشه برايم سؤال بود كه چرا ايشان فقط كتاب خود را نگاه ميكنند و اصلاً نگاهي به شاگردانشان نميكنند تا ببينند در پاي درسشان يك نفر نشسته، يا ده نفر نشسته و يا پانصد نفر نشسته است؟! روزي خودشان ميفرمودند كه: «سرم را پائين مياندازم تا اگر روزي شخصي به كلاسم آمد و آنرا نپسنديد، روز بعد به راحتي بتواند در كلاسم شركت نكند و خجالت هم نكشد. زيرا اگر من صورت او را ديده و بدين ترتيب او را شناخته باشم، ممكن است از من خجالت بكشد.» بزرگاني چون جناب آقاي انصاري شيرازي در ساختن خود زحمت كشيده اند، آن وقت آقايي ديگر به خانه مردم ميرود و ميخواهد همه چيز را شناسائي كند تا ببيند چه خبر است. اين بسيار كار زشت و ناپسنديده اي است. ما چه حق داريم كه وقتي به خانة دوستمان ميرويم تحقيق كنيم تا ببينيم مثلاً در كتابخانه اش چند تا كتاب وجود دارد؟! يا لابلاي دفترش چه نوشته شده است؟! به خصوص كسي كه مشغول نوشتن چيزي است و داعي بر اين دارد كه هنگام نوشتن كسي به دست او نگاه نكند. هرگز كسي كه كنار او نشسته، حق نگاه كردن به دست و نوشتة او را ندارد كه اگر نگاه كند طهارت چشمش را از بين برده است و اين چشم و صاحب چشم هرگز مؤدب نخواهد بود.
بندة خدايي ميفرمود: روزي براي دوستي نامه مينوشتم. آقايي كنار من نشسته بود و خيلي سعي ميكرد تا نوشته ام را ببيند. من نيز برگه را طوري نگه داشته بودم كه ايشان نبيند اما با اين حال او دست بردار نبود. من هم نامه را رها كردم و در ادامة آن نوشتم: دوست عزيزم! الآن كه در حال نوشتن هستم يك بيادبي به دست من مينگرد كه از نوشتن باز ايستادم. در همين لحظه آن شخص ناراحت شد و با عصبانيت به من گفت: «من بي ادب هستم؟!» گفتم: همين كه ديدي يعني بي ادبي. تو چه حق داري نوشتة مردم را نگاه كني. جناب ملا احمد نراقي قضية مذكور را در خزائن چنين حكايت نموده است:
«فاضلي به يكي از دوستان صاحب راز خود نامه مينوشت شخصي در پهلوي او نشسته بود به گوشة چشم نامة او را ميديد، بر وي دشوار آمد بنوشت اگر نه در پهلوي من دزدي زن نمردي نشسته بود و نوشته مرا ميخواند همة اسرار خود را بنوشتم، آن شخص گفت: والله نامة تو را مطالعه نكردم و نخواندم. گفت: اي نادان پس اين را كه ميگويي از كجا ميگويي».
همينطور استماع تلفن ديگران نيز خلاف ادب است. پشت در مردم نشستن و آهسته به حرفشان گوش دادن خلاف طهارت است. طوري باشيم كه هر كه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو! اين وقت است كه حواس از هر چه كه زائد بر فهم و ادراك است پاك ميشود.
اگر كسي ميخواهد در سير علمي و عملي وارد شود بايد به دو مطلب دقت كافي داشته باشد 1-طهارت 2-ادب. انسان بايد بدين دو امرتوجه كامل داشته باشد تا چشم و گوش و همگي اعضاء و جوارح اومودب شده و در مسير تكامل قرار گيرند.
طهارت در هنگام انعقاد نطفه:
طهارت بايد در تمام حالات و شئون انساني حفظ شود. در روايت فرمودهاند: اگر شوهري در حين مجامعت با همسرش در همان حال، به فكر ناموس مردم باشد فرزندي كه از آن لحظه متولد ميشود فاقد طهارت خواهد بود. انسان بايد به گونه اي متولد گردد و رشد يابد كه شجرة طيبة طوبي گردد. درختي كه هر كس زير آن نشيند به نحوي از آن استفاده كند، آنگونه كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء» باشد. به طوري كه يكي از حرف زدنش لذت ببرد، ديگري از راه رفتنش درس بياموزد و آن ديگري از اخلاق خوشش بهره بگيرد.
خداوند متعال در قرآن كريم ميفرمايد: پدر كشاورز است ومادر مزرعة آن «نساءكم حرث لكم»[2] زمين را حرث و آن كه زمين كشت ميكند را حارث و خود زمين را كشتزار نامند. خداوند ميفرمايد: زنان شما كشتزار شما هستند. شما در زنان خود كشت ميكاريد و بذر افشاني ميكنيد. همانگونه كه كشاورز مراقب «تيم جارش»[3] هست كه آبش كم نشود، يا بيش از اندازه آب نداشته باشد و مراقبت هاي ديگري را بعمل ميآورد تا بذرهايش از بين نرود به همان اندازه بلكه به مراتب بيشتر از آن مرد بايد مواظب زنش باشد و زن نيز خيلي بايد حواس خود را جمع كند و از زميني كه در آن تخم ريزي شده خوب نگهداري كند و آن را بپروراند تا جايي كه فرموده اند: در اين مدت زن نبايد بد دهان باشد، دروغ بگويد، سوء ظن داشته باشد و بي طهارت باشد. زن بايد تلاش كند تا از مزرعة خويش «شجرة طيبه» تحويل اجتماع دهد. شجره اي كه ميوه دهد و همگان از آن استفاده كنند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پايان جلسة چهارم
«مجلس سوم»
© ظاهر و باطن عالم بر يكديگر اثر ميگذارند
© تفاوت بين مال و روزي
© آيا از روزي سؤال ميكنند؟
© معيار تنظيم روزيِ ظاهري «بدن» است
© نقش طهارت در تنظيم رزق
© آلودگي در نظام عالم راه ندارد
«بسم الله الرحمن الرحيم»
حضرت آقا در رسالة شريف «وحدت از ديدگاه عارف و حكيم» راجع به طهارت فرمايشاتي را پياده كرده اند كه عنوان همين رساله را متن مباحثمان قرار ميدهيم:
«مراتب طهارت: در مراتب طهارت گوئيم كه طهارت ارواح و قلوب موجب مزيد رزق معنوي و قبول عطاياي الهيه علي ما ينبغي است و يرزقه من حيث لا يحتسب. و طهارت صورت- به حكم تبعيت عالم صور مر ارواح را در وجود و احكام مستلزم مزيد رزق حسي است. لذا هم طهارت ظاهره بايد و هم طهارت باطنه».
ظاهر و باطن عالم بر يكديگر اثر ميگذارند:
طهارت و پاكي در بدن را اثر و تأثيري است و طهارت در مرتبة روح را اثر و تأثيري ديگر. در نظام عالم بين نشئة ظاهر كه عالم طبيعت است با عوالم وجودي ما فوق كه عالم فرشته هاي الهي و مجردات است ارتباط برقرار است كه هر اندازه اين ارتباط تنگتر شود، در همديگر تأثير بيشتري ميكنند، مثل اينكه در باب گناهان فرموده اند: اگر مردم گناه كنند آسمانيها بر زمين غضب خواهند كرد و فرشته ها در آن محيط قدم نخواهند گذاشت. كه تمام اينها دلالت دارد بر اينكه بين اين عالم و عوالم باطن رابطه است. (اما نحوه ارتباط چگونه است در جاي خود قابل گفتگوست) هر اندازه ايجايي ها عمل ميكنند آنجائي ها تأثير ميپذيرند، و هر اندازه آنجايي ها اثر ميكنند اينجائي ها تأثير ميپذيرند. بدين بيان بين بدن انسان و بين روح انسان هم رابطه است. گاهي ميبينيد بدنتان سالم است اما چون غمي از ناراحتي دوست به شما روي آورده و يا اينكه چون در شهري غريب شده ايد و آن دوري شما را نگران كرده، بدن شما هم كدر و پژمرده شده است. و در مقابل هنگاميكه از ديدن دوست يا رفيقي خوشحال ميشويد ميبينيد كه در آن لحظه بدن شما نيز از شادي روح شما، مبتهج است كه اين از جمله تأثيرات روح در بدن است. گاهي از جنبه روحي نه راحتيد و نه ناراحت، نه شاديد ونه غمگين، اما چون به بدن شما ضربه اي وارد شده و زخم گرديده، اين مريضي بدن باعث تأثير در روح شما ميشود و آن را نيز منفعل ميكند، كه اين از تأثيرات بدن در روح است. «عالم» نيز بدن و روحي دارد كه روحِ عالم «باطن» است و بدنِ عالم «ظاهر». اگر ظاهر بدنِ عالم كاري انجام دهد كه مطابق با طبع عالم نباشد، باطن عالم نيز تأثير ميپذيرد و متأثر ميشود. پس تأثير و تأثر بين ظاهر عالم و بين باطن عالم يك امر مسلّمي است. در مورد طهارت نيز فرموده اند: اگر روح و جان ما طهارت پيدا كند رزق معنوي زياد ميشود چه اينكه اگر جسم ظاهري ما طاهر باشد، رزق حسي و مادي ما هم زياد ميشود. پس هر كسي روزي و مال هم ميخواهد بايد پاك و طاهر باشد.
تفاوت بين مال و روزي:
رزق و روزي غير از مال مادي است. در روايات فرموده اند: «روزي و رزق، مقسوم است» يعني روزي هر كسي تقسيم شده است. در باطن عالم روزي را براي افراد به مقدار وسعت وجودي هر شخصي- چه در امور مادي و چه در امور معنوي- تقسيم كرده اند، كه اگر شخصي بيش از آن اندازة معين پرسه بزند و مانند مورچه مال به دست بياورد، آن مقدار ديگر روزي اش نيست بلكه فقط مالي است كه به دست آورده است، زيرا مال به دست آوردن غير از روزي به دست آوردن است. «روزي» آن مقداري را ميگويند كه شخص براي زنده ماندن به آن محتاج است. (همانند تنفس كه بدن فقط آن مقدار لازم را جذب ميكند نه بيشتر و نه كمتر از آن را) همانند اينكه فردي خانه اي به طول هزار متر مربع براي خود بسازد در حالي كه فقط به قسمتي از آن براي زندگي كردن نيازمند باشد. در اين صورت باطن عالم اين خانة هزار متري را منزل آن فرد نميداند، بلكه فقط آن مقداري كه شخص براي زندگي و به آن نياز دارد را منزل او ميداند و مابقي را اضافه به حساب ميآورد. همان طور كه در باطن نظام عالم، ميزان عمر هر شخصي معين شده است به همان مقدار هم رزق و روزي او تنظيم شده است. وقتي كودكي به دنيا ميآيد و پستان مادر به دهانش گذاشته ميشود آن مقداري كه از شير ميمكد رزقش است و مابقي كه از دهانش ميريزد رزق كودك نيست. بنابراين رزق و روزي هر گز كم نميآيد. امكان ندارد كسي صدسال زنده باشد اما خداوند روزي هشتاد سال او را تأمين كند وبيست سال ديگر را بدون روزي باشد.
آيا از روزي سؤال ميكنند؟!
حضرت آقا در عبارت فرمودند: «طهارت ارواح و قلوب، موجب مزيد رزق معنوي و قبول عطاياي الهيه علي ما ينبغي است» در لفظ «علي ما ينبغي» سرّ فراواني وجود دارد. يعني آن مقداري كه سزاوار يك شخص است به او ميدهند و آن مقدار نيز «من حيث لا يحتسب» است و هرگز به حسابش نميآورند. در سورة تكاثر آمده است: «ثم لتسئلنّ يومئذ عن النعيم»[1]- در آنجا از نعمتهايي كه به شما داده ايم، سؤال ميكنيم- امام صادق «عَلَيهِ السَلام» در ذيل اين آيه فرمودند: منظور از اين آيه اين نيست كه در روز قيامت از غذاهايي كه به ما دادهاند سؤال ميكنند كه چرا اين غذاها را خورده ايد؟ زيرا دور از شأن خدا است كه انسان را محتاج به غذا بيافريند، سپس در انتها او را به خاطر نعمتي كه مصرف كرده، بازخواست كند. در ادامه امام صادق«عَلَيهِ السَلام» ميفرمايند: آن نعمتي كه در روز قيامت از شما سؤال ميكنند، ما اهل بيت هستيم. در آنجا به شما ميگويند: ما اهل بيت را براي شما فرستاديم، و سپس ميپرسند: شما با آنها چه كرديد؟
رزق اگر به مقدار ظرفيت جسماني شخص باشد «من حيث لا يحتسب» است و هرگز آن را مورد حسابرسي قرار نميدهند. بنابراين يكي از لطايف معناي «من حيث لا يحتسب» اين است كه: خداوندي كه موجودي را ميآفريند و آن را محتاج به غذا خوردن قرار ميدهد، بايد به مقدار احتياجش به او رزق و روزي برساند و الّا سزاوار نيست خدايي كه علت موجودات است موجودي را بيافريند و به مقدار احتياجش به او غذا نرساند و او را از نرساندن روزي بميراند. مگر در جايي كه مدت عمر شخصي پايان پذيرد و خداوند او را به واسطه نرساندن روزي بميراند كه آن بحث ديگر است.
طهارت، روزي ظاهري انسان را نيز تنظيم ميكند. اگر كسي پاك باشد خداوند متعال كاري ميكند كه او به مقدار روزي ظاهري خود و زن و فرزندانش كار انجام دهد و مرزوق گردد و هرگز خود را در برابر ديگران به واسطه طلب روزي كوچك نكند، كه اين همان روزي «من حيث لا يحتسب» است و هرگز خداوند آن را به حساب انسان نمينويسد. ولي اگر كمتر از آن كار كند و جسمش را در گرسنگي اندازد معلوم است كه تنبل است و او را مورد محاسبه قرار ميدهند كه چرا كم كردي؟! ما كه به تو قوت و جواني داديم، چرا به دنبال كار نرفتي تا جسمت را اداره كني؟! و اگر بيش از آن مقدار معين نيز وقت خودش را براي روزي ظاهري صرف كند باز از او ميپرسند كه چرا وقت را تلف كردي؟! زيرا ما تو را فقط براي اين نيافريديم كه شبانه روز پرسه بزني و براي جسمت غذا تهيه كني؟! براي اينكه تو روحي داشتي و روح تو هم غذا ميخواست و غذاي روح با غذاي جسم فرق ميكند.
معيار تنظيم روزي ظاهري، بدن است:
انسان بايد روزي را مطابق با كارخانه دستگاه الهي كه همان بدن مادي اش ميباشد تنظيم كند. جسم انسان همانند شكمش كه ديگ بدن اوست، محدود ميباشد كه خودش براي مقتضيات و احتياجات خود برنامة منظمي دارد. خداوند متعال كارخانة جسم انسان را به گونه اي آفريد كه به هنگام گرسنگي خود اعلام نياز ميكند و ميگويد: گرسنه ام و غذا ميخواهم و اگر شما هم به مقدار احتياجش به او غذا دهيد و سيرش كنيد، در همان حين خود او به شما اعلام سيري و رفع نياز ميكند، كه اين همان روزي «من حيث لا يحتسب» است. اما قبل از اينكه شكم گزارش گرسنگي دهد، انسان حق غذا دادن به او را ندارد زيرا آن مقدار روزي اش نبوده و همينطور بعد از اعلام سير شدن هم، انسان حق غذا دادن را ندارد زيرا شكم، خود اعلام بي نيازي كرده است. آن مقدار از مال كه «علي ما ينبغي»[2] است، روزي انسان است. لذا علاوه بر گرسنگي و سيري، بدن انسان خودش خستگي و خواب و مريضي را نيز اعلام ميكند. و از آنجا كه بدن «صادق» است در شبانه روز آنچه را كه به واقع مورد احتياجش است به من و شما اعلام ميكند. بايد بگذاريم تا بدن مطابق با بافتي كه خدا برايش قرار داده است به ما گزارش دهد اگر مطابق با گزارش و فرمان او عمل كنيم، هرگز گرفتار نميشويم.
يكي از دلائل عمده بيشتر امراض وناراحتيهاي جسمانيمان اين است كه خودمان براي بدنمان سه وعده غذا تنظيم كرده ايم. برنامه اي كه انسان براي شكمش ميگذارد حاكم بر شكم ميشود، لذا بدن مقهور انسان ميگردد و از آنجا كه ما نميدانيم به چه مقدار غذا نياز داريم و قدرت برنامه ريزي آن را نيز نداريم، و همچنين از جزئيات آلات قواي جسمانيمان هم بي خبريم بدين ترتيب با برنامه ريزي خود مشكلات عديده اي را براي بدنمان ميآفرينيم.
برنامهريزي بدن را بايد به دست خود بدن سپرد در غير اينصورت رزقي كه به دست آمده، بي طهارت خواهد بود. رزقِ با طهارت آن است كه از ناحية طبيعت بدن تنظيم شده باشد. انساني كه از جسم و بدن خود بي اطلاع باشد هرگز نخواهد توانست براي آن برنامه ريزي دقيق و صحيحي داشته باشد. همانند شخصي كه يك موتور كشاورزي را از كارخانه اي خريداري كرده است، اين شخص هيچ وقت نميتواند بگويد: «از آنجا كه من مالك اين موتور هستم، هرگونه كه خواستم براي آن برنامه ريزي كرده و از آن استفاده خواهم نمود و هر زمان خواستم در آن روغن ميريزم، و لو اينكه باك آن از روغن پر بوده باشد» كسي ميتواند مدعي برنامه ريزي درست و صحيحي براي يك مصنوع باشد كه اولاً به تمامي جزئيات آلات و ادوات آن مصنوع احاطة علمي داشته و ثانياً به تمام اسرار جعل يكايك آنها علم فكري و شهودي داشته باشد.
بدين ترتيب از آنجا كه انسان هرگز قادر به رسيدن تمام اسرار تكوينيات كه از جملة آنها بدن اوست نميباشد، لذا هيچ گاه قادر به برنامه ريزي صحيحي براي نازلترين مراتب وجودش هم كه جسم طبيعي اوست نخواهد بود چرا كه تمام اسرار مكنونات را ذات الهي تشكيل داده و محدود را توان احاطه به نامحدود نيست فافهم!
نقش طهارت در تنظيم رزق:
حال بينيم آيا بين طهارت و تنظيم رزق نيز، رابطه اي حقيقي برقرار است يا نه؟! ببينيم چرا در روايات فرمودند: اگر طهارت ظاهري داشته باشيد مطابق با رزق شما، به شما روزي ميدهيم و اگر طهارت باطني داشته باشيد، رزق شما توسعه پيدا ميكند؟! اينها از جمله مسائلي است كه بايد در مباحث عرفاني مطرح شود.
طهارت هم تنظيم كننده رزق ظاهري است و هم موجب افزايش رزق معنوي. اما طهارت هرگز رزق مادي را زياد نميكند. براي اينكه بدن كه كارخانة تنظيمي حق است بيش از مايحتاج رزق مادي خويش نيازي ندارد تا طلب كند. لذا رزق مادي به مقدار ظرفيت هر بدني تنظيم شده و به او داده ميشود. اما در معرفت نفس راجع به جان انسان فرمودند: نفس ناطقة انساني ظرفي است كه هر چه در او غذاي علم بريزيد، به مقدار همان غذا وسيع ميشود.
شما اگر يك ظرف مادي داشته باشيد كه به مقدار يك ليتر آب در آن جا بگيرد، بعد از ريختن يك ليتر آب در آن، پر خواهد شد و ديگر پذيراي مقدار بيشتري نخواهد بود و اگر هم بيشتر از ظرفيتش در آن آب بريزيد، از ظرف سرازير ميشود. اما جان انسان كه ظرف معنوي است قابليت آن را دارد كه به محض اخذ غذا كه علوم و معارف است: وسيعتر گشته و خواهان بيشتر از آن گردد.
وقتي فرزندانتان را به سال اوّل دبستان برديد و معلم در طي يك سال، غذاي علم را در جان كودك شما ريخت، ميبينيد كه ظرف جان او توسعه پيدا كرده و تحملش بيشتر ميشود و در سال آينده از شما ميخواهد كه او را به كلاس بالاتري ببريد. زيرا در اين مدت جان او وسيعتر گرديده و آمادة ورود به كلاس بالاتر شده است. برخلاف زماني كه شما بخواهيد از همان ابتدا او را وارد كلاس دوم ابتدايي كنيد خواهيد ديد او هرگز تحمل چنين كلاسي را نخواهد داشت. نفس انسان به گونه اي است كه هر چه در آن علوم ومعارف بريزيد به همان مقدار وسيعتر ميشود كه اين را به مقام «لا يقفي نفس» تعبير ميفرمايند.
خلاصه اين كه طهارت تنظيم كنندة رزق ظاهري و موجب ازدياد رزق باطني است. دليل آن نيز اين است كه چون در رزق ظاهري، بدنِ مرزوق، محدود است طهارت، وضو و پاكي، اين مقدار رزق راتنظيم كرده و به مقداري كه معلوم و مقسوم اوست در مقام دل و جانش به او ميرساند و از آنجا كه نفس غير متناهي است و هر چه بيشتر مرزوق گردد بيشتر طلب ميكند لذا طهارت موجب زيادي رزق در مرتبة ظاهر نيز هست. تا آنجا كه نفسِ طهارت، موجب تأمين رزق زن و فرزند و مهمانهاي فرد طاهر نيز ميگردد. بر خلاف افرادي كه دائماً بدنشان بيطهارت است و يا وضو ندارند. چنين اشخاصي دائماً گرفتارند. مگر ميشود انساني شب تا به صبح با بدن جنب بخوابد و فرداي آن شب نيز از خدا طلب غذاي «من حيث لا يحتسب» كند؟! چنين فردي مجبور است براي فراهم كردن غذا، با هزاران زحمت به دنبال به دست آوردن مال برود.
آلودگي در نظام عالم راه ندارد:
لذا در دستورهاي خاص ميفرمايند كه سالك حق ندارد بعد از جنابت با بدن جنب بخوابد. به جز در يك مورد و آن هم زماني است كه زن و شوهر پس از مجامعت انزال مييابند كه در اين صورت بهتر آن است كه زن و مرد حداقل تا دو ساعت عورت خود را نشويند و براي غسل به حمام نروند. در غير اين صورت شخص جنب بايد هر چه سريعتر اين نجاست را از خودش برطرف كند.
عالم آنچنان پاك است كه هرگز در نظام هستي نجاست راه ندارد. نگاهي به نظم نظام عالم كنيد.درختان را ببينيد كه چه قدر پاكند. آنچنان دقيق تنظيم شده اند كه اگر بخواهي به او آب ندهي و يا اينكه بيش از اندازه به او آب بدهي ميخشكد. همچنين اگر به حيوان خانگي ات غذا ندهي مريض ميشود و ميميرد اما اگر بيش از مقدار لازمش غذا در اختيارش قرار دهي او فقط به مقدار ظرفيت وجودي خود برميدارد و ميخورد. هيچ حيواني نيست كه نسبت به ظرفيت غذايي بدن خود بي تفاوت باشد و به آن ضربه وارد كند. به تعبيري بايد غذا خوردن را از حيوانات آموخت. همچنين غير از غذا خوردن، كارهاي ديگري نيز هست كه انجام آنها را بايد از حيوانات بياموزيم همانند خانه ساختن و لانه درست كردن. حيوانات را ببينيد كه چگونه لانه ميسازند. آنها هميشه لانه هاي خود را به اندازه اي ميسازند كه فقط بتوانند جوجه هاي خود را در آن به دنيا آورند و آنها را اداره كنند نه بيشتر و نه كمتر.
ما در امر خانه سازي بايد پرندگان و لانه سازي آنها را معيار خود قرار دهيم. ايران ما با تمام امكاناتي كه دارد ميتواند ده برابر جمعيت فعلي را نيز در خود جا دهد و هرگز دچار مشكل نگردد به شرط اينكه ما به اندازة نياز خود خانه سازي داشته باشيم نه بيشتر. اما متاسفانه هميشه همت بر اين بوده كه چندين برابر نياز خود خانه سازي كنيم. لذا اگر جمعيت ايران، نصف جمعيت فعلي هم بشود، ميبينيد باز هم كفايت نخواهد كرد.
ما درامور معيشتي خود بايد از حيوانات بهره بگيريم. چرا كه حيوانات ميتوانند درسهاي بسياري را به ما بياموزند ايشان حتي به انبياء و اولياء عظام نيز درس داده اند. به عنوان مثال جناب بايزيد بسطامي سالهاي سال در سير و سلوك بودند، سالهاي متوالي برايشان گذشت اما هيچ چيز برايشان متمثل نشد و به آنچه ميخواستند نرسيدند. روزي اندوهگين شده و سر به بيابان گذاشتند. در بين راه كشاورزي را ديدند كه زمين را شخم ميزند. بايزيد با خود گفت به پيش او ميروم و با او همصحبت ميشوم تا شايد كمي از ناراحتي ام كم شود. همين كه به او رسيد، آن كشاورز به او گفت: بايزيد نگران نباش كه چرا نرسيدي و بدان اگر اينطور در نظر بگيري كه انباري به وسعت اين عالم وجود داشته كه در آن پر از دانه ارزن باشد و روزانه كبوتري يك دانه ارزن را مصرف كند و بخورد و به شما بگويند شما بايد آنقدر صبر كني تا انبار بدين ترتيب چندين بار خالي و پر شود آنوقت شما به نتيجه ميرسي صبر كن كه به نتيجه خواهي رسيد.
شيخ فريد الدين عطار در منطق الطير حكايت مذكور را چنين به نظم درآورده است:
شيـخ مهنـه بـود در قبـض عظيـم شـد بصحرا ديده پر خون دل دونيم
ديــد پيــر روستـــايي را ز دور گاو ميبست و از او ميريخت نور
شيـخ سـوي او شد و كردش سلام شـرح داد آن حـال قبض خود تمام
پيـر چــون بشنيد گفت اي بوسعيد از فـرود فـرش تــا عـرش مجيـد
گـو كنند اين جمله پر ارزن تمــام نـي به يك كـرت بصد كـرت مدام
ور بـود مرغــي كه چينــد آشكار دانــة ارزن بســي ســـال هــزار
در زبعـد آنــكه تـا چندين زمـان مــرغ صـد بــاره بپــرد از جهان
از درش بويــي نيــابد جـان هنوز بوسعيـدا زود بــاشـد آن هنـــوز
طالبــان را صبــر ميبــايد بسـي طالــب صبــر نبــاشد هر كسـي
تــا طلـب در اندورن نـايد پديــد مشـك در نـافه ز خون نـايد پديـد
از درون ني چون طلب بيرون شـود گر همـه گـردون بود در خـون رود
هـر كه را نبـود طلـب مردار اوسـت زنـده نبـود صـورت ديـوار اوست
هـر كه را نبــود طلـب حيــران بود حــاش لِلّه صـورت بيجــان بـود
گـر بدســت آيـد تـرا گنج و گهر در طلـب بــايد كه بــاشي گرمتـر
آنـكه از گنج و گهـر خورسنـد شد هم بدان گنـج و گهـر در بنـد شـد
هر كـه او در ره به چيـزي ماند باز شد بُتـش آن چيـز گـو با بُت بساز
چون تنـك ظرف آمدي بيدل شوي از شرابــي مسـت لايعقـل شــوي
نـي مشو آخر به يك جو مست نيز ميطلب چـون بي نهايت هست نيز
آري ز هر بازيچه رمزي ميتوان يافت. حضرت آقا در الهي نامه ميفرمايند: «الهي گريه زبان كودك بي زبان است. آنچه خواهد از گريه تحصيل ميكند. پس از كودكي راه كسب را به ما ياد داده اي» ميبينيد كه چه طور يك عالمِ چندين سال در حوزة علميه درس خوانده، از گريه يك كودك درس ميگيرد و ميفرمايد: خدايا تنها زبان كودك گريه است، اگر گرسنه، تشنه و يا مريض است، تنها با زبان گريه اين نياز خود را به مادر ابلاغ ميدارد، و هرگز با كلام ظاهري خواسته خود را به مادر اعلام نميكند پس از همان كودكي راه كسب روزي را به ما آموخته اي كه فقط بايد با گريه از خداوند طلب روزي مادي و معنوي كنيم.
منتهي عزيز من! به نكته اي بايد توجه كامل داشته باشيم و سعي كنيم آن را در جان خود پياده نماييم و آن اين كه خدا را صادق بدانيم و به او اطمينان كنيم. اگر بگوييم: «معلوم نيست! شايد از آن طرف به ما بدهند و شايد هم ندهند» كار را خراب كرده ايم، آنچه كه رزق ظاهري را تنظيم ميكند، طهارت است و آن در صورتي ناظم امور است كه مخلوق، به خالقِ رازقش اطمينان داشته باشد. خداوند نيز ميفرمايد: تو پاك باش من خودم روزي ات را ميدهم. حال اگر انسان غير از اين عمل كند و «شايد» و «ممكن» را در دل خود راه دهد و به دنبال كسب مال بيشتر حركت كند تا مالش افزون گردد، در اين صورت است كه برنامة تنظيمي خود را خراب كرده و بايد خود مسئول كارهايش باشد. اينجاست كه ميبينيد ميكوشد و شبانه روز جان را به لب ميآورد اما باز يكي را دارد ده تا را ندارد. تنها دليل چنين نتيجهاي عدم اطمينان به پروردگار است. او خواسته فقط به زورِ بازوي خود متكي بوده و سعي كرده است برنامه هايش را خودش تنظيم كند. خداي متعال نيز او را رها كرده و ميفرمايد: «حال كه چنين ميخواهي برو و خودت برنامه هايت را تنظيم كن».
«و الحمدلله ربّ العالمين»
پايان جلسه سوم
1-سورة تكاثر آيه 9
1-كه سزاوار است
از خدا خواهيم توفيق ادب بي ادب محروم باشد از لطف رب بي ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد «مجلس اول » © سرآغاز سخن © طهارت فقهيه © حقيقت نوراني وضو © تاريكي حق ملاقات با روشنايي را ندارد © نكته اي در فهم قصص قرآني © تطبيق وقايع قرآني در سير انساني © تطهير نمودن تن براي نزديكي به شجره دنيا «بسم الله الرّحمن الرّحيم» سرآغاز سخن الحمدلله ربّ العالمين و صلّي علي سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمّد و علي اهل بيته الطّيّبين الطّاهرين و علي جميع الانبياء و المرسلين و علينا و علي عباد الله الصّالحين. اولين شب محرم سال 1418 قمري است كه توفيق تشرف محضر انور بسياري از خواهران و برادران عزيز به ما روي آورده است. موضوع بحث را به لطف خدا مراتب طهارت قرار ميدهيم تا - ان شاء الله- به عنوان ابتدائي ترين عمل و مرحله براي رسيدن به كمالات انساني باشد. استدعاي ابتدائي اين كمترين از محضر عزيزانم آن است كه مجلس را به صورت مجلس علم و عمل بپندارند و هم گوينده و هم شنوندگان گرامي سعي نماييم در فكر توفيق عمل آنها قرار بگيريم. استدعاي بعدي ما اين است كه سعي كنيم مجلس خود را مجلس انس قرار دهيم تا دلها به همديگر نزديك شوند زيرا آنچه اصل و محور است نزديكي دلها است نه نزديكي تن. در قرآن كريم در سوره مبارك حشر راجع به كفار آمده است كه ايشان در دنيا به ظاهر با همديگر جمع اند امّا در دل، از يكديگر متفرقند لذا جهنّميان در قيامت برخلاف بهشتيان كه همدلند و رويشان به طرف هم است، با هم همدل نيستند و از يكديگر روي گردانند كه: «يوم يفرّ المرء من اخيه و امّه و ابيه و صاحبته و بنيه»[1] قرآن بهشتيان را نسبت به هم همرو ميداند و ميفرمايد: ايشان در بهشت با «كأس معيني» كه در دست دارند به همديگرتعارف ميكنند. اما در مورد اهل جهنّم ميفرمايند: ايشان در قيامت هم از دست برادرانشان در فرارند و هم از دست خواهرشان. هم از پدر و مادر خود گريزانند و هم از همسر خود كه نزديكترين فرد جسمي و محرمي با آنها است فرار ميكنند. اين سلسله اشخاص در آيات را بايد بيشتر توجه كرد. خداوند در ابتداي آيه شريفه فرمود: در روز قيامت حتي دو برادر نيز با مشاهدة حال يكديگر از هم فرار ميكنند، يعني برخلاف آنچه كه در عالم دنيا مشهود است و معمولاً دو برادر خواهان نزديكي و رويارويي بيشتر با يكديگرند اما در قيامت دو برادر پس از ظهور آنچه در باطن دارند از همديگر نيز فرار ميكنند، و حتي نزديكتر از دو برادر نيز كه پدر و مادر فردند از فرزند خود خواهند گريخت. از پدر و مادر نزديكتر به انسان، همسر انسان است. در آيه شريفه فرمود: در روز قيامت نه تنها برادر از برادر و پدر و مادر از فرزند بلكه همسر جهنّميان نيز با مشاهده احوالشان از ايشان گريزان خواهد بود. بعد از همسرتنها كسي كه بيشترين انس و الفت را با انسان دارد فرزند انسان است. زيرا همسر در ابتدا غير بود و بعد با انسان انس گرفت كه نعوذ بالله شايد برسد روزي كه اين انس با يك طلاق منقطع گردد امّا فرزند جگر گوشه انسان است و علْقه و ارتباط فيمابين پدر و فرزند با هيچ امري گسستني نيست كه؛ «الولد سرّ أبيه»، فرمود: بلكه از همسر نزديكتر به انسان نيز كه همان فرزندانند از جهنمي خواهند گريخت. در دنيا معمولاً برادر و برادر، زن و شوهر، فرزندان و پدر و مادر به هم نزديكند كه اگر قرار باشد هر كدام اينها منزلي داشته باشند سعي ميكنند در محيطي كنار همديگر زندگي كنند اما قرآن كريم ميفرمايد: چه بسا همينهايي كه به ظاهر باهمند، در دل با همديگر نيستند. هر كسي كه دلش به دل ديگري راه داشت قطعاً اين دو دل به هم رو ميكنند و چون رو ميكنند چهره ها و بدنشان نيز به يكديگر رو ميكنند. امّا اگر دلي به دلي ديگر راه نداشت ميبينيد كه بدن و چهرههايشان نيز از يكديگر روي بر ميگردانند و هر وقت به هم ميرسند، از هم پشت ميكنند در اين هنگام گرچه به ظاهر با هم جمع ميشوند اما اگر اهل دلي در بين آنها باشد كه چشم دل اوباز باشد خواهد ديد كه آنها از يكديگر پشت كرده اند. اما اگر دو دل با هم مأنوس باشند اهل باطن در خواهند يافت كه اين دو به هم رو كردهاند ولو اينكه يكي مثلاً در آمل و ديگري در فلان نقطه از دورترين نقاط كشور باشد. آنچه ملاك است رو كردن «قلبها» است، بايد اين را دنبال كرد كه اگر دلها به هم رو كنند قهراً موّفقيّت هست در غير اين صورت راهي جز افتراق و جدائي نخواهد بود. زيرا نهايت راه يا همچون بهشتيان اجتماع است ويا همانند دوزخيان افتراق است. لذا بايد در ادامه جلساتمان به اين معني بيشتر عنايت كنيم. و اكنون وارد بحث ميشويم كه راجع به طهارت و مراتب آن است. طهارت فقهيه: «طهارت» حاوي يك معناي ظاهري و يك معناي باطني است. معناي ظاهري طهارت «پاكي» است. ما در سلسله جلساتمان –ان شاء الله- قصد داريم كه مباحث مربوط به معناي باطني طهارت را تقديم حضورتان كنيم. در ابتدا درباره طهارت ظاهري عرض ميكنيم كه اين طهارت در سه بخش وضو، غسل، و تيمم حاصل مي شود و اين طهارتي است كه در فقه مطرح است. طهارت فقهيه را در فقه براي اين مطرح فرموده اند كه بدن انسان را از نجاستهاي ظاهري پاك كند كه فقه شريف مربوط به بدن و اعمال قالبيه آن همانند نماز و روزه و احكام شرعي است كه با انجام آن انسان در مرتبه بدن به مقام تجليه ميرسد و تجليه مربوط به ظاهر انسان است كه مطابق قوانين شرع و احكام شرعي آن آراسته ميشود لذا فقه شريف بايد در متن انسان و اجتماع پياده شود تا هر دو را تجليه نمايد. حقيقت نوراني وضو: شاخصة مرتبة طهارت را «وضو» تشكيل ميدهد. در يك روايت آمده است كه «الوضوء نور» وضو گرفتن نور است در روايتي ديگر آمده: اگر شخص با وضويي قبل از اينكه وضويش را باطل كند، وضوي ديگري بگيرد او نور بر نور افزوده است كه «الوضوء علي الوضوء نور علي نور». در نكته 730 هزار و يك نكته حضرت مولاي مكرّمم آمده است: شيخ رئيس در فصل دوم مقاله اُولي قانون در حفظ صحّت عين گويد: و ممّا يجلوا العين و يحدّها الغوص في الماء الصافي و فتح العين في داخله (يعني از جمله چيزهايي كه جلا ميدهد چشم را و حفاظتش ميكند فرو رفتن در آب صافي و گشودن چشم در داخل آن است.) در تفسير نور الثقلين حديث 127 آن اين است: في كتاب علل الشرايع باسناده إلي ابن عباس قال: قال رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سله_ افتحوا عيونكم عند الوضو لعلّها لا تري جهنّم (يعني در حين وضو چشمانتان را بگشائيد تا بدين طريق چشمانتان از آتش جهنم برحذر باشد) جهنم عين، رمد و عمي و ساير امراض آن است أعاذنا الله و ايّاكم منها. براي اينكه بحث وضو را دنبال كنيم، نكته 365 هزار و يك نكته حضرت مولي (روحي فداه) را تلاوت ميكنيم تا بعد به شرح و بيان آن بپردازيم، در نكتة مذكور آمده است: «في ترك الاطناب في شرح الشهاب» (حديث 229) امتي الغر المحجلون يوم القيامه من آثار الوضوء. گفت پيامبر _ صلي الله عليه و آله و سله_ : امت من از اثر دست و روي شستن روي سپيد و دست و پاي سپيد باشند بدان كه ايزد تعالي چون نماز را واجب كرد نخواست كه بندگان وي به دنيا آلوده، به خدمت آيند، ايشان را فرمود كه وضو كنند و با اين چهار عضو مخصوص كرد زيرا كه آدم اوّل روي به درخت گندم كرد و به پاي رفت و به دست از درخت گندم باز كرد و بر سر نهاد و بر حوّا آمد. ايزد «عزّ اسمه» اين چهار عضو گناهكار را بفرمود: «شستن به گاه خدمت». تاريكي، حق ملاقات با روشنايي را ندارد: جناب رسول _ صلي الله عليه و آله و سله_ فرمودند: خداوند وقتي نماز را واجب كرد، ديد كه بندگانش آلودهاند لذا دستور داد كه بندگان قبل از ورود به نماز، اوّل روشن گردند و سپس وارد منطقه روشنايي «صلوة» شوند. زيرا بندة آلوده حقِ مشرف شدن به زيارت نماز را ندارد. چون نماز پاك است و حقيقت آن تماماً طهارت است كسي كه وضو ندارد وجودش تاريك است و كسي كه تاريك باشد حق ملاقات با نماز را كه نور است نخواهد داشت. پيامبر فرمود: خداوند وضو را واجب نمود زيرا كه نخواست بندگانش با دنيايي كه بدان آلوده اند وارد در نماز شوند زيرا بنده به دنيا آلوده است و شبانه روز در اين آلودگي به سر ميبرد. نتيجه اينكه انسان با وضو گرفتن خود را آماده ميسازد براي ورود در منطقه نوراني ديگري به نام نماز. نكته اي در فهم قصص قرآني: به مناسبت بحث نكته اي را بيان مينمايم كه اين نكته به عنوان رمزي در فهم قصه هاي قرآن كريم است و آن اينكه: هر چه را در قرآن ميخوانيد از قصه حضرت آدم «عَلَيهِ السَلام» كه اولين قصه سوره بقره است، گرفته تا قصه هاي حضرت موسي «عَلَيهِ السَلام»، حضرت ابراهيم «عَلَيهِ السَلام»، حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام»، حضرت نوح «عَلَيهِ السَلام» و ديگر انبياء عظام، بدانيد كه اينها فقط صرف پرداختن به يك داستان نيست بلكه رمز اين قصه ها در قرآن آن است كه هر كسي بخواهد از حيوان بودن به در آيد و به مقام انسانيّت برسد بايد مسيري را طي كند كه در اين مسير همانند پيغمبران دچار حوادث و موانع شود و با مشكلاتي برخورد كند. مثلاً اگر كسي از امشب بگويد: خدايا ميخواهم بيايم تا تمام آنچه را كه فرمودي، عمل كنم از فردايش خواهد ديد كه مشكلي برايش پيش آمده است همانند مشكل حضرت آدم«عَلَيهِ السَلام»، يك حادثه اي براي او اتفاق افتاده است و همانند حادثه حضرت موسي «عَلَيهِ السَلام»، يك واقعه اي براي او رخ داده است همانند واقعه حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» و ... خداوند نيز در قرآنش ميفرمايد اگر در مسير انسانيت مشكلي شبيه مشكل حضرت آدم «عَلَيهِ السَلام»، پيدا كردي اينگونه حلّش كن و يا اگر شبيه حضرت موسي دچار مشكل شده اي راه حل آن اينگونه است. به تعبير ديگر وقايع قرآن مربوط به مورد خاص نيست كه تا قرآن همانند كتاب قصّه و داستاني تلقّي گردد، بلكه قصص قرآني و نقل وقايع و حوادث مهم در امور مختلف براي شرح و بيان اطور وجودي انسان و شئون مختلف اوست. يعني قرآن از بدو تا ختم تفسير انفسي انسان است. نتيجه كلام اينكه ما نپنداريم قرآن يك داستاني گفته كه حضرت آدمي بود، اين حضرت آدم در يك بهشتي زندگي ميكرد، به او گفته بودند به گندم نزديك نشو و او هم نزديك شد و از آن خورد و از بهشت بيرونش كردند، تا از آن به بعد سوالهاي فراواني پديد آيد كه مثلاً: آدم ابتدا در كجا بود؟ چگونه او را ساختند؟ آن بهشت در كجا بود؟ چگونه به گندم نزديك شد؟ مگر در بهشت گندم و جو هم وجود دارد؟ و مگر آنجا ممنوعيتي هم هست؟ چرا از آنجا بيرونش كردند؟ و دهها سؤال ديگر... سرّ تمام اين سؤالاتي كه براي افراد پيش ميآيد اين است كه خيال كرده اند قضية حضرت آدم و مانند آن صرفاً به عنوان پرداختن به يك قصه در قرآن است و حال اينكه عرض كرديم اينگونه نيست بلكه همه قصص قرآني بيان اطوار وجودي انسان در سير تكاملي او است كه سفرنامه هاي انبياء در مقام شهود حالات ما است وگرنه انسانهاي كامل همانند سفراي الهي منزه از خطا و اشتباهند و اين لطيفه را روح ديگري است كه براي اهل آن با تدبّر تام معلوم است كه انسان كامل را روي به جانب حق است كه مظهر اسماءالله است و چهرهاي به جانب خلق است كه اطوار وجودي آنها را به آنها نشان ميدهد تا در مسير تكامل، شوق به كمال يابند فافهم. تطبيق وقايع قرآني در سير انساني: همچنانكه گفتيم بايد تمامي آيات قرآن را از بدو تا ختم آن در نفس و اطوار وجودي و شئون اطوار آن پياده نمود. به عنوان مثال يكي از آياتي كه اشارة مستقيم به ذبح خُلق و خوي هاي ناشايست و كندن و نابود نمودن آنها از حريم دل دارد آية 260 از سوره مباركه بقره است كه از جانب ابراهيم خليل چنين حكايت مينمايد كه «و اذ قال ابراهيم ربّ أرني كيف تحيي الموتي قال أولم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي قال فخذ أربعه من الطير فصرهنّ إليك ثم اجعل علي جبل منهنّ جزءاً ثم ادعهنّ يأتينك سعياً و اعلم انّ الله عزيز حكيم». يعني: و چون ابراهيم گفت بار پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده خواهي كرد، خداوند فرمود: باور نداري؟ گفت آري باور دارم لكن ميخواهم تا به مشاهدة آن، دلم آرام گيرد. خداوند فرمود: چهار مرغ بگير و گوشت آنها به هم درآميز نزد خود، آنگاه هر قسمتي بر سر كوهي بگذار پس آن مرغان را بخوان تا بسوي تو شتابان پرواز كنند و آنگاه بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور عالم داناست. همانگونه كه در ظاهر آيه شريفه آمده است جناب ابراهيم «عَلَيهِ السَلام» در اين كريمه خواست تا حقيقت اسم شريف «محيي» را مسّ نموده و در مقام شهود آن برآيد لذا از حق متعال چگونگي احياء را طلب كرد كه «ربّ أرني كيف تحيي الموتي» لذا به حضرتش گفته شد چهار مرغ كه عبارتند از كركس و اردك و طاووس و خروس را بگير و پاره پاره كن و گوشتهاي آنها را در هم بنما و بالاي هر كوهي قسمتي از آن را بگذار، سپس آنها را بخوان تا به سوي تو شتابان پرواز كنند. حضرت اين چهار مرغ راتهه كرد و آنها را در هم كوبيد و با هم مخلوط كرد و بالاي ده قلّه كوهي نهاد، سپس آنها را صدا زد و اين ذرات درآميخته از هم تفكيك شدند و هر يك از آن چهار تا بار ديگر تشكيل شده و به سوي حضرتش پرواز كردند. اگر چه اكنون درصدد انكار تحقّق چنين قضيه اي در خارج نيستيم چرا كه از نظر عقلي وقوع قضايايي از اين قبيل ممكن بوده و استحاله عقلي ندارد زيرا انسان كامل صاحب ولايت كليه است و وي را دست تصرّف بر مادّه كائنات است. اما با توجه بدين اصل كه قرآن صورت كتبيّة انسان كامل است و تمامي آيات آن حكايت از احوال گوناگون سالك اِلي الله در سير صعودي دارد، عمده آن است كه اهتمام وافر به دريافت تفسير انفسي آيات داشته باشيم. به عنوان مثال در حديثي از صادق آل محمّد _ صلي الله عليه و آله و سله_ ميخوانيم كهآقا فرمودند: حيوانات صُوَر و مُثُلِ اعمالِ شما هستند. اين حكم حكيم صادر از لسان عصمت مبيّن بسياري از حقايق در آيات وروايات خواهد بود. في المثل بايد ديد هر يك از انواع اربعة مذبوحه كه عبارت بود از كركس و اردك و طاووس و خروس حاوي چه خصائصي است كه در آية شريفه امر به ذبح آنها شده است. به تعبير ديگر هر يك از اين حيوانات بيانگر چه خُلق و خوي زشتي هستند كه حق متعال به پيغمبر خود دستور ذبح و نابودي آنها را صادر مينمايد. با مطالعه و تأمّل در خصوصيات اين حيوانات دانسته ميشود كه هر كدام از اينها حاوي صفاتي هستند كه وجود آنها در انسان رذيله به حساب آمده و او را مستحقّ عقاب خواهد ساخت مثلاً صفت بارز خروس شهوتراني است كه وجود آن كه افراط در شهوت است، در انسان رذيله بشمار ميآيد و يا اينكه خصوصيّت غالب بر طاووس ميل به زر و زيور و نقش و نگار و زيبايي و تجملات دنيايي و كبرو خودخواهي است كه باز هم وجود آن در انسان از خصائص ناپسند بشمار ميآيد. همچنين است صفاتي چون لجن خوري و مرده خواري كه به ترتيب در حيواناتي چون اردك و كركس نمودِ بيشتري دارد و هريك از آنها در انسان مانع از رسيدن او به كمالات لايق انساني ميشود. لذا بايد هر يك از اين صفات را در خود كشت تا بالهاي طيران به عالم قدس گشوده شود. حضرت مولي (روحي فداه) در باب دوم دفتر دل اشاره به حقايق مذكور دارند، آنجا كه ميفرمايند: بـراي مسّ ســرّ اسم محيـــي بخواهد از خدايش كيف تحـيي بــاذن او بيــابد رهنمـــون را بگيـرد چهـار مرغ گونه گون را چه مرغــان شگفـت پر فسوسي ز نسر و بط و طاووس و خروسي نمــايد هــر يكي را پـاره پـاره بـه هر كـوهي نهـد جزئي دوباره بخــواند نـــام آنـان را به آواز كه در دم هر چهـار آيـد به پرواز تـرا هر چهـار مرغ انـدر نهادست كه روحت از عروجش اوفتادست تـرا تــا خسّت نفـس است، بطّي كـه بـالاي و لجن، در بحر و شطّي همي جـو شد ز شهوت، ديك، داني ز فــارف آنِ طاووس است و آنـي چـو نسري، كــركس مردار خواري ببيـن انــدر نهــاد خـود چه داري بِكُــش ايـن چــار مرغ بي ادب را كه تــا يــابي حيــات بوالعجب را بدين نكته عليا دانسته ميشود كه... قضية حضرت آدم يك قضية شخصي هفت يا هفتاد هزار سال قبل كه آن جداعلاي ما آدم دچار آن شده است نميباشد بلكه جناب عالي هم اگر بخواهي همانند آدم به سوي آدميت حركت كني، براي تو هم چنين مشكلاتي وجود دارد. به عنوان مثال حضرت آدم آمد تا به سوي آدميت حركت كند اما همين كه همجنس دارد و بايد با همجنسش همبستر شود، اين اوّلين گرفتاري اوست چرا كه جوابگوئي به قوة شهوت كه از جملة آن ميل به مجامعت با جنس مخالف است تعلّق به عالم مادون بشمار آمده و تعلّق با توحّد سازگار نيست، از طرفي همين خدايي كه به من و تو ميفرمايد: «عرش و فوق عرش من منتظر توست بيا و خود را بدان جا برسان» همين خدا به من و تو دستور داده كه همسر بگيريد و فرموده: ازدواج نصف دينت را حفظ ميكند. اتفاقاً اوّلين مشكلي هم كه در سيرانساني بر هر فردي رخ ميدهد همين است. اين را بايد چه كار كرد؟ آيا به آن رو كند يا نكند؟ در جاي ديگر فرمودند: اگركسي همسر داشته باشد و چهار شب با همسرش در بستري بخوابد و به همديگر پشت كنند، خلاف است. حتي فرمودند: اگر كسي همسري دارد و چهار ماه با همسرش مواقعه ننمايد، او حرام شرعي مرتكب شده و بايد توبه كند. در جاي ديگر فرمودند: بر شما واجب است خرج و مخارج همسرتان را نيز تأمين كنيد، غذا و لباسش رابدهي، به اندازة كافي او را تفريح و زيارت هم ببري و... حال بايد با اين همسر و حوّاي در منزل چه كرد؟ با او باشيم يا نباشيم؟ خواهيد ديد به محض اينكه به دامن ازدواج افتاديد، از بهشت به درآمدهايد و به تعبيري به گرفتاري افتادهايد. و صد البته كسي كه ميخواهد آدم بشود بايد بداند كه آدميت با گرفتاري همراه است كه «لقد خلقنا الانسان في كبد»[2] يعني انسان را در سختي بزرگ ميكنيم. اگر كسي از لا بهلاي سختيها بالا نرود اصلاً بزرگ نميشود. اگر كسي بگويد: من ازدواج نميكنم تا هنگاميكه خود را خوب بسازم، چنين فردي خطا رفته است براي اينكه تمام انبياء و ائمه حتي پيغمبر اكرم _ صلي الله عليه و آله و سله_ و اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» هم ازدواج كرده اند. ازدواج هم سيرة پيغمبر است و هم سيرة انبياء و ائمه. شما هيچ پيغمبر و امامي را نميبينيد كه ازدواج نكرده باشند. نتيجة كلام اين هم سيره بودن با پيغمبر و آل او اين شرط را ميطلبد كه انسان تمام دستورات ايشان را عملي كند اگر چه براي جامة عمل پوشاندن آن فرامين، مشكلات و سختيهاي بسياري در مسير حركت پديد آيد. تطهير نمودن تن بخاطر نزديكي به شجرة دنيا: در روايت فرمودند: وقتي ديديم حضرت آدم رو به دنياي آلوده كرد، براي تطهير او در هنگام نماز دستور داديم كه صورت خود را بشويد. و از آنجا كه با پا به طرف دنيا رفت به او امر كرديم كه پايت را نيز بايد بشويي. و در ادامه چون با دست از آن درخت كسب و كار، ميوه و روزي زن و فرزند را كند و آن را بر سر گذارد و براي حوّايش آورد، به او دستور داديم كه دست و سر خويش را هم شستشو كن. جناب عالي هم كه به طرف كشاورزي و كارمندي و كسب و كارت ميروي در حقيقت با صورت خود به طرف دنيا رو كرده اي. وقتي رو به طرف دنيا و شجره اش نمودي بايد در هنگام نماز، صورت را بشويي. زيرا كه صورت تو دنيايي را زيارت كرده است كه همواره آلوده ميباشد. وقتي به طرف دنيا روي آوري قطعاً با پا به طرف آن ميروي، پس در هنگام وضو، پايت را نيز بايد مسح كني تا پاك شود. در ادامة روايت فرموده است كه: «و به دست از درخت گندم باز كرد» تو نيز هنگامي كه به محل كارت رفتي، مطمئناً با دست كارهايت را انجام خواهي داد پس در وضو دستهايت را هم بايد بشويي. «و بر سر نهاد و بر حوّا آورد» وقتي كه رفتي و زحمت كشيدي و خون جگر خوردي و صبح تا به غروب كار كردي، مقداري را كه حاصل كارت است به عنوان احترام و عرض ادب روي سرت ميگذاري و تقديم همسر و منزلت ميكني پس در هنگام وضو، سرت را هم بايد مسح كني. حاصل كلام اينكه: دل به دنيا داده اي و رو به آن كرده اي، پا به سوي دنيا برده اي و دست و سرت را نيز به واسطه آن آلوده كرده اي بنابراين از پا تا به سر به دنيا آلوده اي. حال اگر ميخواهي به نماز رو كني بايد وضو بگيري تا اين وضو تو را تطهير كند و بعد از آن در پيشگاه خداوند حاضر شوي و يكپارچه در طهارت باشي. حاصل آن كه دنيا استغال است و نماز توحد و توحد با تعلق سازگار نيست پس از وحدت بسوي كثرت رجوع كن و از كثرت بسوي وحدت روي بنما تا از دنيا به نماز برسي كه اين عرضي بود مختصر از موقعيت و جايگاه وضو در نظام عالم. «والحمد لله ربّ العالمين» پايان جلسة اول 1- سوره عبس آيه 34، 35، 36 1- سوره البلد آيه 5
از خدا خواهيم توفيق ادب بي ادب محروم باشد از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد
«مجلس دوم»
© وضو، طهارت از آلودگي قهري در محيط
© وضو، محو كننده اثرات تكويني آلودگي
© وضو، حافظ حالات روحي انسان
© وضو دل را حرم خدا ميكند
© وضو در حين كار به مثابه تطهير در حين عبادت است
«بسم الله الرحمن الرحيم»
وضو، طهارت از آلودگي قهري در محيط:
در مجلس قبل روايتي از جناب پيغمبر اكرم _ صلي الله عليه و آله و سله_ نقل گرديد كه اگر اجازه فرمائيد لطيفة در آن روايت را دنبال كنيم. حضرت فرمودند: چون امت من به واسطه رو كردن به دنيا آلوده ميشوند و خداوند نيز شايسته نميداند كه ايشان با آلودگي به زيارت نماز مشرف شوند، لذا دستور فرمود كه ابتدا دست و روي خود را بشويند و سپس به طرف نماز بروند. از اين لطيفه معلوم ميشود كه وضو راهي براي طهارت از آلودگي است. انسان در اجتماع با بسياري از افراد در ارتباط است در نتيجه قهراً همانند حضرت آدم رو به طرف آنان خواهد كرد و به محض رويارويي مطمئناً آلوده خواهد بود. چه بسا انسان با يك دعا خواندن حال خوشي پيدا ميكند اما همين كه از منزلش بيرون آمد و در اجتماع قرار گرفت، به محض نگاه كردن به چهرة مردم آن حال خوش از او گرفته ميشود كه اين آلودگي را خودِ جانِ انسان به انسان گزارش ميدهد و اعلام سقوط ميكند. اما فرموده اند وضو از بهترين راههاي بر طرف نمودن آلودگيِ قهريِ در محيط است.
وضو، محو كننده اثرات تكويني آلودگي:
از آنجا كه انسان در اجتماع آدمي مسلك بوده و هميشه با ديگران در ارتباط است، لذا هميشه آلودگي هاي اجتماع دامنگيرش خواهد بود. به عنوان مثال زماني كه فردي يك مال دزدي شده را به شما ميفروشد اگر چه شما هم ندانيد آن شخص اين متاع را از چه راهي تهيه كرده است، با اين حال باز اثرات تكويني آن مال را نميتوان بر طرف نمود. حال اگر چه از جنبه فقهي به ما بگويند: چون پولي را كه در مقابل آن متاع پرداخت نموده ايد، مالك بوده ايد پس در برابر آنچه به دست آورده ايد نيز مالك هستيد، اما تا زمانيكه از اين متاع استفاده ميكنيد همچنان اثرات تكويني آن ادامه خواهد داشت. مثلاً ميبينيد تا زمانيكه آن لباس خريده شده را بر تن داريد روحية حاكم قبلي خود را نداشته و حال نماز خواندن و خلوت كردن را نداريد. چه بسا گاهي با يك خوردن و نوشيدن در خانة ديگران يا با يك قدم زدن و رفت و آمد در اجتماع و با يك نگاه كردن به چهرة مردم، آن اثر مطلوب معنوي از بين برود و باز برگرداندن حالي كه از دست رفته خيلي مشكل است. وضو و طهارت تمام اثرات اين آلودگي را بر طرف ميكند و انسان را نوراني مينمايد.
وضو، حافظ حالات روحاني انسان:
«حال» همانند پرنده اي است كه وقتي از آسمان دل فرار كرد، آدمي ديگر به اين راحتي نميتواند آن را به قفس تن برگرداند. آن قدر بايد منتظرش بماند تا شايد روزي برگردد. ممكن است دهها جاي ديگر نيز سير كند، اما به اين زودي باز نگردد. و اكنون هم كه بعد از مدتي آمده است، صاحبخانه چگونه بايد از اين ميهمان پذيرائي كند تا بار ديگر برنخيزد؟! اين است كه به ما فرموده اند: از صبح تا غروب دائماً وضو داشته باشيد و براي رفتن به پيشگاه نماز ابتدا خود را با وضو طاهر كنيد. تا آنجا كه فرموده اند مستحب است با وضو به رختخواب برويد و بخوابيد. بزرگان متعبّد ما، به محض اينكه چشمشان به نامحرمي بيفتد و يا كمترين دگرگوني در حالات روحاني شان پديد آيد، فوراً وضو ميگيرند كه البته اين وضو بسيار كارساز است. لذا در دين تأكيد فراواني براي وضو گرفتن شده است. لذا اگر چه اهل فكر شدن به آساني حاصل ميشود اما اهل دل شدن خون دل خوردن خواهد.
به بايد خون دل خوردن چه خوني كه هر يك قطره اش زهر هُلاهل
آنچنان بايد مراقب باشد كه مبادا با ورود غير حق، حق را از دل براند. حالا بايد آنقدر زمينه سازي كند و جان به لب شود، آنقدر خدا خدا كند و نازش را بكشد، تا بار ديگر او را به آشيانه اش برگرداند. چه بسا اتفاق ميافتد كه به كرّات نعمت ورود حق در دل را به خاطر ورود غير حق از دست ميدهد و باز هم خداي متعال به او ميفرمايد: «صد بار اگر توبه شكستي باز آي» اين است كه وضو گرفتن، منطقة دل را صاف ميكند تا ان شاء الله حرم براي صاحبدلي چون خدا گردد.
وضو دل را حرم خدا ميدارد:
«دل» بر خلاف «فكر» بسيار رقيق است. به عنوان مثال اگر دوستي دهها بار به انسان بد كند باز انسان در مقام تفكر با خود ميگويد: «چون او دوستم بود و من هم رفيق اويم، اين بار هم عيبي ندارد... من كه نميتوانم با او قهر كنم» و بدين ترتيب خود را قانع ميكند تا اينكه مبادا به خاطر حركت او كينه اي در دلش پديد آيد. ولي دل را نميتوان قانع كرد. زيرا آنچنان رقيق است كه روي آوردن دوباره اش بعد از برگشتنش از كسي، كار مشكلي است لذا راه دل گر چه نزديكترين راه است اما بسيار باريك و تاريك و پر زحمت است. راه فكر مسيرش طولاني و پر پيچ و خم است اما در عين حال طريقش بسيار آسان تر است در مقابل، راه دل نزديك است چون به محض اينكه «دل» به حق توجه كند او نيز ميآيد و جاي ميگيرد، اما آن قدر رقيق و باريك است كه به كوچكترين آلودگي، «حق» ميرود. زيرا حق ميخواهد در دل آشيانه كند و از آنجا كه او «واحد» است لذا براي خود در دل شريك نميپذيرد. چنان كه امام صادق«عَلَيهِ السَلام» فرموده است: «القلب حرم الله فلا تسكن في حرم الله غير الله»[1] و نفرمود: «العقل حرم الله» فكر حرم خدا نيست زيرا چه بسا انسان در مرحلة فكر هم با خدا باشد و هم با غير خدا. بر خلاف دل كه يا بايد با خدا باشد و يا با غير خدا.
حضرت استاد علامه (روحي فداه) در باب هفتم دفتر دل حديث مذكور را چنين به نظم در آورده اند:
بيــا بشنـو حـديــث عـــالم دل ز صاحبدل كه دل حق راست منزل
امـام صـــادق آن بحــر حقــايق چنين در وصف دل بوده است ناطق
كه دل يكتــا حــرم بــاشد خدا را پس انـدر وي مده جــا ماســوا را
در شرح ابيات فوق چنين گفته ايم: در دل مؤمن جا براي غير نيست زيرا دلدارِ مؤمن غيور است كه با تجلي غيرتش غيري را در جهان دل مؤمن نگذارد.
سرّ اينكه در دل مؤمن غير حق را جايي نيست آن است كه او با غيرت الهي و ظهور عزت و سطوت و عظموت حق در همه كلمات وجودي كه محل تجلي انوار حقه اند، به يك وجود لايتناهي وصول يافته است كه سلطان وحدت شخصي سعي و صمدي وجود واجب را نظارهگر است كه «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» اين دولت را قاهر و خلق را كه سراب اند مقهور ميبيند كه «يحسبه الظمأن ماءً».
در الهي نامه مولايم آمده: الهي از پاي تا فرقم، در نور تو غرقم. «يا نور السموات و الارض انعمت فزد!» و اين نور همان نور وجود است كه يك فروغ رخ ساقي است كه بر جام افتاده است.
صاحبان دل از ضلالت كوكو به حيرت هو هو دست يازيده اند كه در دارالتوحيد محضر عالم، سخن افسانه از تكثير و ممكن ندارند. لذا اين كمترين در روز هشتم شهر رجب الاصب سنة هزار و چهارصد و هفده با كسب اجازه از محضر حضرت حق ميخواهد اسم اين نظام هستي را «دارالتوحيد» نام نهد. و اين مقتبس از كلام مولايم در الهي نامة تحفة الهي اش است كه فرمود: «الهي از من برهان توحيد خواهند و من دليل تكثير»، «الهي از من پرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تكثير يعني چه؟!»
اين صاحبدلان عرش اعظم اله درويش وار، روز و شب را در حضور دلدارند كه گويند: «الهي اگر چه درويشم، ولي داراتر از من كيست كه تو دارايي مني»، «الهي ديده از ديدار جمال لذت ميبرد و دل از لقاي ذوالجمال». اينان دائم بر بساط قرب حق آرميده اند كه بساطي جز آه ندارند لذا دلي شكسته دارند و تني خسته كه گويند: «تن به سوي كعبه داشتن چه سودي دهد آن كه دل به سوي خداوند كعبه ندارد»؛ لذا دل به جمال مطلق داده اند هر چه بادا باد، و به ديدن او عالين وار مرزوقند و حرم دل را بر نامحرمان اوهام و اراذل و اوباش حرام نمودهاند. لذا در جهان پر از هياهو هوهو ميكنند؛ و از خراب آباد به عشق آباد سفر كرده اند و به ديدار جمال يار، عبد الجمال شده اند.
آنان كه در حرم دل جا براي غير نگذاشته اند، شعله اي تنور آسا با آه آتشين دارند تا قرباني در مناي قرب دوست گردند كه تا چون ذبيح ابراهيم چهره بر زمين نهند و بيماران اميدوارند كه تا طبيب عيسي دمش آيد و مرهمي بر آن نهاد.
دل اينان مست وار در شست يار است كه بر اساس قبض و بسط اسمائي دلدار گاهي آرميدهاند و گه بي قرار، گه همچون برق رخشندة خندان اند و گه چون ابر بارنده باران و گاهي از فروغ رخ دوست روي شكفته دارند و گه از نسيم كويش در خمار و در مقام لا يقفي قلبشان فيض حق را هستند اميدوار.
غرض اينكه حرم دل جز يك دلدار نميپذيرد و خداوند نيز ميفرمايد: من هم فقط يك حرم ميخواهم، اگر آن يكي را به من اختصاص داديد ميآيم و اگر سر سوزني خواستي در آن حرم مرا با غير شريك كني، من از آنجا خواهم رفت و جايگاه وضو در اين بين آن است كه قلب را دائما حرم امن الهي قرار ميدهد.
وضو در هنگام كار به مثابه تطهير در حين عبادت است:
عزيزان! كار شما نيز عبادت است. لذا صبح كه به سوي مزرعه و محل كارتان ميرويد قبل از آن وضوئي بگيريد و رو به قبله «يا الله» بگوئيد و سپس به راه بيفتيد. چرا كه بيوضو نميتوان عبادت كرد، همچنان كه بي وضو نميتوان به نماز روي آورد و يا بي احرام رو سوي خانه كعبه كرد و حج بجاي آورد. زيرا مزرعه ومحل كارتان كعبه و قطرات عرقي كه در آنجا از جبين و بدنتان سرازير ميشود كفاره گناهان شما است. هر مقدار كه در حين كار عرق ميريزيد، خودتان را صاف ميكنيد پس هر صبح كه براي كار بر ميخيزيد وضويي بگيريد و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحيم» به عدد حروف اين آية مباركه تلاوت كنيد تا آن «وضو» تطهيرتان كند و آن «بسم الله» آفات و بليّات و شعله هاي اشتغالات جهنّمي دنيا را از شما دور نمايد. اين قدر به زورِ بازويتان متكي نباشيد، رزق را بايد از جاي ديگر بدهند همچنانكه جناب رسول الله _ صلي الله عليه و آله و سله_ ميفرمايند: «دم علي الطهاره يوسع رزقك»[2] شما دائماً اهل طهارت و پاكي باشيد، رزقتان وسيع خواهد شد. ان شاء الله عرض خواهيم كرد كه اصلاً يكي از راههاي به دست آوردن روزي، وضو است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پايان جلسه دوم