از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد                            بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس چهارم»

 

© مراتب طهارت: طهارت ظاهري- طهارت بدني

© طهارت حواس - زبان

© طهارت چشم

© طهارت در هنگام انعقاد نطفه

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

مراتب طهارت:

طهارت ظاهري «طهارت بدن»

همانطوري كه بين ظاهر و باطن عالم مناسبت وجود دارد و اين ظاهر و باطن از هم تأثير مي‌پذيرند، بين روح و بدن انسان نيز ارتباط تام و كاملي برقرار است كه هم بدن در روح تأثير مي‌كند و هم روح در بدن. اگر طهارت هم در مرتبة بدن و هم در مرتبة روح مراعات شود، تأثير بسيار زيادي در انسان خواهد داشت. اين است كه براي آدمي هم طهارت ظاهري (مانند طهارت بدن و لباس) و هم طهارت باطني كه طهارت در مقام نفس، عقل، خيال، وهم، سِرّ و باطن است، نياز مي‌باشد.

طهارت بدن را بايد مقدمة پاكي روح قرار داد و لذا حضرت آقا در ابتداي بحث طهارت فرموده اند: «طهارت بدن از ادناس و قاذورات و طهارت حواس از اطلاق و رها كردن آنها در ادراكاتي كه بدان نياز نيست» طهارت بدن از دنسها و قاذروات، همان طهارت بدن از نجاسات ظاهري است يعني انسان بعد از دفع كثافات و نجاسات بايد خودش را تطهير كند.

الحمدلله اكنون مردم اجتماع ما به سمتي سوق پيدا كرده اند كه سعي مي‌كنند بيشتر طهارت بدن و لباس را رعايت كنند و با رشد بهداشت، مشكلاتي كه در گذشته بر اثر عدم رعايت نظافت و پاكي وجود داشت، تا حدودي رفع شده است.

 

چند نكته مهم در طهارت ظاهري بدن:

انسان بايد در چند مورد از اقسام طهارات ظاهري توجه زيادي داشته باشد؛ يكي از آنها طهارت بدن از جنابت است تا جائيكه مواظب باشد حتي با بدن جنب به رختخواب نرود و نخوابد. بعضي از عزيزان رزمندة ما در ايام جنگ خاطرات بسيار خوشي را در اين بخش از خودشان به يادگار گذاشته اند. امكان نداشت رزمنده اي شب جنب شود و تا صبح با جنابت به سر ببرد. حتي در هواي سرد زمستان منطقه بهمنشير، خود را در آن رودخانه تطهير مي‌كردند.

طهارت ظاهري بدن باعث مي‌شود كه بدن معتدل شود و انسان درامور ظاهري بدن افراط و تفريط نكند تا آنجا كه باعث مي‌شود نفس نيز به اعتدال راه پيدا كند. آنچه مهم است اين است كه تأثير نامطلوب جنابت بر روح شخص بسيار شديد است لذا در رفع اين ناپاكي بايد خيلي دقت شود.

ديگر اينكه انسان سعي كند خود را در مقابل اشياء عالم برهنه نكند، در مقابل آفتاب و ماه و حيوانات و نظائر اينها خود را عريان نگاه ندارد. زيرا علاوه بر اينكه اين موجودات شعور دارند همچنين با انسان مراودة شهودي نيز دارند.

همينطور پدر و مادر نيز بايد آگاه باشند و مراعات بسياري از مسائل را در مقابل فرزندانشان بكنند. مجامعت پدر و مادر در كنار گهوارة فرزند يا كودك خردسال و يا فرزندي كه در خواب است، بسيار تأثير گذار مي‌باشد. به همين دليل روحيه بسياري از فرزندان از همان دوران ابتدائي خراب مي‌شود. چه بسا فرزند در دوران كودكي حتي در لحظاتي كه خواب است روحيه و حالي را از پدر و مادر بگيرد كه ديگر نشود با هيچ معلمي در دبستان و دبيرستان و با هيچ منبري در مسجد و حسينيه آن را تطهير كرد. اينجا ديگر مسئوليت آن بر گردن پدر و مادر است.

مادري كه قصدبه مستراح بردن فرزندكودك خودرا دارد بايد مواظب باشدكودك رو به قبله و يا پشت به قبله نباشدكه اگر چنين ذقتي نكند  فعل حرامي را مرتكب شده و اين فعل بر كودك تأثير گذار است. البته در روايات آمده است كه اگركودكي براي ادرار كردن، خود به سمت قبله نشست، كاري به او نداشته باشيد چون او نمي‌فهمد، اما اگر صلاح ديديد راهنمائيش كنيد. همة اينها باعث مي‌گردد كه نفس كودك معتدل شودو آهسته آهسته جان او به طرف طهارت روحي پيش برود.

 

طهارت حواس - زبان:

بعد از طهارت بدن از نجاسات، طهارت حواس مطرح مي‌شود يعني پاك بودن چشم و گوش و بيني و زبان و لمس از هر چه كه زائد است كه اين مرحله مرحلة بسيار سنگين و دشواري مي‌باشد.

همانطور كه مي‌دانيد انسان براي دست زدن به قرآن و تلاوت كردن آن بايد وضو بگيرد. از آنجا كه زبان و دهان نيز براي تلفظ، حرف را مس مي‌كنند، لذا اين مسّ زبان و دهان نيز بايد بر اساس طهارت باشد. به عنوان مثال اگر كسي بخواهد حرفي بزند كه با دو جمله، مفهوم كلامي خود را مي‌رساند اگر بدون علت، آن را ادامه دهد و با ده جمله مطلبش را تمام كند، معلوم مي‌شود كه اين زبان در حرف زدن طهارت نداشته است تا چه رسد به اينكه انسان حرف گزاف و بيهوده بزند.

نفسِ حرف زدن از رحمت رحمانية حق است اما خوب حرف زدن و حرفهاي خوب زدن جزء رحمت رحيميه و خاصه خداوند مي‌باشد. كه حضرت آقا در الهي نامة خود فرموده اند: «الهي به رحمت رحمانيه ات نطقم دادي، به رحمت رحيميه‌ات سكوتم بده» آدمي نبايد دهان را براي هر حرفي كه مي‌خواهد باز كند. به خصوص كساني كه با حيوانات سرو كار دارند همانند چوپانان و آنان كه با گاو و گوسفند در ارتباطند، ايشان خيلي بايد عفّت زبان داشته باشند كه در غير اينصورت اسباب نجاست زبان را فراهم مي‌آوردند.

خيلي‌ها تصور مي‌كنند نجاست هميشه همين بول و غائط است كه انسان بايد آن را از خودش دفع كند و حال اينكه نجاست معناي عامي دارد كه حرف بيهوده و گزاف را نيز شامل مي‌شود و دهان به واسطة آن نجس مي‌گردد و قابليت خواندن قرآن را از دست مي‌دهد. دهاني كه به غيبت كردن، دروغ گفتن و فحش دادن و حرفهاي گزاف و بيهوده زدن باز شود فاقد طهارت است و نشان از يك نجاست باطني دارد. زيرا نجاست درون، نجاست بيروني را نيز در پي‌دارد. گاهي ممكن است ظاهر بدن نجس باشد اما درون بدن نجس نباشد، اما در مورد بد دهان و آنكه حرف لغو مي‌گويد بايد گفت درونش نجس بوده كه به بيرون سرايت كرده است. به خاطر همين در روايات فرموده اند: با كسي كه بد دهان است رفيق نشويد زيرا دوستان بد دهان انسان را بد بار مي‌آورند.

زبان مبارك انسان همانند ديگر اعضايش موجودي است كه خداوند آنرا پاك و طاهر خلق كرده كه اگر انسان در حفظ پاكي آن كوشا نباشد و هر آنچه مي‌خواهد بگويد علاوه بر نجاست زبان و صوتي كه از دهانش خارج مي‌شود، گوش مخاطب را نيز آلوده و نجس مي‌كند. و لذا آية «لا يمسّه إلاّ المطهرون»[1] در همه جا جاري است. به خصوص شما جوانان بايد سعي كنيد از همين حالا زبانتان را مؤدب كنيد. وقتي همديگر را مي‌خوانيد به الفاظ خوش صدا بزنيد. پدر و مادر نيز بايد زحمت زيادي بكشند تا به فرزندان خود نيكو حرف زدن را بياموزند.

 

طهارت حواس - چشم:

در مورد طهارت چشم فرموده اند: هنگاميكه كه به منزل يكديگر مي‌رويد، توجهي به اشياء و لوازم آن خانه نداشته باشيد شما چه كار داريد كه در طاقچة اتاقشان چه نهاده اند و در اتاقشان چه گذاشته اند؟!

يكي از اساتيد بزرگوار حوزة علميه، آقاي انصاري شيرازي هستند كه از شاگردان مرحوم علامه طباطبائي مي‌باشند، ايشان بسيار مرد متواضع و افتاده اي هستند. يكي از حالات بسيار خوش ايشان اين است كه از ابتدا تا انتهاي كلاس تدريس شان اصلاً سر را بلند نمي‌كنند تا ببينند چه كسي در كلاس حضور دارد و چه كسي حضور ندارد. خودم چند بار در مجلس درس ايشان شركت كردم. هميشه برايم سؤال بود كه چرا ايشان فقط كتاب خود را نگاه مي‌كنند و اصلاً نگاهي به شاگردانشان نمي‌كنند تا ببينند در پاي درسشان يك نفر نشسته، يا ده نفر نشسته و يا پانصد نفر نشسته است؟! روزي خودشان مي‌فرمودند كه: «سرم را پائين مي‌اندازم تا اگر روزي شخصي به كلاسم آمد و آنرا نپسنديد، روز بعد به راحتي بتواند در كلاسم شركت نكند و خجالت هم نكشد. زيرا اگر من صورت او را ديده و بدين ترتيب او را شناخته باشم، ممكن است از من خجالت بكشد.» بزرگاني چون جناب آقاي انصاري شيرازي در ساختن خود زحمت كشيده اند، آن وقت آقايي ديگر به خانه مردم مي‌رود و مي‌خواهد همه چيز را شناسائي كند تا ببيند چه خبر است. اين بسيار كار زشت و ناپسنديده اي است. ما چه حق داريم كه وقتي به خانة دوستمان مي‌رويم تحقيق كنيم تا ببينيم مثلاً در كتابخانه اش چند تا كتاب وجود دارد؟! يا لابلاي دفترش چه نوشته شده است؟! به خصوص كسي كه مشغول نوشتن چيزي است و داعي بر اين دارد كه هنگام نوشتن كسي به دست او نگاه نكند. هرگز كسي كه كنار او نشسته، حق نگاه كردن به دست و نوشتة او را ندارد كه اگر نگاه كند طهارت چشمش را از بين برده است و اين چشم و صاحب چشم هرگز مؤدب نخواهد بود.

بندة خدايي مي‌فرمود: روزي براي دوستي نامه مي‌نوشتم. آقايي كنار من نشسته بود و خيلي سعي مي‌كرد تا نوشته ام را ببيند. من نيز برگه را طوري نگه داشته بودم كه ايشان نبيند اما با اين حال او دست بردار نبود. من هم نامه را رها كردم و در ادامة آن نوشتم: دوست عزيزم! الآن كه در حال نوشتن هستم يك بي‌ادبي به دست من مي‌نگرد كه از نوشتن باز ايستادم. در همين لحظه آن شخص ناراحت شد و با عصبانيت به من گفت: «من بي ادب هستم؟!» گفتم: همين كه ديدي يعني بي ادبي. تو چه حق داري نوشتة مردم را نگاه كني. جناب ملا احمد نراقي قضية مذكور را در خزائن چنين حكايت نموده است:

«فاضلي به يكي از دوستان صاحب راز خود نامه مي‌نوشت شخصي در پهلوي او  نشسته بود به گوشة چشم نامة او را مي‌ديد، بر وي دشوار آمد بنوشت اگر نه در پهلوي من دزدي زن نمردي نشسته بود و نوشته مرا مي‌خواند همة اسرار خود را بنوشتم، آن شخص گفت: والله نامة تو را مطالعه نكردم و نخواندم. گفت: اي نادان پس اين را كه مي‌گويي از كجا مي‌گويي».

همينطور استماع تلفن ديگران نيز خلاف ادب است. پشت در مردم نشستن و آهسته به حرفشان گوش دادن خلاف طهارت است. طوري باشيم كه هر كه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو! اين وقت است كه حواس از هر چه كه زائد بر فهم و ادراك است پاك مي‌شود.

اگر كسي مي‌خواهد در سير علمي و عملي وارد شود بايد به دو مطلب دقت كافي داشته باشد 1-طهارت 2-ادب. انسان بايد بدين دو امرتوجه كامل داشته باشد تا چشم و گوش و همگي اعضاء و جوارح اومودب شده و در مسير تكامل قرار گيرند.

 

طهارت در هنگام انعقاد نطفه:

طهارت بايد در تمام حالات و شئون انساني حفظ شود. در روايت فرموده‌اند: اگر شوهري در حين مجامعت با همسرش در همان حال، به فكر ناموس مردم باشد فرزندي كه از آن لحظه متولد مي‌شود فاقد طهارت خواهد بود. انسان بايد به گونه اي متولد گردد و رشد يابد كه شجرة طيبة طوبي گردد. درختي كه هر كس زير آن نشيند به نحوي از آن استفاده كند، آنگونه كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء» باشد. به طوري كه يكي از حرف زدنش لذت ببرد، ديگري از راه رفتنش درس بياموزد و آن ديگري از اخلاق خوشش بهره بگيرد.

خداوند متعال در قرآن كريم مي‌فرمايد: پدر كشاورز است ومادر مزرعة آن «نساءكم حرث لكم»[2] زمين را حرث و آن كه زمين كشت مي‌كند را حارث و خود زمين را كشتزار نامند. خداوند مي‌فرمايد: زنان شما كشتزار شما هستند. شما در زنان خود كشت مي‌كاريد و بذر افشاني مي‌كنيد. همانگونه كه كشاورز مراقب «تيم جارش»[3] هست كه آبش كم نشود، يا بيش از اندازه آب نداشته باشد و مراقبت هاي ديگري را بعمل مي‌آورد تا بذرهايش از بين نرود به همان اندازه بلكه به مراتب بيشتر از آن مرد بايد مواظب زنش باشد و زن نيز خيلي بايد حواس خود را جمع كند و از زميني كه در آن تخم ريزي شده خوب نگهداري كند و آن را بپروراند تا جايي كه فرموده اند: در اين مدت زن نبايد بد دهان باشد، دروغ بگويد، سوء ظن داشته باشد و بي طهارت باشد. زن بايد تلاش كند تا از مزرعة خويش «شجرة طيبه» تحويل اجتماع دهد. شجره اي كه ميوه دهد و همگان از آن استفاده كنند.

       «و الحمد لله ربّ العالمين»

  پايان جلسة چهارم

 

 

 



1-سورة واقعه آيه 80 

1- سوره بقره آيه 224 

1- تيم جار يك اصطلاح مازندراني است كه بين كشاورزان معروف است و به معني محل بذرپاشي برنج است. 

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد                            بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس سوم» 

 

© ظاهر و باطن عالم بر يكديگر اثر مي‌گذارند

© تفاوت بين مال و روزي

© آيا از روزي سؤال مي‌كنند؟

© معيار تنظيم روزيِ ظاهري «بدن» است

© نقش طهارت در تنظيم رزق

© آلودگي در نظام عالم راه ندارد


«بسم الله الرحمن الرحيم»

حضرت آقا در رسالة شريف «وحدت از ديدگاه عارف و حكيم» راجع به طهارت فرمايشاتي را پياده كرده اند كه عنوان همين رساله را متن مباحثمان قرار مي‌دهيم:

«مراتب طهارت: در مراتب طهارت گوئيم كه طهارت ارواح و قلوب موجب مزيد رزق معنوي و قبول عطاياي الهيه علي ما ينبغي است و يرزقه من حيث لا يحتسب. و طهارت صورت- به حكم تبعيت عالم صور مر ارواح را در وجود و احكام مستلزم مزيد رزق حسي است. لذا هم طهارت ظاهره بايد و هم طهارت باطنه». 

 

ظاهر و باطن عالم بر يكديگر اثر مي‌گذارند:

طهارت و پاكي در بدن را اثر و تأثيري است و طهارت در مرتبة روح را اثر و تأثيري ديگر. در نظام عالم بين نشئة ظاهر كه عالم طبيعت است با عوالم وجودي ما فوق كه عالم فرشته هاي الهي و مجردات است ارتباط برقرار است كه هر اندازه اين ارتباط تنگتر شود، در همديگر تأثير بيشتري مي‌كنند، مثل اينكه در باب گناهان فرموده اند: اگر مردم گناه كنند آسمانيها بر زمين غضب خواهند كرد و فرشته ها در آن محيط قدم نخواهند گذاشت. كه تمام اينها دلالت دارد بر اينكه بين اين عالم و عوالم باطن رابطه است. (اما نحوه ارتباط چگونه است در جاي خود قابل گفتگوست) هر اندازه ايجايي ها عمل مي‌كنند آنجائي ها تأثير مي‌پذيرند، و هر اندازه آنجايي ها اثر مي‌كنند اينجائي ها تأثير مي‌پذيرند. بدين بيان بين بدن انسان و بين روح انسان هم رابطه است. گاهي مي‌بينيد بدنتان سالم است اما چون غمي از ناراحتي دوست به شما روي آورده و يا اينكه چون در شهري غريب شده ايد و آن دوري شما را نگران كرده، بدن شما هم كدر و پژمرده شده است. و در مقابل هنگامي‌كه از ديدن دوست يا رفيقي خوشحال مي‌شويد مي‌بينيد كه در آن لحظه بدن شما نيز از شادي روح شما، مبتهج است كه اين از جمله تأثيرات روح در بدن است. گاهي از جنبه روحي نه راحتيد و نه ناراحت، نه شاديد ونه غمگين، اما چون به بدن شما ضربه اي وارد شده و زخم گرديده، اين مريضي بدن باعث تأثير در روح شما مي‌شود و آن را نيز منفعل مي‌كند، كه اين از تأثيرات بدن در روح است. «عالم» نيز بدن و روحي دارد كه روحِ عالم «باطن» است و بدنِ عالم «ظاهر». اگر ظاهر بدنِ عالم كاري انجام دهد كه مطابق با طبع عالم نباشد، باطن عالم نيز تأثير مي‌پذيرد و متأثر مي‌شود. پس تأثير و تأثر بين ظاهر عالم و بين باطن عالم يك امر مسلّمي است. در مورد طهارت نيز فرموده اند: اگر روح و جان ما طهارت پيدا كند رزق معنوي زياد مي‌شود چه اينكه اگر جسم ظاهري ما طاهر باشد، رزق حسي و مادي ما هم زياد مي‌شود. پس هر كسي روزي و مال هم مي‌خواهد بايد پاك و طاهر باشد.

 

تفاوت بين مال و روزي:

رزق و روزي غير از مال مادي است. در روايات فرموده اند: «روزي و رزق، مقسوم است» يعني روزي هر كسي تقسيم شده است. در باطن عالم روزي را براي افراد به مقدار وسعت وجودي هر شخصي- چه در امور مادي و چه در امور معنوي- تقسيم كرده اند، كه اگر شخصي بيش از آن اندازة معين پرسه بزند و مانند مورچه مال به دست بياورد، آن مقدار ديگر روزي اش نيست بلكه فقط مالي است كه به دست آورده است، زيرا مال به دست آوردن غير از روزي به دست آوردن است. «روزي» آن مقداري را مي‌گويند كه شخص براي زنده ماندن به آن محتاج است. (همانند تنفس كه بدن فقط آن مقدار لازم را جذب مي‌كند نه بيشتر و نه كمتر از آن را) همانند اينكه فردي خانه اي به طول هزار متر مربع براي خود بسازد در حالي‌ كه فقط به قسمتي از آن براي زندگي كردن نيازمند باشد. در اين صورت باطن عالم اين خانة هزار متري را منزل آن فرد نمي‌داند، بلكه فقط آن مقداري كه شخص براي زندگي و به آن نياز دارد را منزل او مي‌داند و مابقي را اضافه به حساب مي‌آورد. همان طور كه در باطن نظام عالم، ميزان عمر هر شخصي معين شده است به همان مقدار هم رزق و روزي او تنظيم شده است. وقتي كودكي به دنيا مي‌آيد و پستان مادر به دهانش گذاشته مي‌شود آن مقداري كه از شير مي‌مكد رزقش است و مابقي كه از دهانش مي‌ريزد رزق كودك نيست. بنابراين رزق و روزي هر گز كم نمي‌آيد. امكان ندارد كسي صدسال زنده باشد اما خداوند روزي هشتاد سال او را تأمين كند وبيست سال ديگر را بدون روزي باشد.

 

آيا از روزي سؤال مي‌كنند؟!

حضرت آقا در عبارت فرمودند: «طهارت ارواح و قلوب، موجب مزيد رزق معنوي و قبول عطاياي الهيه علي ما ينبغي است» در لفظ «علي ما ينبغي» سرّ فراواني وجود دارد. يعني آن مقداري كه سزاوار يك شخص است به او مي‌دهند و آن مقدار نيز «من حيث لا يحتسب» است و هرگز به حسابش نمي‌آورند. در سورة تكاثر آمده است: «ثم لتسئلنّ يومئذ عن النعيم»[1]- در آنجا از نعمتهايي كه به شما داده ايم، سؤال مي‌كنيم- امام صادق «عَلَيهِ السَلام» در ذيل اين آيه فرمودند: منظور از اين آيه اين نيست كه در روز قيامت از غذاهايي كه به ما داده‌اند سؤال مي‌كنند كه چرا اين غذاها را خورده ايد؟ زيرا دور از شأن خدا است كه انسان را محتاج به غذا بيافريند، سپس در انتها او را به خاطر نعمتي كه مصرف كرده، بازخواست كند. در ادامه امام صادق‌«عَلَيهِ السَلام»  مي‌فرمايند: آن نعمتي كه در روز قيامت از شما سؤال مي‌كنند، ما اهل بيت هستيم. در آنجا به شما مي‌گويند: ما اهل بيت را براي شما فرستاديم، و سپس مي‌پرسند: شما با آنها چه كرديد؟

رزق اگر به مقدار ظرفيت جسماني شخص باشد «من حيث لا يحتسب» است و هرگز آن را مورد حسابرسي قرار نمي‌دهند. بنابراين يكي از لطايف معناي «من حيث لا يحتسب» اين است كه: خداوندي كه موجودي را مي‌آفريند و آن را محتاج به غذا خوردن قرار مي‌دهد، بايد به مقدار احتياجش به او رزق و روزي برساند و الّا سزاوار نيست خدايي كه علت موجودات است موجودي را بيافريند و به مقدار احتياجش به او غذا نرساند و او را از نرساندن روزي بميراند. مگر در جايي كه مدت عمر شخصي پايان پذيرد و خداوند او را به واسطه نرساندن روزي بميراند كه آن بحث ديگر است.

طهارت، روزي ظاهري انسان را نيز تنظيم مي‌كند. اگر كسي پاك باشد خداوند متعال كاري مي‌كند كه او به مقدار روزي ظاهري خود و زن و فرزندانش كار انجام دهد و مرزوق گردد و هرگز خود را در برابر ديگران به واسطه طلب روزي كوچك نكند، كه اين همان روزي «من حيث لا يحتسب» است و هرگز خداوند آن را به حساب انسان نمي‌نويسد. ولي اگر كمتر از آن كار كند و جسمش را در گرسنگي اندازد معلوم است كه تنبل است و او را مورد محاسبه قرار مي‌دهند كه چرا كم كردي؟! ما كه به تو قوت و جواني داديم، چرا به دنبال كار نرفتي تا جسمت را اداره كني؟! و اگر بيش از آن مقدار معين نيز وقت خودش را براي روزي ظاهري صرف كند باز از او مي‌پرسند كه چرا وقت را تلف كردي؟! زيرا ما تو را فقط براي اين نيافريديم كه شبانه روز پرسه بزني و براي جسمت غذا تهيه كني؟! براي اينكه تو روحي داشتي و روح تو هم غذا مي‌خواست و غذاي روح با غذاي جسم فرق مي‌كند.

معيار تنظيم روزي ظاهري، بدن است:

انسان بايد روزي را مطابق با كارخانه دستگاه الهي كه همان بدن مادي اش مي‌باشد تنظيم كند. جسم انسان همانند شكمش كه ديگ بدن اوست، محدود مي‌باشد كه خودش براي مقتضيات و احتياجات خود برنامة منظمي دارد. خداوند متعال كارخانة جسم انسان را به گونه اي آفريد كه به هنگام گرسنگي خود اعلام نياز مي‌كند و مي‌گويد: گرسنه ام و غذا مي‌خواهم و اگر شما هم به مقدار احتياجش به او غذا دهيد و سيرش كنيد، در همان حين خود او به شما اعلام سيري و رفع نياز مي‌كند، كه اين همان روزي «من حيث لا يحتسب» است. اما قبل از اينكه شكم گزارش گرسنگي دهد، انسان حق غذا دادن به او را ندارد زيرا آن مقدار روزي اش نبوده و همينطور بعد از اعلام سير شدن هم، انسان حق غذا دادن را ندارد زيرا شكم، خود اعلام بي نيازي كرده است. آن مقدار از مال كه «علي ما ينبغي»[2] است، روزي انسان است. لذا علاوه بر گرسنگي و سيري، بدن انسان خودش خستگي و خواب و مريضي را نيز اعلام مي‌كند. و از آنجا كه بدن «صادق» است در شبانه روز آنچه را كه به واقع مورد احتياجش است به من و شما اعلام مي‌كند. بايد بگذاريم تا بدن مطابق با بافتي كه خدا برايش قرار داده است به ما گزارش دهد اگر مطابق با گزارش و فرمان او عمل كنيم، هرگز گرفتار نمي‌شويم.

يكي از دلائل عمده بيشتر امراض وناراحتيهاي جسمانيمان اين است كه خودمان براي بدنمان سه وعده غذا تنظيم كرده ايم. برنامه اي كه انسان براي شكمش مي‌گذارد حاكم بر شكم مي‌شود، لذا بدن مقهور انسان مي‌گردد و از آنجا كه ما نمي‌دانيم به چه مقدار غذا نياز داريم و قدرت برنامه ريزي آن را نيز نداريم، و همچنين از جزئيات آلات قواي جسمانيمان هم بي خبريم بدين ترتيب با برنامه ريزي خود مشكلات عديده اي را براي بدنمان مي‌آفرينيم.

برنامه‌ريزي بدن را بايد به دست خود بدن سپرد در غير اينصورت رزقي كه به دست آمده، بي طهارت خواهد بود. رزقِ با طهارت آن است كه از ناحية طبيعت بدن تنظيم شده باشد. انساني كه از جسم و بدن خود بي اطلاع باشد هرگز نخواهد توانست براي آن برنامه ريزي دقيق و صحيحي داشته باشد. همانند شخصي كه يك موتور كشاورزي را از كارخانه اي خريداري كرده است، اين شخص هيچ وقت نمي‌تواند بگويد: «از آنجا كه من مالك اين موتور هستم، هرگونه كه خواستم براي آن برنامه ريزي كرده و از آن استفاده خواهم نمود و هر زمان خواستم در آن روغن مي‌ريزم، و لو اينكه باك آن از روغن پر بوده باشد» كسي مي‌تواند مدعي برنامه ريزي درست و صحيحي براي يك مصنوع باشد كه اولاً به تمامي جزئيات آلات و ادوات آن مصنوع احاطة علمي داشته و ثانياً به تمام اسرار جعل يكايك آنها علم فكري و شهودي داشته باشد.

بدين ترتيب از آنجا كه انسان هرگز قادر به رسيدن تمام اسرار تكوينيات كه از جملة آنها بدن اوست نمي‌باشد، لذا هيچ گاه قادر به برنامه ريزي صحيحي براي نازلترين مراتب وجودش هم كه جسم طبيعي اوست نخواهد بود چرا كه تمام اسرار مكنونات را ذات الهي تشكيل داده و محدود را توان احاطه به نامحدود نيست فافهم!

 

نقش طهارت در تنظيم رزق:

حال بينيم آيا بين طهارت و تنظيم رزق نيز، رابطه اي حقيقي برقرار است يا نه؟! ببينيم چرا در روايات فرمودند: اگر طهارت ظاهري داشته باشيد مطابق با رزق شما، به شما روزي مي‌دهيم و اگر طهارت باطني داشته باشيد، رزق شما توسعه پيدا مي‌كند؟! اينها از جمله مسائلي است كه بايد در مباحث عرفاني مطرح شود.

طهارت هم تنظيم كننده رزق ظاهري است و هم موجب افزايش رزق معنوي. اما طهارت هرگز رزق مادي را زياد نمي‌كند. براي اينكه بدن كه كارخانة تنظيمي حق است بيش از مايحتاج رزق مادي خويش نيازي ندارد تا طلب كند. لذا رزق مادي به مقدار ظرفيت هر بدني تنظيم شده و به او داده مي‌شود. اما در معرفت نفس راجع به جان انسان فرمودند: نفس ناطقة انساني ظرفي است كه هر چه در او غذاي علم بريزيد، به مقدار همان غذا وسيع مي‌شود.

شما اگر يك ظرف مادي داشته باشيد كه به مقدار يك ليتر آب در آن جا بگيرد، بعد از ريختن يك ليتر آب در آن، پر خواهد شد و ديگر پذيراي مقدار بيشتري نخواهد بود و اگر هم بيشتر از ظرفيتش در آن آب بريزيد، از ظرف سرازير مي‌شود. اما جان انسان كه ظرف معنوي است قابليت آن را دارد كه به محض اخذ غذا كه علوم و معارف است: وسيعتر گشته و خواهان بيشتر از آن گردد.

وقتي فرزندانتان را به سال اوّل دبستان برديد و معلم در طي يك سال، غذاي علم را در جان كودك شما ريخت، مي‌بينيد كه ظرف جان او توسعه پيدا كرده و تحملش بيشتر مي‌شود و در سال آينده از شما مي‌خواهد كه او را به كلاس بالاتري ببريد. زيرا در اين مدت جان او وسيعتر گرديده و آمادة ورود به كلاس بالاتر شده است. برخلاف زماني كه شما بخواهيد از همان ابتدا او را وارد كلاس دوم ابتدايي كنيد خواهيد ديد او هرگز تحمل چنين كلاسي را نخواهد داشت. نفس انسان به گونه اي است كه هر چه در آن علوم ومعارف بريزيد به همان مقدار وسيعتر مي‌شود كه اين را به مقام «لا يقفي نفس» تعبير مي‌فرمايند.

خلاصه اين كه طهارت تنظيم كنندة رزق ظاهري و موجب ازدياد رزق باطني است. دليل آن نيز اين است كه چون در رزق ظاهري، بدنِ مرزوق، محدود است طهارت، وضو و پاكي، اين مقدار رزق راتنظيم كرده و به مقداري كه معلوم و مقسوم اوست در مقام دل و جانش به او مي‌رساند و از آنجا كه نفس غير متناهي است و هر چه بيشتر مرزوق گردد بيشتر طلب مي‌كند لذا طهارت موجب زيادي رزق در مرتبة ظاهر نيز هست. تا آنجا كه نفسِ طهارت، موجب تأمين رزق زن و فرزند و مهمانهاي فرد طاهر نيز مي‌گردد. بر خلاف افرادي كه دائماً بدنشان بي‌طهارت است و يا وضو ندارند. چنين اشخاصي دائماً گرفتارند. مگر مي‌شود انساني شب تا به صبح با بدن جنب بخوابد و فرداي آن شب نيز از خدا طلب غذاي «من حيث لا يحتسب» كند؟! چنين فردي مجبور است براي فراهم كردن غذا، با هزاران زحمت به دنبال به دست آوردن مال برود.

 

آلودگي در نظام عالم راه ندارد:

لذا در دستورهاي خاص مي‌فرمايند كه سالك حق ندارد بعد از جنابت با بدن جنب بخوابد. به جز در يك مورد و آن هم زماني است كه زن و شوهر پس از مجامعت انزال مي‌يابند كه در اين صورت بهتر آن است كه زن و مرد حداقل تا دو ساعت عورت خود را نشويند و براي غسل به حمام نروند. در غير اين صورت شخص جنب بايد هر چه سريعتر اين نجاست را از خودش برطرف كند.

عالم آنچنان پاك است كه هرگز در نظام هستي نجاست راه ندارد. نگاهي به نظم نظام عالم كنيد.درختان را ببينيد كه چه قدر پاكند. آنچنان دقيق تنظيم شده اند كه اگر بخواهي به او آب ندهي و يا اينكه بيش از اندازه به او آب بدهي مي‌خشكد. همچنين اگر به حيوان خانگي ات غذا ندهي مريض مي‌شود و مي‌ميرد اما اگر بيش از مقدار لازمش غذا در اختيارش قرار دهي او فقط به مقدار ظرفيت وجودي خود برمي‌دارد و مي‌خورد. هيچ حيواني نيست كه نسبت به ظرفيت غذايي بدن خود بي تفاوت باشد و به آن ضربه وارد كند. به تعبيري بايد غذا خوردن را از حيوانات آموخت. همچنين غير از غذا خوردن، كارهاي ديگري نيز هست كه انجام آنها را بايد از حيوانات بياموزيم همانند خانه ساختن و لانه درست كردن. حيوانات را ببينيد كه چگونه لانه مي‌سازند. آنها هميشه لانه هاي خود را به اندازه اي مي‌سازند كه فقط بتوانند جوجه هاي خود را در آن به دنيا آورند و آنها را اداره كنند نه بيشتر و نه كمتر.

ما در امر خانه سازي بايد پرندگان و لانه سازي آنها را معيار خود قرار دهيم. ايران ما با تمام امكاناتي كه دارد مي‌تواند ده برابر جمعيت فعلي را نيز در خود جا دهد و هرگز دچار مشكل نگردد به شرط اينكه ما به اندازة نياز خود خانه سازي داشته باشيم نه بيشتر. اما متاسفانه هميشه همت بر اين بوده كه چندين برابر نياز خود خانه سازي كنيم. لذا اگر جمعيت ايران، نصف جمعيت فعلي هم بشود، مي‌بينيد باز هم كفايت نخواهد كرد.

ما درامور معيشتي خود بايد از حيوانات بهره بگيريم. چرا كه حيوانات مي‌توانند درسهاي بسياري را به ما بياموزند ايشان حتي به انبياء و اولياء عظام نيز درس داده اند. به عنوان مثال جناب بايزيد بسطامي سالهاي سال در سير و سلوك بودند، سالهاي متوالي برايشان گذشت اما هيچ چيز برايشان متمثل نشد و به آنچه مي‌خواستند نرسيدند. روزي اندوهگين شده و سر به بيابان گذاشتند. در بين راه كشاورزي را ديدند كه زمين را شخم مي‌زند. بايزيد با خود گفت به پيش او مي‌روم و با او همصحبت مي‌شوم تا شايد كمي از ناراحتي ام كم شود. همين كه به او رسيد، آن كشاورز به او گفت: بايزيد نگران نباش كه چرا نرسيدي و بدان اگر اينطور در نظر بگيري كه انباري به وسعت اين عالم وجود داشته كه در آن پر از دانه ارزن باشد و روزانه كبوتري يك دانه ارزن را مصرف كند و بخورد و به شما بگويند شما بايد آنقدر صبر كني تا انبار بدين ترتيب چندين بار خالي و پر شود آنوقت شما به نتيجه مي‌رسي صبر كن كه به نتيجه خواهي رسيد.

شيخ فريد الدين عطار در منطق الطير حكايت مذكور را چنين به نظم درآورده است:

شيـخ مهنـه بـود در قبـض عظيـم شـد بصحرا ديده پر خون دل دونيم

ديــد پيــر روستـــايي را ز دور   گاو مي‌بست و از او مي‌ريخت نور

شيـخ سـوي او شد و كردش سلام    شـرح داد آن حـال قبض خود تمام

پيـر چــون بشنيد گفت اي بوسعيد    از فـرود فـرش تــا عـرش مجيـد

گـو كنند اين جمله پر ارزن تمــام  نـي به يك كـرت بصد كـرت مدام

ور بـود مرغــي كه چينــد آشكار    دانــة ارزن بســي ســـال هــزار

در زبعـد آنــكه تـا چندين زمـان   مــرغ صـد بــاره بپــرد از جهان

از درش بويــي نيــابد جـان هنوز   بوسعيـدا زود بــاشـد آن هنـــوز

طالبــان را صبــر مي‌بــايد بسـي   طالــب صبــر نبــاشد هر كسـي

تــا طلـب در اندورن نـايد پديــد  مشـك در نـافه ز خون نـايد پديـد

از درون ني چون طلب بيرون شـود گر همـه گـردون بود در خـون رود

هـر كه را نبـود طلـب مردار اوسـت  زنـده نبـود صـورت ديـوار اوست

هـر كه را نبــود طلـب حيــران بود حــاش لِلّه صـورت بيجــان بـود

گـر بدســت آيـد تـرا گنج و گهر    در طلـب بــايد كه بــاشي گرمتـر

آنـكه از گنج و گهـر خورسنـد شد    هم بدان گنـج و گهـر در بنـد شـد

هر كـه او در ره به چيـزي ماند باز شد بُتـش آن چيـز گـو با بُت بساز

چون تنـك ظرف آمدي بيدل شوي    از شرابــي مسـت لايعقـل شــوي

نـي مشو آخر به يك جو مست نيز  مي‌طلب چـون بي نهايت هست نيز

آري ز هر بازيچه رمزي مي‌توان يافت. حضرت آقا در الهي نامه مي‌فرمايند: «الهي گريه زبان كودك بي زبان است. آنچه خواهد از گريه تحصيل مي‌كند. پس از كودكي راه كسب را به ما ياد داده اي» مي‌بينيد كه چه طور يك عالمِ چندين سال در حوزة علميه درس خوانده، از گريه يك كودك درس مي‌گيرد و مي‌فرمايد: خدايا تنها زبان كودك گريه است، اگر گرسنه، تشنه و يا مريض است، تنها با زبان گريه اين نياز خود را به مادر ابلاغ مي‌دارد، و هرگز با كلام ظاهري خواسته خود را به مادر اعلام نمي‌كند پس از همان كودكي راه كسب روزي را به ما آموخته اي كه فقط بايد با گريه از خداوند طلب روزي مادي و معنوي كنيم.

منتهي عزيز من! به نكته اي بايد توجه كامل داشته باشيم و سعي كنيم آن را در جان خود پياده نماييم و آن اين كه خدا را صادق بدانيم و به او اطمينان كنيم. اگر بگوييم: «معلوم نيست! شايد از آن طرف به ما بدهند و شايد هم ندهند» كار را خراب كرده ايم، آنچه كه رزق ظاهري را تنظيم مي‌كند، طهارت است و آن در صورتي ناظم امور است كه مخلوق، به خالقِ رازقش اطمينان داشته باشد. خداوند نيز مي‌فرمايد: تو پاك باش من خودم روزي ات را ميدهم. حال اگر انسان غير از اين عمل كند و «شايد» و «ممكن» را در دل خود راه دهد و به دنبال كسب مال بيشتر حركت كند تا مالش افزون گردد، در اين صورت است كه برنامة تنظيمي خود را خراب كرده و بايد خود مسئول كارهايش باشد. اينجاست كه مي‌بينيد مي‌كوشد و شبانه روز جان را به لب مي‌آورد اما باز يكي را دارد ده تا را ندارد. تنها دليل چنين نتيجه‌اي عدم اطمينان به پروردگار است. او خواسته فقط به زورِ بازوي خود متكي بوده و سعي كرده است برنامه هايش را خودش تنظيم كند. خداي متعال نيز او را رها كرده و مي‌فرمايد: «حال كه چنين مي‌خواهي برو و خودت برنامه هايت را تنظيم كن».

«و الحمدلله ربّ العالمين»

     پايان جلسه سوم

 

 

 




1-سورة تكاثر آيه 9 

1-كه سزاوار است

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد           بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس اول »

© سرآغاز سخن

© طهارت فقهيه

© حقيقت نوراني وضو

© تاريكي حق ملاقات با روشنايي را ندارد

© نكته اي در فهم قصص قرآني

© تطبيق وقايع قرآني در سير انساني

© تطهير نمودن تن براي نزديكي به شجره دنيا

 

«بسم الله الرّحمن الرّحيم»

 سرآغاز سخن

الحمدلله ربّ العالمين و صلّي علي سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمّد و علي اهل بيته الطّيّبين الطّاهرين و علي جميع الانبياء و المرسلين و علينا و علي عباد الله الصّالحين.

اولين شب محرم سال 1418 قمري است كه توفيق تشرف محضر انور بسياري از خواهران و برادران عزيز به ما روي آورده است. موضوع بحث را به لطف خدا مراتب طهارت قرار مي‌دهيم تا - ان شاء الله- به عنوان ابتدائي ترين عمل و مرحله براي رسيدن به كمالات انساني باشد. استدعاي ابتدائي اين كمترين از محضر عزيزانم آن است كه مجلس را به صورت مجلس علم و عمل بپندارند و هم گوينده و هم شنوندگان گرامي سعي نماييم در فكر توفيق عمل آنها قرار بگيريم. استدعاي بعدي ما اين است كه سعي كنيم مجلس خود را مجلس انس قرار دهيم تا دلها به همديگر نزديك شوند زيرا آنچه اصل و محور است نزديكي دلها است نه نزديكي تن.

در قرآن كريم در سوره مبارك حشر راجع به كفار آمده است كه ايشان در دنيا به ظاهر با همديگر جمع اند امّا در دل، از يكديگر متفرقند لذا جهنّميان در قيامت برخلاف بهشتيان كه همدلند و رويشان به طرف هم است، با هم همدل نيستند و از يكديگر روي گردانند كه: «يوم يفرّ المرء من اخيه و امّه و ابيه و صاحبته و بنيه»[1] قرآن بهشتيان را نسبت به هم همرو مي‌داند و مي‌فرمايد: ايشان در بهشت با «كأس معيني» كه در دست دارند به همديگرتعارف مي‌كنند. اما در مورد اهل جهنّم مي‌فرمايند: ايشان در قيامت هم از دست برادرانشان در فرارند و هم از دست خواهرشان. هم از پدر و مادر خود گريزانند و هم از همسر خود كه نزديكترين فرد جسمي و محرمي با آنها است فرار مي‌كنند. اين سلسله اشخاص در آيات را بايد بيشتر توجه كرد.

خداوند در ابتداي آيه شريفه فرمود: در روز قيامت حتي دو برادر نيز با مشاهدة حال يكديگر از هم فرار مي‌كنند، يعني برخلاف آنچه كه در عالم دنيا مشهود است و معمولاً‌ دو برادر خواهان نزديكي و رويارويي بيشتر با يكديگرند اما در قيامت دو برادر پس از ظهور آنچه در باطن دارند از همديگر نيز فرار مي‌كنند، و حتي نزديكتر از دو برادر نيز كه پدر و مادر فردند از فرزند خود خواهند گريخت. از پدر و مادر نزديكتر به انسان، همسر انسان است.

در آيه شريفه فرمود: در روز قيامت نه تنها برادر از برادر و پدر و مادر از فرزند بلكه همسر جهنّميان نيز با مشاهده احوالشان از ايشان گريزان خواهد بود. بعد از همسرتنها كسي كه بيشترين انس و الفت را با انسان دارد فرزند انسان است. زيرا همسر در ابتدا غير بود و بعد با انسان انس گرفت كه نعوذ بالله شايد برسد روزي كه اين انس با يك طلاق منقطع گردد امّا فرزند جگر گوشه انسان است و علْقه و ارتباط فيمابين پدر و فرزند با هيچ امري گسستني نيست كه؛ «الولد سرّ أبيه»، فرمود: بلكه از همسر نزديكتر به انسان نيز كه همان فرزندانند از جهنمي خواهند گريخت.

در دنيا معمولاً برادر و برادر، زن و شوهر، فرزندان و پدر و مادر به هم نزديكند كه اگر قرار باشد هر كدام اينها منزلي داشته باشند سعي مي‌كنند در محيطي كنار همديگر زندگي كنند اما قرآن كريم مي‌فرمايد: چه بسا همين‌هايي كه به ظاهر باهمند، در دل با همديگر نيستند.  هر كسي كه دلش به دل ديگري راه داشت قطعاً اين دو دل به هم رو مي‌كنند و چون رو مي‌كنند چهره ها و بدنشان نيز به يكديگر رو مي‌كنند. امّا اگر دلي به دلي ديگر راه نداشت مي‌بينيد كه بدن و چهره‌هايشان نيز از يكديگر روي بر مي‌گردانند و هر وقت به هم مي‌رسند، از هم پشت مي‌كنند در اين هنگام گرچه به ظاهر با هم جمع مي‌شوند اما اگر اهل دلي در بين آنها باشد كه چشم دل اوباز باشد خواهد ديد كه آنها از يكديگر پشت كرده اند. اما اگر دو دل با هم مأنوس باشند اهل باطن در خواهند يافت كه اين دو به هم رو كرده‌اند ولو اينكه يكي مثلاً در آمل و ديگري در فلان نقطه از دورترين نقاط كشور باشد. آنچه ملاك است رو كردن «قلبها» است، بايد اين را دنبال كرد كه اگر دلها به هم رو كنند قهراً موّفقيّت هست در غير اين صورت راهي جز افتراق و جدائي نخواهد بود. زيرا نهايت راه يا همچون بهشتيان اجتماع است ويا همانند دوزخيان افتراق است. لذا بايد در ادامه جلساتمان به اين معني بيشتر عنايت كنيم.

و اكنون وارد بحث مي‌شويم كه راجع به طهارت و مراتب آن است.

 

طهارت فقهيه:

«طهارت» حاوي يك معناي ظاهري و يك معناي باطني است. معناي ظاهري طهارت «پاكي» است. ما در سلسله جلساتمان –ان شاء‌ الله- قصد داريم كه مباحث مربوط به معناي باطني طهارت را تقديم حضورتان كنيم. در ابتدا درباره طهارت ظاهري عرض مي‌كنيم كه اين طهارت در سه بخش وضو، غسل، و تيمم حاصل مي شود و اين طهارتي است كه در فقه مطرح است. طهارت فقهيه را در فقه براي اين مطرح فرموده اند كه بدن انسان را از نجاستهاي ظاهري پاك كند كه فقه شريف مربوط به بدن و اعمال قالبيه آن همانند نماز و روزه و احكام شرعي است كه با انجام آن انسان در مرتبه بدن به مقام تجليه مي‌رسد و تجليه مربوط به ظاهر انسان است كه مطابق قوانين شرع و احكام شرعي آن آراسته مي‌شود لذا فقه شريف بايد در متن انسان و اجتماع پياده شود تا هر دو را تجليه نمايد.

 

حقيقت نوراني وضو:

شاخصة مرتبة طهارت را «وضو» تشكيل مي‌دهد. در يك روايت آمده است كه «الوضوء نور» وضو گرفتن نور است در روايتي ديگر آمده: اگر شخص با وضويي قبل از اينكه وضويش را باطل كند، وضوي ديگري بگيرد او نور بر نور افزوده است كه «الوضوء علي الوضوء نور علي نور».

در نكته 730 هزار و يك نكته حضرت مولاي مكرّمم آمده است:

شيخ رئيس در فصل دوم مقاله اُولي قانون در حفظ صحّت عين گويد: و ممّا يجلوا العين و يحدّها الغوص في الماء الصافي و فتح العين في داخله (يعني از جمله چيزهايي كه جلا مي‌دهد چشم را و حفاظتش مي‌كند فرو رفتن در آب صافي و گشودن چشم در داخل آن است.) در تفسير نور الثقلين حديث 127 آن اين است: في كتاب علل الشرايع باسناده إلي ابن عباس قال: قال رسول الله  _ صلي الله عليه و آله و سله_  افتحوا عيونكم عند الوضو لعلّها لا تري جهنّم (يعني در حين وضو چشمانتان را بگشائيد تا بدين طريق چشمانتان از آتش جهنم برحذر باشد)

جهنم عين، رمد و عمي و ساير امراض آن است أعاذنا الله و ايّاكم منها.

براي اينكه بحث وضو را دنبال كنيم، نكته 365 هزار و يك نكته حضرت مولي (روحي فداه) را تلاوت مي‌كنيم تا بعد به شرح و بيان آن بپردازيم، در نكتة مذكور آمده است:

«في ترك الاطناب في شرح الشهاب» (حديث 229) امتي الغر المحجلون يوم القيامه من آثار الوضوء. گفت پيامبر  _ صلي الله عليه و آله و سله_ : امت من از اثر دست و روي شستن روي سپيد و دست و پاي سپيد باشند بدان كه ايزد تعالي چون نماز را واجب كرد نخواست كه بندگان وي به دنيا آلوده، به خدمت آيند، ايشان را فرمود كه وضو كنند و با اين چهار عضو مخصوص كرد زيرا كه آدم اوّل روي به درخت گندم كرد و به پاي رفت و به دست از درخت گندم باز كرد و بر سر نهاد و بر حوّا آمد. ايزد «عزّ اسمه» اين چهار عضو گناهكار را بفرمود: «شستن به گاه خدمت».

 

تاريكي، حق ملاقات با روشنايي را ندارد:

جناب رسول  _ صلي الله عليه و آله و سله_  فرمودند: خداوند وقتي نماز را واجب كرد، ديد كه بندگانش آلوده‌اند لذا دستور داد كه بندگان قبل از ورود به نماز، اوّل روشن گردند و سپس وارد منطقه روشنايي «صلوة» شوند. زيرا بندة آلوده حقِ مشرف شدن به زيارت نماز را ندارد. چون نماز پاك است و حقيقت آن تماماً طهارت است كسي كه وضو ندارد وجودش تاريك است و كسي كه تاريك باشد حق ملاقات با نماز را كه نور است نخواهد داشت. پيامبر فرمود: خداوند وضو را واجب نمود زيرا كه نخواست بندگانش با دنيايي كه بدان آلوده اند وارد در نماز شوند زيرا بنده به دنيا آلوده است و شبانه روز در اين آلودگي به سر مي‌برد. نتيجه اينكه انسان با وضو گرفتن خود را آماده مي‌سازد براي ورود در منطقه نوراني ديگري به نام نماز.

 

نكته اي در فهم قصص قرآني:

به مناسبت بحث نكته اي را بيان مي‌نمايم كه اين نكته به عنوان رمزي در فهم قصه هاي قرآن كريم است و آن اينكه: هر چه را در قرآن مي‌خوانيد از قصه حضرت آدم «عَلَيهِ السَلام» كه اولين قصه سوره بقره است، گرفته تا قصه هاي حضرت موسي «عَلَيهِ السَلام»، حضرت ابراهيم «عَلَيهِ السَلام»، حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام»، حضرت نوح «عَلَيهِ السَلام» و ديگر انبياء عظام، بدانيد كه اينها فقط صرف پرداختن به يك داستان نيست بلكه رمز اين قصه ها در قرآن آن است كه هر كسي بخواهد از حيوان بودن به در آيد و به مقام انسانيّت برسد بايد مسيري را طي كند كه در اين مسير همانند پيغمبران دچار حوادث و موانع شود و با مشكلاتي برخورد كند. مثلاً اگر كسي از امشب بگويد: خدايا مي‌خواهم بيايم تا تمام آنچه را كه فرمودي، عمل كنم از فردايش خواهد ديد كه مشكلي برايش پيش آمده است همانند مشكل حضرت آدم«عَلَيهِ السَلام»، يك حادثه اي براي او اتفاق افتاده است و همانند حادثه حضرت موسي «عَلَيهِ السَلام»، يك واقعه اي براي او رخ داده است همانند واقعه حضرت عيسي «عَلَيهِ السَلام» و ... خداوند نيز در قرآنش مي‌فرمايد اگر در مسير انسانيت مشكلي شبيه مشكل حضرت آدم «عَلَيهِ السَلام»، پيدا كردي اينگونه حلّش كن و يا اگر شبيه حضرت موسي دچار مشكل شده اي راه حل آن اينگونه است. به تعبير ديگر  وقايع قرآن مربوط به مورد خاص نيست كه تا قرآن همانند كتاب قصّه و داستاني تلقّي گردد، بلكه قصص قرآني و نقل وقايع و حوادث مهم در امور مختلف براي شرح و بيان اطور وجودي انسان و شئون مختلف اوست. يعني قرآن از بدو تا ختم تفسير انفسي انسان است.

نتيجه كلام اينكه ما نپنداريم قرآن يك داستاني گفته كه حضرت آدمي بود، اين حضرت آدم در يك بهشتي زندگي مي‌كرد، به او گفته بودند به گندم نزديك نشو و او هم نزديك شد و از آن خورد و از بهشت بيرونش كردند، تا از آن به بعد سوالهاي فراواني پديد آيد كه مثلاً: آدم ابتدا در كجا بود؟ چگونه او را ساختند؟ آن بهشت در كجا بود؟ چگونه به گندم نزديك شد؟ مگر در بهشت گندم و جو هم وجود دارد؟ و مگر آنجا ممنوعيتي هم هست؟ چرا از آنجا بيرونش كردند؟ و دهها سؤال ديگر... سرّ تمام اين سؤالاتي كه براي افراد پيش مي‌آيد اين است كه خيال كرده اند قضية حضرت آدم و مانند آن صرفاً به عنوان پرداختن به يك قصه در قرآن است و حال اينكه عرض كرديم اينگونه نيست بلكه همه قصص قرآني بيان اطوار وجودي انسان در سير تكاملي او است كه سفرنامه هاي انبياء در مقام شهود حالات ما است وگرنه انسانهاي كامل همانند سفراي الهي منزه از خطا و اشتباهند و اين لطيفه را روح ديگري است كه براي اهل آن با تدبّر تام معلوم است كه انسان كامل را روي به جانب حق است كه مظهر اسماء‌الله است و چهره‌اي به جانب خلق است كه اطوار وجودي آنها را به آنها نشان مي‌دهد  تا در مسير تكامل، شوق به كمال يابند فافهم.

 

تطبيق وقايع قرآني در سير انساني:

همچنانكه گفتيم بايد تمامي آيات قرآن را از بدو تا ختم آن در نفس و اطوار وجودي و شئون اطوار آن پياده نمود. به عنوان مثال يكي از آياتي كه اشارة مستقيم به ذبح خُلق و خوي هاي ناشايست و كندن و نابود نمودن آنها از حريم دل دارد آية 260 از سوره مباركه بقره است كه از جانب ابراهيم خليل چنين حكايت مي‌نمايد كه «و اذ قال ابراهيم ربّ أرني كيف تحيي الموتي قال أولم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي قال فخذ أربعه من الطير فصرهنّ إليك ثم اجعل علي جبل منهنّ جزءاً ثم ادعهنّ يأتينك سعياً و اعلم انّ الله عزيز حكيم».

يعني: و چون ابراهيم گفت بار پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده خواهي كرد، خداوند فرمود: باور نداري؟ گفت آري باور دارم لكن مي‌خواهم تا به مشاهدة آن، دلم آرام گيرد. خداوند فرمود: چهار مرغ بگير و گوشت آنها به هم درآميز نزد خود، آنگاه هر قسمتي بر سر كوهي بگذار پس آن مرغان را بخوان تا بسوي تو شتابان پرواز كنند و آنگاه بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور عالم داناست.

همانگونه كه در ظاهر آيه شريفه آمده است جناب ابراهيم «عَلَيهِ السَلام» در اين كريمه خواست تا حقيقت اسم شريف «محيي» را مسّ نموده و در مقام شهود آن برآيد لذا از حق متعال چگونگي احياء را طلب كرد كه «ربّ أرني كيف تحيي الموتي» لذا به حضرتش گفته شد چهار مرغ كه عبارتند از كركس و اردك و طاووس و خروس را بگير و پاره پاره كن و گوشتهاي آنها را در هم بنما و بالاي هر كوهي قسمتي از آن را بگذار، سپس آنها را بخوان تا به سوي تو شتابان پرواز كنند.

حضرت اين چهار مرغ راتهه كرد و آنها را در هم كوبيد و با هم مخلوط كرد و بالاي ده قلّه كوهي نهاد، سپس آنها را صدا زد و اين ذرات درآميخته از هم تفكيك شدند و هر يك از آن چهار تا بار ديگر تشكيل شده و به سوي حضرتش پرواز كردند.

اگر چه اكنون درصدد انكار تحقّق چنين قضيه اي در خارج نيستيم چرا كه از نظر عقلي وقوع قضايايي از اين قبيل ممكن بوده و استحاله عقلي ندارد زيرا انسان كامل صاحب ولايت كليه است و وي را دست تصرّف بر مادّه كائنات است.

اما با توجه بدين اصل كه قرآن صورت كتبيّة انسان كامل است و تمامي آيات آن حكايت از احوال گوناگون سالك اِلي الله در سير صعودي دارد، عمده آن است كه اهتمام وافر به دريافت تفسير انفسي آيات داشته باشيم.

به عنوان مثال در حديثي از صادق آل محمّد  _ صلي الله عليه و آله و سله_  مي‌خوانيم كه‌آقا فرمودند: حيوانات صُوَر و مُثُلِ اعمالِ شما هستند.

اين حكم حكيم صادر از لسان عصمت مبيّن بسياري از حقايق در آيات وروايات خواهد بود. في المثل بايد ديد هر يك از انواع اربعة مذبوحه كه عبارت بود از كركس و اردك و طاووس و خروس حاوي چه خصائصي است كه در آية شريفه امر به ذبح آنها شده است. به تعبير ديگر هر يك از اين حيوانات بيانگر چه خُلق و خوي زشتي هستند كه حق متعال به پيغمبر خود دستور ذبح و نابودي آنها را صادر مي‌نمايد. با مطالعه و تأمّل در خصوصيات اين حيوانات دانسته مي‌شود كه هر كدام از اينها حاوي صفاتي هستند كه وجود آنها در انسان رذيله به حساب آمده و او را مستحقّ عقاب خواهد ساخت مثلاً صفت بارز خروس شهوتراني است كه وجود آن كه افراط در شهوت است، در انسان رذيله بشمار مي‌آيد و يا اينكه خصوصيّت غالب بر طاووس ميل به زر و زيور و نقش و نگار و زيبايي و تجملات دنيايي و كبرو خودخواهي است كه باز هم وجود آن در انسان از خصائص ناپسند بشمار مي‌آيد. همچنين است صفاتي چون لجن خوري و مرده خواري كه به ترتيب در حيواناتي چون اردك و كركس نمودِ بيشتري دارد و هريك از آنها در انسان مانع از رسيدن او به كمالات لايق انساني مي‌شود. لذا بايد هر يك از اين صفات را در خود كشت تا بالهاي طيران به عالم قدس گشوده شود.

حضرت مولي (روحي فداه) در باب دوم دفتر دل اشاره به حقايق مذكور دارند، آنجا كه مي‌فرمايند:

بـراي مسّ ســرّ اسم محيـــي          بخواهد از خدايش كيف تحـيي

بــاذن او بيــابد رهنمـــون را              بگيـرد چهـار مرغ گونه گون را

چه مرغــان شگفـت پر فسوسي    ز نسر و بط و طاووس و خروسي

نمــايد هــر يكي را پـاره پـاره      بـه هر كـوهي نهـد جزئي دوباره

بخــواند نـــام آنـان را به آواز            كه در دم هر چهـار آيـد به پرواز

تـرا هر چهـار مرغ انـدر نهادست       كه روحت از عروجش اوفتادست

تـرا تــا خسّت نفـس است، بطّي   كـه بـالاي و لجن، در بحر و شطّي

همي جـو شد ز شهوت، ديك، داني     ز فــارف آنِ طاووس است و آنـي

چـو نسري، كــركس مردار خواري  ببيـن انــدر نهــاد خـود چه داري

بِكُــش ايـن چــار مرغ بي ادب را    كه تــا يــابي حيــات بوالعجب را

بدين نكته عليا دانسته مي‌شود كه...

قضية حضرت آدم يك قضية شخصي هفت يا هفتاد هزار سال قبل كه آن جداعلاي ما آدم دچار آن شده است نمي‌باشد بلكه جناب عالي هم اگر بخواهي همانند آدم به سوي آدميت حركت كني، براي تو هم چنين مشكلاتي وجود دارد. به عنوان مثال حضرت آدم آمد تا به سوي آدميت حركت كند اما همين كه همجنس دارد و بايد با همجنسش همبستر شود، اين اوّلين گرفتاري اوست چرا كه جوابگوئي به قوة شهوت كه از جملة آن ميل به مجامعت با جنس مخالف است تعلّق به عالم مادون بشمار آمده و تعلّق با توحّد سازگار نيست، از طرفي همين خدايي كه به من و تو مي‌فرمايد: «عرش و فوق عرش من منتظر توست بيا و خود را بدان جا برسان» همين خدا به من و تو دستور داده كه همسر بگيريد و فرموده: ازدواج نصف دينت را حفظ مي‌كند. اتفاقاً اوّلين مشكلي هم كه در سيرانساني بر هر فردي رخ مي‌دهد همين است. اين را بايد چه كار كرد؟ آيا به آن رو كند يا نكند؟ در جاي ديگر فرمودند: اگركسي همسر داشته باشد و چهار شب با همسرش در بستري بخوابد و به همديگر پشت كنند، خلاف است. حتي فرمودند: اگر كسي همسري دارد و چهار ماه با همسرش مواقعه ننمايد، او حرام شرعي مرتكب شده و بايد توبه كند. در جاي ديگر فرمودند: بر شما واجب است خرج و مخارج همسرتان را نيز تأمين كنيد، غذا و لباسش رابدهي، به اندازة كافي او را تفريح و زيارت هم ببري و...

حال بايد با اين همسر و حوّاي در منزل چه كرد؟ با او باشيم  يا نباشيم؟ خواهيد ديد به محض اينكه به دامن ازدواج افتاديد، از بهشت به درآمده‌ايد و به تعبيري به گرفتاري افتاده‌ايد. و صد البته كسي كه مي‌خواهد آدم بشود بايد بداند كه آدميت با گرفتاري همراه است كه «لقد خلقنا الانسان في كبد»[2] يعني انسان را در سختي بزرگ مي‌كنيم. اگر كسي از لا بهلاي سختيها بالا نرود اصلاً بزرگ نمي‌شود. اگر كسي بگويد: من ازدواج نمي‌كنم تا هنگاميكه خود را خوب بسازم، چنين فردي خطا رفته است براي اينكه تمام انبياء و ائمه حتي پيغمبر اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_  و اميرالمؤمنين «عَلَيهِ السَلام» هم ازدواج كرده اند. ازدواج هم سيرة پيغمبر است و هم سيرة انبياء و ائمه. شما هيچ پيغمبر و امامي  را نمي‌بينيد كه ازدواج نكرده باشند.

نتيجة كلام اين هم سيره بودن با پيغمبر و آل او اين شرط را مي‌طلبد كه انسان تمام دستورات ايشان را عملي كند اگر چه براي جامة عمل پوشاندن آن فرامين، مشكلات و سختيهاي بسياري در مسير حركت پديد آيد.

 

تطهير نمودن تن بخاطر نزديكي به شجرة دنيا:

 در روايت فرمودند: وقتي ديديم حضرت آدم رو به دنياي آلوده كرد، براي تطهير او در هنگام نماز دستور داديم كه صورت خود را بشويد. و از آنجا كه با پا به طرف دنيا رفت به او امر كرديم كه پايت را نيز بايد بشويي. و در ادامه چون با دست از آن درخت كسب و كار، ميوه و روزي زن و فرزند را كند و آن را بر سر گذارد و براي حوّايش آورد، به او دستور داديم كه دست و سر خويش را هم شستشو كن.

جناب عالي هم كه به طرف كشاورزي و كارمندي و كسب و كارت مي‌روي در حقيقت با صورت خود به طرف دنيا رو كرده اي. وقتي رو به طرف دنيا و شجره اش نمودي بايد در هنگام نماز، صورت را بشويي. زيرا كه صورت تو دنيايي را زيارت كرده است كه همواره آلوده مي‌باشد. وقتي به طرف دنيا روي آوري قطعاً با پا به طرف آن مي‌روي، پس در هنگام وضو، پايت را نيز بايد مسح كني تا پاك شود. در ادامة روايت فرموده است كه: «و به دست از درخت گندم باز كرد»  تو نيز هنگامي كه به محل كارت رفتي، مطمئناً با دست كارهايت را انجام خواهي داد پس در وضو دستهايت را هم بايد بشويي. «و بر سر نهاد و بر حوّا آورد»  وقتي كه رفتي و زحمت كشيدي و خون جگر خوردي و صبح تا به غروب كار كردي، مقداري را كه حاصل كارت است به عنوان احترام و عرض ادب روي سرت مي‌گذاري و تقديم همسر و منزلت مي‌كني پس در هنگام وضو، سرت را هم بايد مسح كني. حاصل كلام اينكه: دل به دنيا داده اي و رو به آن كرده اي، پا به سوي دنيا برده اي  و دست و سرت را نيز به واسطه آن آلوده كرده اي بنابراين از پا تا به سر به دنيا آلوده اي. حال اگر مي‌خواهي  به نماز رو كني بايد وضو بگيري تا اين وضو تو را تطهير كند و بعد از آن در پيشگاه خداوند حاضر شوي و يكپارچه در طهارت باشي. حاصل آن كه دنيا استغال است و نماز توحد و توحد با تعلق سازگار نيست پس از وحدت بسوي كثرت رجوع كن و از كثرت بسوي وحدت روي بنما تا از دنيا به نماز برسي كه اين عرضي بود مختصر از موقعيت و جايگاه وضو در نظام عالم.

«والحمد لله ربّ العالمين»

      پايان جلسة اول



1- سوره عبس آيه 34، 35، 36

1- سوره البلد آيه 5

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد           بلكه آتش در همه آفاق زد

«مجلس دوم»

 

© وضو، طهارت از آلودگي قهري در محيط

© وضو، محو كننده اثرات تكويني آلودگي

© وضو، حافظ حالات روحي انسان

© وضو دل را حرم خدا مي‌كند

© وضو در حين كار به مثابه تطهير در حين عبادت است

 

«بسم الله الرحمن الرحيم»

وضو، طهارت از آلودگي قهري در محيط:

در مجلس قبل روايتي از جناب پيغمبر اكرم  _ صلي الله عليه و آله و سله_  نقل گرديد كه اگر اجازه فرمائيد لطيفة در آن روايت را دنبال كنيم. حضرت فرمودند: چون امت من به واسطه رو كردن به دنيا آلوده مي‌شوند و خداوند نيز شايسته نمي‌داند كه ايشان با آلودگي به زيارت نماز مشرف شوند، لذا دستور فرمود كه ابتدا دست و روي خود را بشويند و سپس به طرف نماز بروند. از اين لطيفه معلوم مي‌شود كه وضو راهي براي طهارت از آلودگي است. انسان در اجتماع با بسياري از افراد در ارتباط است در نتيجه قهراً همانند حضرت آدم رو به طرف آنان خواهد كرد و به محض رويارويي مطمئناً آلوده خواهد بود. چه بسا انسان با يك دعا خواندن حال خوشي پيدا مي‌كند اما همين كه از منزلش بيرون آمد و در اجتماع قرار گرفت، به محض نگاه كردن به چهرة مردم آن حال خوش از او گرفته مي‌شود كه اين آلودگي را خودِ جانِ  انسان به انسان گزارش مي‌دهد و اعلام سقوط مي‌كند. اما فرموده اند وضو از بهترين راههاي بر طرف نمودن آلودگيِ قهريِ در محيط است.

 

وضو، محو كننده اثرات تكويني آلودگي:

از آنجا كه انسان در اجتماع آدمي مسلك بوده و هميشه با ديگران در ارتباط است، لذا هميشه آلودگي هاي اجتماع دامنگيرش خواهد بود. به عنوان مثال زماني كه فردي يك مال دزدي شده را به شما مي‌فروشد اگر چه شما هم ندانيد آن شخص اين متاع را از چه راهي تهيه كرده است، با اين حال باز اثرات تكويني آن مال را نمي‌توان بر طرف نمود. حال اگر چه از جنبه فقهي به ما بگويند: چون پولي را كه در مقابل آن متاع پرداخت نموده ايد، مالك بوده ايد پس در برابر آنچه به دست آورده ايد نيز مالك هستيد، اما تا زمانيكه از اين متاع استفاده مي‌كنيد همچنان اثرات تكويني آن ادامه خواهد داشت. مثلاً مي‌بينيد تا زمانيكه آن لباس خريده شده را بر تن داريد روحية حاكم قبلي خود را نداشته و حال نماز خواندن و خلوت كردن را نداريد. چه بسا گاهي با يك خوردن و نوشيدن در خانة ديگران يا با يك قدم زدن و رفت و آمد در اجتماع و با يك نگاه كردن به چهرة مردم، آن اثر مطلوب معنوي از بين برود و باز برگرداندن حالي كه از دست رفته خيلي مشكل است. وضو و طهارت تمام اثرات اين آلودگي را بر طرف مي‌كند و انسان را نوراني مي‌نمايد.

 

وضو، حافظ حالات روحاني انسان:

«حال» همانند پرنده اي است كه وقتي از آسمان دل فرار كرد، آدمي ديگر به اين راحتي نمي‌تواند آن را به قفس تن برگرداند. آن قدر بايد منتظرش بماند تا شايد روزي برگردد. ممكن است دهها جاي ديگر نيز سير كند، اما به اين زودي باز نگردد. و اكنون هم كه بعد از مدتي آمده است، صاحبخانه چگونه بايد از اين ميهمان پذيرائي كند تا بار ديگر برنخيزد؟! اين است كه به ما فرموده اند: از صبح تا غروب دائماً وضو داشته باشيد و براي رفتن به پيشگاه نماز ابتدا خود را با وضو طاهر كنيد. تا آنجا كه فرموده اند مستحب است با وضو به رختخواب برويد و بخوابيد. بزرگان متعبّد ما، به محض اينكه چشمشان به نامحرمي بيفتد و يا كمترين دگرگوني در حالات روحاني شان پديد آيد، فوراً وضو مي‌گيرند كه البته اين وضو بسيار كارساز است. لذا در دين تأكيد فراواني براي وضو گرفتن شده است. لذا اگر چه اهل فكر شدن به آساني حاصل مي‌شود اما اهل دل شدن خون دل خوردن خواهد.

به بايد خون دل خوردن چه خوني       كه هر يك قطره اش زهر هُلاهل

آنچنان بايد مراقب باشد كه مبادا با ورود غير حق، حق را از دل براند. حالا بايد آنقدر زمينه سازي كند و جان به لب شود، آنقدر خدا خدا كند و نازش را بكشد، تا بار ديگر او را به آشيانه اش برگرداند. چه بسا اتفاق مي‌افتد كه به كرّات نعمت ورود حق در دل را به خاطر ورود غير حق از دست مي‌دهد و باز هم خداي متعال به او مي‌فرمايد: «صد بار اگر توبه شكستي باز آي» اين است كه وضو گرفتن، منطقة دل را صاف مي‌كند تا ان شاء الله حرم براي صاحبدلي چون خدا گردد.

 

وضو دل را حرم خدا مي‌دارد:

«دل» بر خلاف «فكر» بسيار رقيق است. به عنوان مثال اگر دوستي دهها بار به انسان بد كند باز انسان در مقام تفكر با خود مي‌گويد: «چون او دوستم بود و من هم رفيق اويم، اين بار هم عيبي ندارد... من كه نمي‌توانم با او قهر كنم» و بدين ترتيب خود را قانع مي‌كند تا اينكه مبادا به خاطر حركت او كينه اي در دلش پديد آيد. ولي دل را نمي‌توان قانع كرد. زيرا آنچنان رقيق است كه روي آوردن دوباره اش بعد از برگشتنش از كسي، كار مشكلي است لذا راه دل گر چه نزديكترين راه است اما بسيار باريك و تاريك و پر زحمت است. راه فكر مسيرش طولاني و پر پيچ و خم است اما در عين حال طريقش بسيار آسان تر است در مقابل، راه دل نزديك است چون به محض اينكه «دل» به حق توجه كند او نيز مي‌آيد و جاي مي‌گيرد،  اما آن قدر رقيق و باريك است كه به كوچكترين آلودگي، «حق» مي‌رود. زيرا حق مي‌خواهد در دل آشيانه كند و از آنجا كه او «واحد» است لذا براي خود در دل شريك نمي‌پذيرد. چنان كه امام صادق«عَلَيهِ السَلام»  فرموده است: «القلب حرم الله فلا تسكن في حرم الله غير الله»[1] و نفرمود: «العقل حرم الله» فكر حرم خدا نيست زيرا چه بسا انسان در مرحلة فكر هم با خدا باشد و هم با غير خدا. بر خلاف دل كه يا بايد با خدا باشد و يا با غير خدا.

حضرت استاد علامه (روحي فداه) در باب هفتم دفتر دل حديث مذكور را چنين به نظم در آورده اند:

بيــا بشنـو حـديــث عـــالم دل    ز صاحبدل كه دل حق راست منزل

امـام صـــادق آن بحــر حقــايق    چنين در وصف دل بوده است ناطق

كه دل يكتــا حــرم بــاشد خدا را  پس انـدر وي مده جــا ماســوا را

در شرح ابيات فوق چنين گفته ايم: در دل مؤمن جا براي غير نيست زيرا دلدارِ مؤمن غيور است كه با تجلي غيرتش غيري را در جهان دل مؤمن نگذارد.

سرّ اينكه در دل مؤمن غير حق را جايي نيست آن است كه او با غيرت الهي و ظهور عزت و سطوت و عظموت حق در همه كلمات وجودي كه محل تجلي انوار حقه اند، به يك وجود لايتناهي وصول يافته است كه سلطان وحدت شخصي سعي و صمدي وجود واجب را نظاره‌گر است كه «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» اين دولت را قاهر و خلق را كه سراب اند مقهور مي‌بيند كه «يحسبه الظمأن ماءً».

در الهي نامه مولايم آمده: الهي از پاي تا فرقم، در نور تو غرقم. «يا نور السموات و الارض انعمت فزد!» و اين نور همان نور وجود است كه يك فروغ رخ ساقي است كه بر جام افتاده است.

صاحبان دل از ضلالت كوكو به حيرت هو هو دست يازيده اند كه در دارالتوحيد محضر عالم، سخن افسانه از تكثير و ممكن ندارند. لذا اين كمترين در روز هشتم شهر رجب الاصب سنة هزار و چهارصد و هفده با كسب اجازه از محضر حضرت حق مي‌خواهد اسم اين نظام هستي را «دارالتوحيد» نام نهد. و اين مقتبس از كلام مولايم در الهي نامة تحفة الهي اش است كه فرمود: «الهي از من برهان توحيد خواهند و من دليل تكثير»، «الهي از من پرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تكثير يعني چه؟!»

اين صاحبدلان عرش اعظم اله درويش وار، روز و شب را در حضور دلدارند كه گويند: «الهي اگر چه درويشم، ولي داراتر از من كيست كه تو دارايي مني»، «الهي ديده از ديدار جمال لذت مي‌برد و دل از لقاي ذوالجمال». اينان دائم بر بساط قرب حق آرميده اند كه بساطي جز آه ندارند لذا دلي شكسته دارند و تني خسته كه گويند: «تن به سوي كعبه داشتن چه سودي دهد آن كه دل به سوي خداوند كعبه ندارد»؛ لذا دل به جمال مطلق داده اند هر چه بادا باد، و به ديدن او عالين وار مرزوقند و حرم دل را بر نامحرمان اوهام و اراذل و اوباش حرام نموده‌اند. لذا در جهان پر از هياهو هوهو مي‌كنند؛ و از خراب آباد به عشق آباد سفر كرده اند و به ديدار جمال يار، عبد الجمال شده اند.

آنان كه در حرم دل جا براي غير نگذاشته اند، شعله اي تنور آسا با آه آتشين دارند تا قرباني در مناي قرب دوست گردند كه تا چون ذبيح ابراهيم چهره بر زمين نهند و بيماران اميدوارند كه تا طبيب عيسي دمش آيد و مرهمي بر آن نهاد.

دل اينان مست وار در شست يار است كه بر اساس قبض و بسط اسمائي دلدار گاهي آرميده‌اند و گه بي قرار، گه همچون برق رخشندة خندان اند و گه چون ابر بارنده باران و گاهي از فروغ رخ دوست روي شكفته دارند و گه از نسيم كويش در خمار و در مقام لا يقفي قلبشان فيض حق را هستند اميدوار.

غرض اينكه حرم دل جز يك دلدار نمي‌پذيرد و خداوند نيز مي‌فرمايد: من هم فقط يك حرم مي‌خواهم، اگر آن يكي را به من اختصاص داديد مي‌آيم و اگر سر سوزني خواستي در آن حرم مرا با غير شريك كني، من از آنجا خواهم رفت و جايگاه وضو در اين بين آن است كه قلب را دائما حرم امن الهي قرار مي‌دهد.

وضو در هنگام كار به مثابه تطهير در حين عبادت است:

عزيزان! كار شما نيز عبادت است. لذا صبح كه به سوي مزرعه و محل كارتان مي‌رويد قبل از آن وضوئي بگيريد و رو به قبله «يا الله» بگوئيد و سپس به راه بيفتيد. چرا كه بي‌وضو نمي‌توان عبادت كرد، همچنان كه بي وضو نمي‌توان به نماز روي آورد و يا بي احرام رو سوي خانه كعبه كرد و حج بجاي آورد. زيرا مزرعه ومحل كارتان كعبه و قطرات عرقي كه در آنجا از جبين و بدنتان سرازير مي‌شود كفاره گناهان شما است. هر مقدار كه در حين كار عرق مي‌ريزيد، خودتان را صاف مي‌كنيد پس هر صبح كه براي كار بر مي‌خيزيد وضويي بگيريد و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحيم» به عدد حروف اين آية مباركه تلاوت كنيد تا آن «وضو» تطهيرتان كند و آن «بسم الله» آفات و بليّات و شعله هاي اشتغالات جهنّمي دنيا را از شما دور نمايد. اين قدر به زورِ بازويتان متكي نباشيد، رزق را بايد از جاي ديگر بدهند همچنان‌كه جناب رسول الله  _ صلي الله عليه و آله و سله_  مي‌فرمايند: «دم علي الطهاره يوسع رزقك»[2] شما دائماً اهل طهارت و پاكي باشيد، رزقتان وسيع خواهد شد. ان شاء الله عرض خواهيم كرد كه اصلاً يكي از راههاي به دست آوردن روزي، وضو است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

   پايان جلسه دوم



1- جامع الاخبار شيخ صدوق 

1-مصباح الانس ابن فناري ص 11 

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد           بلكه آتش در همه آفاق زد

روش جلوگيري از كتك خوردن توسط شوهر

زني با سر و صورت كبود و زخمي سراغ مشاور دكتر روانشناس ميره.

دكتر مي پرسه: چه اتفاقي افتاده؟

خانم در جواب ميگه: دكتر، ديگه نمي دونم چكار كنم. هر وقت شوهرم مياد خونه، منو زير مشت و لگد له مي كنه.

دكتر گفت: خب دواي دردت پيش منه: هر وقت شوهرت اومد خونه، يه فنجون چاي سبز بردار و شروع كن به قرقره كردن و اين كار رو ادامه بده.

دو هفته بعد،اون خانم با ظاهري سالم و سرزنده پيش دكتر برگشت.

خانم گفت: دكتر، پيشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم اومد خونه، من شروع كردم به قرقره كردن چاي و شوهرم ديگه به من كاري نداشت.

دكتر گفت: ميبيني اگه جلوي زبونت رو بگيري خيلي چيزا حل ميشن!!

 

منبع : ايران ناز

دسته ها : علمي

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد           بلكه آتش در همه آفاق زد

عقل و تعقل (در بيان حضرت امير)

منابع مقاله:

مجله قبسات، شماره 19، رضا برنجكار؛

 

جستاره

تاريخ عقل و تعقل، همزاد تاريخ بشري است; وجه مميز انسان از موجودات ديگر، عقل او است، و آدمي با تعقل به حيات انساني خويش ادامه مي دهد . به فرموده امام علي عليه السلام الانسان بعقله; (1) «انسان به عقل خود انسان است .» و باز مي فرمايند: اصل الانسان لبه; (2) «اصل انسان خرد او است .» بنابراين تاريخ تعقل با پيدايش آدم آغاز مي شود .

معمولا در كتاب هاي تاريخ فلسفه گفته مي شود تعقل در سواحل آسياي صغير و در منطقه ايونيا باظهور طالس و آناكسيمندرشروع شده است و پيش ازآن مردم در دوران تخيل مي زيسته اند . اين سخن اگر درست باشد، كه چنين نيست، تنها درباره شروع نوع خاصي از تعقل صادق است، نه درباره پيدايي تعقل و خردورزي به معناي كلي آن . البته توجه به عقل و تعقل فلسفي و به سخني ديگر، تعقل در باب تعقل فلسفي و نقد و بررسي آن امري متاخر است و بر اساس اطلاعات مكتوب و باقيمانده، ابتدا در زمان سوفسطائيان و سقراط به شكلي ناقص مطرح شده است . پس از آن در عصر جديد با فرانسيس بيكن و رنه دكارت و جان لاك بار ديگر مسئله معرفت و به خصوص تعقل، مورد توجه جدي قرار گرفت و درآثار ايمانوئل كانت به اوج خود رسيد و مساوي با فلسفه شد و در نهايت به علم معرفت شناسي جديد انجاميد .

هنگامي كه به مباحث مطرح شده در تاريخ فكر و فلسفه نظر مي كنيم، مي بينيم كه عقل افلاطون با عقل ارسطو، عقل متكلمان با عقل عارفان، عقل دكارت با عقل كانت و . . . تفاوت مي كند و هر كس معناي خاصي از آن را اراده كرده است . اين جااست كه پيچيدگي مسئله خود را نشان مي دهد و معلوم مي شود كه تلقي انسان ها از چيزي كه انسان بودن آنها به آن است، يكسان نيست . لازمه اين اختلاف نظر آن نيست كه بگوييم هر كس عقل خاصي داردكه متفاوت و متباين با عقل ديگران است ; بلكه مي توان گفت اين اختلاف به دليل اختلاف در تفسير عقل است .

اختلاف در تفسير را نيز مي توان به كاركردهاي متفاوت عقل و قابليتهاي گوناگون آن بازگرداند . بدين سان اهميت بررسي عقل و تعقل از ديدگاه امام علي عليه السلام روشن مي شود; چرا كه خداوند متعال با فضل خويش آن امام حكيم را از عالي ترين درجه عقل بهره مند ساخته است و هم اواست كه مي تواند مفسر عقل و تبيين كننده تعقل و مسيرهاي درست آن باشد .

جايگاه عقل در ذات انساني

از جمله مباحثي كه بيانگر اهميت عقل است، شان و منزلت عقل در انسان است . چنان كه خواهيم ديد از نگاه امام علي عليه السلام عقل مهم ترين نعمتي است كه خداوند به انسان ارزاني داشته است، و همين موهبت الهي، وجه تمايز انسان از چارپايان است .

همانطور كه در مقدمه گذشت ، از ديدگاه امام علي عليه السلام انسانيت انسان به عقل او است . امام در حديثي ديگر تفاوت انسان و حيوان و فرشته را بدين گونه بيان مي فرمايند:

«خداوند در فرشتگان عقلي بدون شهوت نهاد، و در چارپايان شهوتي بدون عقل، و در فرزندان آدم هر دو را قرار داد . پس هر كه عقلش بر شهوتش غالب گشت، از فرشتگان برتر است و هر كس شهوتش بر عقلش پيروز شد، از چارپايان بدتر است .» (3)

اين جااست كه انتخاب مطرح مي شود; انتخاب راه عقل يا انتخاب راه شهوت . و چون انتخاب آمد، مسئوليت نيز پا به ميان مي گذارد; مسئوليت، تصميم و انتخاب راه .

اگر بخواهيم بر اساس حديث پيش گفته ، تعريفي از انسان ارائه دهيم، مي توانيم انسان را «موجودي كه داراي عقل و شهوت است » تعريف كنيم; اما چنان كه اشاره شد لازمه وجود اين دو نيرو، نيروي سومي است و آن نيروي اراده و انتخاب است . بر اساس همين نيروي اخير است كه آدمي آزادانه از عقل يا شهوت پيروي مي كند . در واقع انسان به مدد نيروي اراده، مسير خويش را برمي گزيند و در طريق خرد يا شهوت قرار مي گيرد . بنابراين اراده در عرض دو نيروي ديگر نيست، بلكه در طول آن دو است و هنگامي كه فعليت مي يابد، به اراده عقلاني و اراده شهواني تقسيم مي شود .

از اين ميان، آنچه ملاك ارزش آدمي است و مي تواند او رادرمقامي برتر از فرشتگان نشاند ، اراده عقلاني او است، و آنچه باعث رذيلت و تباهي او است و او را از چارپايان پست تر مي كند، اراده شهواني است . از همين رواست كه امام علي عليه السلام در اهميت «ارزش هر انساني، خرد اوست » باز مي فرمايند: اغني الغني العقل; (5) «برترين بي نيازي خرد است .» احاديثي كه پيش از اين درباره جايگاه عقل در انسان و اين كه اصل انسان خرد او است، نقل شد، همين معناراتقويت مي كنند .

عقل در مقابل شهوت، هواي نفس و جهل

گذشت كه امام علي عليه السلام عقل را در مقابل شهوت قرار داده و انسان را موجودي مركب از عقل و شهوت شناسانده اند . آن امام گرامي، به اين تقابل به گونه هاي ديگري نيز اشاره فرموده اند . از اين ميان مي توان به موارد زير اشاره كرد:

«هر گاه عقل كامل شود، شهوت ناقص مي گردد .» (6)

«هر كه عقلش كامل شود، شهوت ها را سبك مي شمارد» (7)

«آن كه بر شهوتش غالب شود، عقلش آشكار مي گردد .» (8)

«همنشين شهوت، روحش بيمار و عقلش معيوب است .» (9)

و بالاخره حضرت در سخني رسا مي فرمايند:

«عقل و شهوت ضد يكديگرند . وتاييدكننده عقل، علم است و تزيين كننده شهوت، هواي نفس است، و نفس در ميان اين دو مورد تنازع است: هر يك پيروز شود، نفس در طرف او قرار مي گيرد .» (10)

در اين حديث، هواي نفس تزيين كننده شهوت شناسانده شده است . در برخي سخنان منقول از حضرت امير عليه السلام عقل در مقابل هواي نفس قرار گرفته است . مثلا در اين سخنان:

«هواي نفس، آفت خردهااست .» (11)

«اطاعت از هواي نفس، عقل را فاسد مي كند .» (12)

«عقل صاحب و فرمانده لشكر رحمان است و هواي نفس فرمانده لشكر شيطان . و هر يك از اين دو مي خواهند نفس را به سوي خود كشانند . پس هر يك پيروز گردد، نفس در اختيار او خواهد بود .» (13)

از مقايسه اين احاديث با يكديگر درمي يابيم كه شهوت و هواي نفس يا يك چيزند يا دوچيز قريب به يكديگر . به هر حال هواي نفس و شهوت در احاديث پيش گفته، در مقابل عقل قرار گرفته اند .

در برخي احاديث، جهل در مقابل عقل قرار مي گيرد . حتي محدثان بزرگي چون كليني (ره) «عقل و جهل » را عنوان بابي از ابواب كتاب هاي روايي خويش نهاده اند، نه عنوان «علم و جهل » را . البته در احاديث گاه به تقابل علم و جهل برمي خوريم . مثلا امام علي عليه السلام مي فرمايند: «جهل ثروتمند، او را پست مي گرداند و علم فقير، او را بالا مي برد .» (14) اما معمولا عقل در مقابل جهل قرار گرفته است . امام علي عليه السلام مي فرمايند: «هيچ بي نيازي همچون عقل، و هيچ فقري مانند جهل نيست .» (15) همچنين مي فرمايند: «عقل هدايت و نجات مي بخشد و جهل گمراه و نابود مي گرداند .» (16)

از احاديثي كه درباره عقل و جهل وارد شده است (17) ، چنين برمي آيد كه ويژگي ها و آثار بيان شده براي عقل و جهل درست در نقطه مقابل يكديگرند و مي توان نتيجه گرفت كه به طور كلي عقل و جهل دو نيروي متضاد در انسانند . اما از اين كه عقل در مقابل شهوت نيز قرار دارد، مي توان نتيجه گرفت كه جهل در اين احاديث به معناي شهوت نيز هست .

گويا در كلمات حضرت امير عليه السلام و نيز ديگر معصومان عليهم السلام جهل معناي واحدي ندارد: گاه جهل به معناي ناداني يا عدم علم است، و از اين رو در مقابل علم قرار مي گيرد . اين معناي جهل، امري عدمي است . اما گاه جهل به معناي شهوت و امري وجودي مطرح است . جهل به اين معنا در مقابل عقل قرار مي گيرد و اين دو يعني عقل و جهل دو نيروي متضادند و آدمي هميشه شاهد تنازع آنها با يكديگر است .

گفتني است كه در حديث معروف «جنود عقل و جهل » منقول از امام صادق عليه السلام علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده و اين دو در مقابل يكديگر قرار گرفته اند; همان گونه كه فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل يكديگر صف آرايي كرده اند . (18) روشن است كه مقصود از جهلي كه فرمانده سپاه است با جهلي كه سپاهي و سرباز است، متفاوت است: جهل فرمانده، همان نيروي وجودي و شهوت است كه در مقابل نيروي وجودي ديگر يعني عقل قرار مي گيرد و چون امري وجودي است، داراي لشكر و سپاه فراوان است .

از جمله آثار و لشكريان عقل، علم است; زيرا لازمه پيروي از عقل، فراگيري دانش است . از سوي ديگر جهل به معناي ناداني و فقدان علم از سپاهيان نيروي جهل و شهوت است; زيرا كه لازمه جهل و شهوت، ترك علم و دانش است .

اين دو معناي جهل ريشه در لغت عرب نيز دارد . فارس بن زكريا مي گويد: جهل دو اصل و دو معناي اصلي دارد: يكي خلاف علم است و ديگري خلاف طمانينه است و از همين معناي دوم است كه به چوبي كه با آن تكه هاي آتش را حركت مي دهند، مجهل مي گويند .

ايزوتسو زبان شناس و اسلام شناس معاصر نيز پس از بررسي اشعار زمان جاهليت و نيز تحقيق در آيات قرآن مجيد، سه معنا براي جهل مي يابد: معناي نخست جهل «الگوي برجسته رفتار تندخوي بي پروايي است كه با اندك انگيختگي ممكن است قدرت تسلط بر نفس را از كف بدهد و در نتيجه بي باكانه به عمل برخيزد، و هوس كور غيرقابل مهار كردني، محرك او باشد; بي آن كه هيچ در آن بينديشد كه پيامد عمل مصيبت بار او چه خواهد بود . . . در مقابل اين جنبه جهل است كه تصور حلم در درجه اول متعارض است .» (19)

نتيجه معناي اول جهل، معناي دوم آن يعني ضعيف شدن عقل و ناكارآمدي آن است . معناي سوم جهل، عدم علم است . (20)

عقلانيت مدرن و عقلانيت از ديدگاه امام علي عليه السلام

چنان كه ديديم، عقل از ديدگاه امام علي عليه السلام در مقابل شهوت و هواي نفس قرار مي گيرد و احكام و لوازم عقل و شهوت، احكامي متعارضند و آدمي از هر دو نيرو بهره مند است و با اراده آزاد خويش يكي را بر ديگري ترجيح مي دهد .

در تفسيري ديگراز عقل، عقل نه در عرض شهوت و ميل، بلكه در طول و خدمتگزار شهوت است . اين تفسير، تفسير ديويد هيوم از عقل است . اين راي در بسياري از مكاتب فلسفي و اخلاقي و جامعه شناختي غرب مؤثر بوده است و عقلي كه امروزه تجددگرايان (مدرنيست ها) مطرح مي كنند و ماكس وبر در جامعه شناسي، آن را عقل ابزاري ناميده است ، ريشه در همين راي هيوم دارد .

هيوم از كاركرد معرفتي عقل و كشف از واقع را انكار مي كند . همچنين او كاركرد اخلاقي و عملي عقل يعني درك حسن و قبح و بايد و نبايد و تعيين اهداف زندگي را ازشرح وظايف عقل حذف مي كند . او به جاي نقش نخست عقل، تجربه حسي را قرار مي دهد، و عواطف و انفعالات، شامل شهوت، هواي نفس، عشق، خشم و غضب را جايگزين نقش دوم عقل مي سازد . (21) بدين سان عقل نه توان كشف واقعيت را در بعد نظري دارد و نه توان درك خوب و بد و تعيين اهداف زندگي اخلاقي را در بعد عملي .

بدين ترتيب همان شهوتي كه از ديدگاه امام علي عليه السلام در مقابل عقل، و امري مذموم و تابع آن از چارپايان پست تر بود، از نظر هيوم به رسميت شناخته مي شود و قوه تعيين كننده اهداف و خوب و بد زندگي مي گردد، و عقل از اين مقام عزل و در دمت شهوت درمي آيد . حال آن كه ، از نگاه امام رستگاري انسان در پيروي او از اهدافي است كه عقل تعيين مي كند و شقاوت او در پيروي از شهوت و هواي نفس است . در روايتي از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «از عقل راهنمايي بگير و با هواي نفس مخالفت كن تا پيروز و رستگار شوي .» (22) نيز فرموده اند: «عاقل، دشمن لذت هاي خويش است و جاهل، بنده شهوات خويش .» (23) اما از نگاه هيوم اصولا عقل نقش تعيين اهداف وتمييز خوب از بد را ندارد و تنها عواطف و شهوات مي توانند اهداف زندگي را تعيين كنند . بدين ترتيب انسان چاره اي جز پيروي از شهوات ندارد و اراده آدمي اثر بي واسطه احساس لذت و درد او است . به عقيده هيوم فعلي يا احساسي يا منشي، فضيلت مندانه يا رذيلانه است، كه ديدارش پديدآورنده لذت يا ناخوشي ويژه اي باشد . (24) بنابراين فضيلت با لذت، و رذيلت با ناخوشي و درد مساوي خواهد بود . فضيلت انطباعي دلپذير برمي انگيزد و رذيلت انطباعي نادلپذير . بدين سان احساس اخلاقي، عبارت است از احساس پسنديدن يا ناپسنديدن افعال يا خصال يا منش ها . (25)

هيوم پس از انكار كاركردهاي نظري و عملي عقل و نشاندن تجربه حسي و عواطف در جاي عقل، براي عقل نقش ديگري در نظر مي گيرد . جمله مشهور او اين است: «عقل برده انفعالات است و بايد چنين باشد و هرگز دعوي دار كار ديگري جز گزاردن خدمت و فرمان آنها نتواند بود .» (26) به ديگر سخن براي هيوم، عقل تنها كاركرد ابزاري دارد و به منزله ابزار انفعال و لذت است و به او كمك مي كند تا به لذت ها دست يابد و شهوات خود را ارضا كند .

تفسير هيوم از عقل، عقل ابزاري و گاه عقل معاش ناميده مي شود . در بحث از كاركردهاي عقل خواهيم ديد كه امام علي عليه السلام كاركرد ابزاري و عقل معاش را مي پذيرند; اما تفسير امام از عقل معاش با تفسير امثال هيوم كاملا متفاوت است .

معاني و اطلاقات عقل

در مقدمه و نيز بحث از معاني اصطلاحي عقل اشاره شد كه از عقل تفسيرهاي مختلفي ارائه شده است . برخي از اين تفسيرها، قابليت و كاركرد خاصي رابراي عقل مورد توجه قرار مي دهند و ديگر قابليت هاي عقل را انكار مي كنند . راي هيوم كه پيش از اين توضيح داده شد، مثال گويايي در اين باب است . اكنون مي كوشيم تا كاركردهاي مختلف عقل را كه در سخنان امام علي عليه السلام مطرح شده است، بازگوييم وبررسيم .

1 . كاركرد نظري عقل

درباره كاركرد نظري عقل مي توان به دو گونه روايات از حضرت امير عليه السلام استناد جست: بخشي از احاديث، مطلق علم و آگاهي و حكمت را از آثار عقل و تعقل برمي شمارند . اين احاديث مي توانند شامل علم و حكمت نظري نيز باشند; اما پاره اي از احاديث قابليت هايي همچون خودشناسي و خداشناسي و دين شناسي را از آثار عقل مي دانند . اين احاديث، كاركرد نظري عقل را مي نمايانند . در اين جا از هر دو دسته احاديث، چند نمونه را ذكر مي كنيم:

«عقل، اصل و منشا علم و دعوت كننده به فهم است .» (27)

«آن كه تعقل كند، آگاهي مي يابد .» (28)

«با عقل كنه حكمت به دست مي آيد .» (29)

«برترين عقل، خودشناسي است .» (30)

«برترين عقل، شناخت حق با حق است .» (31)

«با عقول، شناخت خدا محكم و پايدار مي شود .» (32)

«با نشانه هاي تدبير كه به ما نماياند، بر خردها آشكار گرديد .» (33)

«مؤمن به خدا ايمان نمي آورد، مگر اين كه تعقل كند .» (34)

بدين سان امام علي عليه السلام دستيابي به علم و حكمت و خودشناسي و خداشناسي و دين شناسي را از رهگذر عقل مي دانند . كه كاركردي نظري است . البته همان گونه كه در بحث «عقل و دين » خواهيم گفت، دين مكمل عقل است و ارتباطي خاص و دوسويه ميان عقل و دين وجود دارد .

2 . كاركرد عملي عقل

احاديثي كه از امام علي عليه السلام در زمينه نقش ارزشي و اخلاقي و عملي عقل وارد شده است، بيش از احاديث بيان كننده كاركردهاي ديگر عقل است . در اين جا تنها چند نمونه ذكر مي شود و در ادامه نيز به احاديث ديگري در اين زمينه اشاره خواهد شد . حضرت در اين باره مي فرمايند:

«كمال نفس باعقل به دست مي آيد .» (35)

«ادب در انسان همچون درختي است كه اصل و ريشه آن عقل است .» (36)

«اخلاق نيكو از ميوه هاي عقل است .» (37)

«عقل، درختي است كه ميوه اش سخاوت و حيا است .» (38)

«ميوه عقل، مدارا كردن با مردم است .» (39)

«جوانمردي انسان به اندازه عقل اوست .» (40)

«عقل، دوري جستن از گناه است .» (41)

«با افزايش عقل، حلم و بردباري افزايش مي يابد .» (42)

«ميوه عقل، راستگويي است .» (43)

«اطاعت از خدا به اندازه عقل است .» (44)

«آن كه عقلش كمال يابد، رفتارش نيكو گردد .» (45)

«از نشانه هاي عقل، عمل به عدالت است .» (46)

بدين سان عقل، خوب و بد افعال را به انسان مي نماياند و كمال آدمي و فضايل اخلاقي همچون ادب و حيا و سخاوت و مدارا و جوانمردي و حلم و راستگويي و عدل به وسيله عقل شناخته مي شوند .

3 . كاركرد ابزاري عقل

آنچه به عنوان عقل معاش و نيز عقل ابزاري در احاديث امام علي عليه السلام آمده است، با عقل ابزاري مطرح شده در آثار هيوم و ديگران - كه معطوف به دنيا و معاش است و تلقي رايج از عقل ابزاري نيز همان است - متفاوت است . در اين جا مي توان ابتدا تعريفي عام از عقل ابزاري كه هدفش معاش است، مطرح كرد و سپس به دو ديدگاه مقابل يكديگر پرداخت . عقل ابزاري معطوف به معاش، به طور كلي عبارت است از قدرت و شعوري كه انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مي دهد و به زندگي دنيوي مطلوبش دست مي يابد . اين عقل از آن جا كه قدرت فن آوري و حسابگري دارد، آدمي را قادر مي سازد تا وقايع آينده را پيش بيني كند .

احاديث زير راكه همگي از امام علي عليه السلام است، مي توان ناظر به كاركرد ابزاري عقل و عقل معاش دانست:

«برترين مردم در عقل، بهترين آنها است در تقدير و برنامه ريزي معاش خود .» (47)

«بهترين دليل بر زيادتي عقل، حسن تدبير است .» (48)

«عقل، تو را به سودمندتر فرمان مي دهد .» (49)

«مرز عقل، عاقبت انديشي است .» (50)

«اگر عقل سالم باشد، انسان از فرصت هايش بهره مند مي گردد .» (51)

«عقل، گمانه زني درست و شناخت آينده بر اساس گذشته است .» (52)

چنان كه ديديم عقل ابزاري براي هيوم و تجددگرايان، عقلي است كه ابزار رسيدن به اميال و شهوات انسان را فراهم مي كند . از اين رو اين عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن . از جمله ويژگي هاي عقل ابزاري هيوم اين است كه معطوف به دنيا و زندگي دنيوي است و كاري با آخرت انسان ندارد . همچنين اين عقل در خدمت عقل نظري كه خدا و دين را اثبات مي كند و عقل عملي كه حسن و قبح افعال را مشخص مي كند و آدمي را به كارهاي ارزشي و اخلاقي رهنمون مي شود، نيست; بلكه در مقابل عقل نظري و عملي قرار مي گيرد . در نقطه مقابل، امام علي عليه السلام كاركرد نظري و عملي عقل را مي پذيرند . از اين رو عقل معاش و ابزاري از ديدگاه آن امام، ابزار رسيدن به اهداف عقل نظري و عملي است، و چون عقل نظري، خدا و دين و آخرت را اثبات مي كند و عقل عملي آدمي را به رعايت احكام خدا و دين و آخرت فرامي خواند، عقل ابزاري در خدمت دين و معنويت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هواي نفس . از همين رو و براي نشان دادن همسويي ميان معاش ديني و معاد است كه امام در برخي سخنان، كاركرد عقل معاش و عقل معاد را قرين يكديگر ساخته، مي فرمايند:

«برترين مردم در عقل، كساني هستند كه بهتر از ديگران در معاش خود تقدير و برنامه ريزي مي كنند و بيش از ديگران به اصلاح معاد و آخرتشان اهتمام مي ورزند .» (53)

به نظر مي رسد دليل اين كه در برخي احاديث زيركي معاويه، نكراء و شيطنت شمرده شده است نه عقل، (54) همين نكته باشد; يعني عقل ابزاري اگر در خدمت عقل نظري و عملي و درنتيجه خدا و دين قرار گيرد و زندگي ديني را سامان دهد، عقل ناميده مي شود; ولي اگربه خدمت شهوت درآيد، شيطنت و نكراء است .

امام علي عليه السلام پيامد عقل و تعقل را عبادت و اطاعت خدا و زهد در دنيا و توشه گيري براي آخرت مي دانند . و مي فرمايند:

«خداوند با چيزي برتر از عقل عبادت نشده است .» (55)

«عاقل ترين مردم، مطيع ترين آنان در برابر خدا و نزديك ترين آنها به خدا است .» (56)

«عاقل كسي است كه در دنياي فاني و پست زهد بورزد و در بهشت زيباي جاودان و بلندمرتبه رغبت كند .» (57)

«عاقل كسي است كه از شهوت ها دوري كرده، دنيا را به آخرت بفروشد .» (58)

اين سخنان، جهت گيري عقل معاش را از ديدگاه امام، به خوبي نشان مي دهند .

4 . اطلاقات عقل عملي

درآثار فيلسوفان اسلامي، عقل عملي به چند معنا آمده است كه در اين جا به دومعناي آن اشاره مي كنيم; يكي از اين دو معنا مشهور و ديگري غيرمشهور است: معناي مشهور عقل عملي، قوه اي است كه به واسطه آن، چيزي را كه آدمي سزاوار است آن را انجام دهد يا ترك كند، مي شناسد . (59) بر اين اساس عقل عملي، همچون عقل نظري، قوه شناخت است و تفاوت اين دو عقل در متعلق شناختشان است . معناي غيرمشهور عقل عملي، قوه اي است كه انسان را به اعمال خويش تحريك مي كند . عقل به اين معنا همان قوه محركه يا قوه عامله يا قوه اراده است . (60) بر اين اساس، عقل عملي، قوه عمل كردن است . كساني كه عقل عملي را برمعناي غيرمشهور آن حمل مي كنند، كاركرد عقل عملي را به معناي مشهور، از كاركردهاي عقل نظري مي دانند .

امام علي عليه السلام اشارات گوناگوني به عقل عملي دارند كه در اين جا همه آنها را برمي رسيم:

4- 1 . در اكثر سخنان حضرت درباره عقل عملي، اعمال نيكو و فضايل اخلاقي از آثار عقل بر شمرده شده، و بيان گرديده است كه آدمي به واسطه عقلش به كمال و ادب و حيا و سخاوت و حلم و عدل مي رسد . مفاد اكثر احاديثي كه در بخش كاركرد عملي عقل نقل شده، از اين قبيل است . اين نوع از احاديث هم بر عقل عملي به معناي ادراكي و معرفتي صادق است و هم بر عقل عملي به معناي قوه محركه; زيرا هم معرفت و هم اراده، هر دو، مقدمه عملند .

4- 2 . در پاره اي از سخنان امام، عقل قوه درك كننده است . براي مثال در حديثي كه امام علي عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نقل مي كند، آمده است: «پس از آن كه انسان به بلوغ رسيد، در قلب او نوري پديد مي آيد و پس از آن واجب و مستحب و خوب و بد را مي فهمد . همانا عقل در قلب مانند چراغي در ميانه خانه است .» (61)

نيز در توصيف عاقل، مي فرمايند: «عاقل كسي است كه از ميان دو شر، بهتر را بشناسد .» (62) بنابراين كار عقل شناخت بهترين شرها است . باز حضرت مي فرمايند: «عقل ها پيشوايان افكارند، و افكار پيشوايان قلب ها، و قلب ها پيشوايان حواس، و حواس پيشوايان اعضا و جوارح .» (63) بر اساس اين سخن، از عقل فكر توليد مي شود و فكر در نهايت به عمل مي انجامد . بنابراين عقل نقشي معرفتي نسبت به عمل دارد . از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است: «بندگان به وسيله عقل، عمل نيكو را از عمل قبيح مي شناسند .» (64)

4- 3 . در برخي احاديث نقل شده از حضرت، عقل قوه اي است كه امر و نهي مي كند و آدمي را از اعمال زشت باز مي دارد . مثلا فرموده اند: «عقل، تو را به سودمندتر امر مي كند .» (65) همچنين از سخنان آن حضرت است كه:

«قلوب را خيالاتي زشت است كه عقل ها از آنها باز مي دارند .» (66) «نفوس رهايند; اما دست هاي عقول، نفوس را از پليدي ها بازمي دارند .» (67)

از اين احاديث برمي آيد كه عقل نه تنها خوب و بد اعمال را به انسان مي دهد، بلكه به آنها امر و نهي نيز مي كند .

ناگفته نماند كه اين معنا از عقل عملي (قوه امر و نهي كننده) غيراز معناي غيرمشهور اصطلاحي از عقل عملي است كه به معناي قوه محركه و عامله است . ممكن است عقل نسبت به عملي امر يا نهي كند، ولي آدمي امر و نهي عقل را وقعي ننهد; در حالي كه اگر قوه عامله و اراده بر عملي تعلق گرفت، آن عمل واقع خواهد شد . بنابراين احاديث پيش گفته را نبايد بر اصطلاح غيرمشهور عقل عملي تطبيق كرد .

4- 4 . از امام علي عليه السلام روايت شده است كه عقل به معناي نفس اعمال نيكو يا ترك اعمال زشت است . سخنان زير كه در تعريف عقل از آن حضرت نقل شده است، ازاين گروه است:

«همانا عقل، دوري جستن از گناه، عاقبت انديشي و احتياط است .» (68)

«عقل آن است كه آنچه را مي داني بر زبان آوري و به آنچه مي گويي عمل كني .» (69)

«عقل، تجربه اندوزي است و بهترين تجربه تو آن است كه تو را پند دهد .» (70)

«عقل آن است كه ميانه روي كرده، اسراف نكني، به وعده هايت عمل كرده، خلف وعده نكني، و چون خشمگين شدي، بردبار باشي . » (71)

به نظر مي رسد مراد امام در اين گونه احاديث ، بيان لازمه عقل، يعني اعمال مذكور است; ازباب اطلاق كلمه برلازمه خود . بنابراين اطلاق چهارم به طور مجازي همان اطلاق اول را بيان مي كند .

احاديث بسياري كه از امام علي عليه السلام در توصيف عاقل وارد شده است، شبيه همين اطلاق نوع چهارم است .

در اين احاديث، عاقل كسي است كه اعمال خوب را به كاربندد و از اعمال زشت پرهيز كند . همچنين در احاديث بسياري از آن حضرت، جاهل كسي است كه مرتكب اعمال زشت مي شود و اعمال نيك را ترك مي كند . (72) روشن است كه آن كه مرتكب اعمال زشت مي شود نيز عقل دارد وگرنه حجت بر او تمام نخواهد بود; زيرا ملاك تكليف عاقل بودن است . بنابراين مراد احاديث يادشده از عاقل، كسي است كه عقل دارد و به مقتضاي معرفت عقلي و امر و نهي عقل عمل نيز مي كند، و مراد از جاهل كسي است كه با وجود داشتن عقل، به مقتضاي آن عمل نمي كند و از جهل و شهوات پيروي مي كند .

بدين سان در احاديث حضرت امير به چهار نوع اطلاق از عقل عملي برمي خوريم . اطلاق اخير اطلاقي مجازي، و بازگشت آن به اطلاق اول است . اطلاق اول نيز كلي، و با اطلاقات ديگر قابل جمع است . از اين ميان اطلاق دوم و سوم بيانگر كاركردهاي عقل عملي از ديدگاه آن حضرت است . بر اساس اين دو كاركرد، عقل هم خوب و بد اعمال را نشان مي دهد و هم به اعمال خوب امر كرده و از اعمال زشت نهي مي كند . اگر بخواهيم اين دو كاركرد را با دو معناي اصطلاحي عقل عملي بسنجيم، مي توان گفت معناي اصطلاحي مشهور، يعني قوه درك كننده خوب و بد اعمال - قطع نظر از تفسيرهاي مختلفي كه از آن شده است - با كاركرد اول مطابقت دارد . اما معناي اصطلاحي غيرمشهور با هيچ يك از كاركردهاي مذكور، از جمله كاركرد دوم، مطابقت ندارد; زيرا در اين اصطلاح عقل با اراده يكسان انگاشته مي شود، در حالي كه در كاركرد دوم، عقل تنها امر و نهي مي كند، اما آدمي مي تواند بر اساس اراده اش به امر و نهي عقل گوش فرا ندهد و بر اساس شهوت عمل كند .

آري ، عقل عملي در هر دو كاركرد پيش گفته بي نياز از وحي و دين نيست، وما در بحث «عقل و دين » به ارتباط آن دو خواهيم پرداخت .

عقل و اخلاق

رابطه ميان عقل و اخلاق، از مباحث مهم عقل شناسي و نيز علم اخلاق است، و چنان كه پيش تر گفته شد اكثر احاديث نقل شده از امام علي عليه السلام در زمينه عقل، به عمل و اخلاق مربوط مي شد . مباحث «كاركرد عملي عقل » و «اطلاقات عقل عملي » به رابطه ميان عقل و اخلاق مربوط مي شد، و ديديم كه از ديدگاه امام، عقل آدمي قادر است خوب و بد اعمال را تشخيص دهد و آدمي را به انجام برخي امور و ترك برخي ديگر بخواند . بر اين اساس چند نكته مهم را در زمينه رابطه عقل و اخلاق، برمي رسيم:

7- 1 . از جمله مباحث مهم درباره ارتباط عقل و اخلاق، تاثير و تاثر آن دو بر يكديگر واز همديگراست .

همان طور كه پيش تر ديديم، تاثير عقل بر اخلاق اين است كه انسان براساس عقل خويش، مفاهيم اخلاقي و خوب و بد افعال را درك مي كند و نسبت به آنها امر و نهي مي كند . حال بايد ديد تاثير اخلاق بر عقل چيست . احاديث بسياري در اين باره از امام علي عليه السلام نقل شده است كه در آنها فضايل اخلاقي و اعمال ارزشي از اسباب تقويت عقل برشمرده شده و در مقابل رذايل اخلاقي و گناهان از اسباب تضعيف عقل بيان شده است . امام در اين باره مي فرمايند: «با شهوتت مبارزه كن، و بر خشمت پيروز شو، و با عادت زشتت مخالفت كن تا نفست پرورش يابد و عقلت كامل شود .» (73)

همچنين فرموده اند: «آن كه خود را از مواهب دنيا بي نياز كند، عقل را كامل كرده است .» (74)

از جمله احاديث آن حضرت كه در آنها رذايل اخلاقي و گناهان از اسباب تضعيف و فساد عقل شمرده شده اند، سخنان زيراست:

«پيروي از هواي نفس، عقل را تباه مي سازد .» (75)

«عامل فساد عقل، حب دنيا است .» (76)

«بدترين آفات عقل، كبر و نخوت است .» (77)

«خشم و غضب، عقل ها را تباه مي كند .» (78)

«آفت عقل، عجب و خودپسندي است .» (79)

«آن كه لهو و خوشگذراني اش فراوان باشد، عقلش كم مي شود .» (80)

«از دست رفتن عقل در زياده طلبي است .» (81)

نكته مهمي كه از اين دو دسته احاديث - يعني احاديثي كه عقل را وسيله فهم اخلاق مي دانند و رواياتي كه اخلاق را باعث افزايش عقل مي دانند - مي توان استفاده كرد اين است كه عقل و اخلاق رابطه دوسويه دارند و اين رابطه هيچ گاه قطع نمي شود و در نتيجه، عقل و اخلاق در اين تعامل مي توانند سيري تكاملي داشته باشند . به اين بيان كه آدمي باعقل اندكي كه دارد، خوبي برخي افعال و زشتي برخي افعال را درك مي كند . پس از اين ادراك، اگر او به مقتضاي عقل، عمل كند و افعال خوب را انجام داده، افعال زشت را ترك كند، عقل او بيش تر مي شود، و در نتيجه خوبي و بدي هاي بيش تري را درك مي كند . باز اگر به مقتضاي عقلي عمل كند، دوباره افزون مي گردد و در نتيجه محدوده بيش تري از اعمال اخلاقي را درك مي كند . عكس اين حالت نيز مي تواند صادق باشد; يعني اگر آدمي به مقتضاي عقل اندك خويش عمل نكند و مرتكب رذايل و گناهان گردد، همان عقل اندك نيز تضعيف و در نهايت نابود مي گردد يعني: «صم بكم عمي فهم لايعقلون .» (82)

بر اين اساس آدمي مي تواند با عقل خويش اخلاقش را تقويت كند و با اخلاق خويش، عقلش را كامل كند . همانطور كه مي تواند باعث تضعيف و نابودي عقل و اخلاق خويش گردد .

7- 2 . دو مكتب غايت گروي (Teleological theory) و بايدگروي (Deontoligical theory) مهم ترين مكاتب مطرح در فلسفه اخلاق (Ethies) و اخلاق هنجاري (Normative Ethies) به شمار مي روند و بسياري از فيلسوفان اخلاق را مي توان در يكي از اين دو مكتب جاي داد . مكتب غايت گروي، معتقد است ملاك اساسي درست بودن يا الزامي بودن عمل به لحاظ اخلاقي، ارزش غيراخلاقي است كه به وجود مي آورد . به ديگر سخن خود عمل في نفسه خوب و الزامي نيست، بلكه براي داوري درباره خوبي و الزامي بودن عمل، بايد به نتيجه و غايتي كه به بار مي آورد نظر كرد .

طرفداران اين مكتب در تعيين غايت با يكديگر اختلاف نظر دارند . اكثر آنان غايت را لذت مي دانند . ديگران اموري همچون قدرت، معرفت و كمال را غايت اعمال اخلاقي معرفي مي كنند .

در مقابل اين مكتب، نظريه وظيفه گروي قرار مي گيرد . پيروان اين نظريه يا منكر آنند كه ملاك داوري در باب خوبي و الزامي بودن عمل، غايت و ارزش غيراخلاقي آن است، يا معتقدند اين مكتب به تنهايي كافي نيست و خود عمل، با قطع نظر از غايت آن مي تواند خوب و بد يا واجب و حرام باشد . (83) بنابراين غايت گروي تنها ملاك داوري را غايت عمل مي داند; اما وظيفه گروي ضرورتا به معناي نفي توجه به غايت در داوري نيست; بلكه مي تواند اين مطلب را بپذيرد، اما خود عمل و ويژگي هاي آن را نيز در داوري دخيل بداند .

به نظر مي رسد احاديثي كه در اطلاق دوم و سوم عقل عملي نقل شد، مكتب بايدگروي را تاييد مي كنند .

بنا بر مفاد اين احاديث ، عقل قادر است خوب و بد اعمال را درك كند و به اعمال خوب امر واز اعمال زشت نهي كند . البته در برخي از اين احاديث، عقل بر اساس سود و فايده به عملي امر يا از او نهي مي كند، اما هميشه اين گونه نيست و در اكثر احاديث نقل شده، عقل مستقيما خوبي و بدي عملي را درك مي كند و آدمي را از پليدي ها باز مي دارد . بنابراين اعضا ملاك داوري در سود و غايت درست نيست و برخي افعال في نفسه خوب يا بدند و عقل نيز قادر است لااقل در پاره اي موارد اين خوبي و بدي را درك كرده بدان امر يااز آن نهي كند .

7- 3 . در تفسير حسن و قبح افعال در ميان متفكران اسلامي و غيراسلامي، نظريات مختلفي مطرح شده است . راي مشهور در ميان فيلسوفان اسلامي كه برخي از اصوليين معاصر نيز موافق آنند، در اين باره آن است كه حسن و قبح، از مشهورات عامه و آراي محموده است و عقلا براي سامان دادن به زندگي اجتماعي خود، بر روي آنها توافق كرده اند .

مي دانيم كه مشهورات يكي از مقدمات قياس جدلي است، و از قضاياي يقيني و عقلي كه از مقدمات قياس برهاني اند; محسوب نمي شوند . ابن سينا مي گويد: آراي مشهوره و محموده قضايايي هستند كه علت تصديق آنها يا شهادت همه طوايف بشر است، مثل «عدل نيكو است » ، و يا شهادت اكثر مردم و يا چيزي از اين قبيل . اين قضايا از اوليات عقلي و فطريات نيست و دليل وجود اين قضايا در نفس انسان اين است كه از كودكي بدان عادت كرده و يا به جهت مصلحت انديشي و يا بر اثر برخي از خلق هاي انساني مثل حيا و انس به ديگران و يا برخي سنت هاي قديمي يا استقراي بسيار انسان، به آنها معتقد شده است . (84)

بر اساس اين نظريه، افعال في نفسه داراي حسن و قبح نيستند و در نتيجه عقل حسن و قبح افعال را درك نمي كند; بلكه حسن و قبح افعال امري عقلايي وقراردادي است و عقلا به دلايل مختلف از جمله منافع اجتماعي، خوبي و بدي افعال را اعتبار كرده اند .

از احاديثي كه درباره حكم عقل به خوبي و بدي افعال، از امام علي عليه السلام نقل شده است، برمي آيد كه حسن و قبح افعال امري عقلي و يقيني است و انسان با تعقل و تدبر در افعال به طور يقيني درك مي كند كه اعمالي خوبند و اعمالي زشت، و عقل انسان را دعوت به انجام كارهاي خوب و ترك كارهاي زشت مي كند . براي مثال وقتي حضرت مي فرمايند: من علامات العقل، العمل بسنة العدل; (85) «از نشانه هاي عقل، عمل به روش عدل است » فرض اين سخن آن است كه عدالت عملي خوب است و عقل خوبي عدل را درك و آدمي را به آن دعوت مي كند . از اين رو كسي كه به عدل رفتار مي كند، از عقل بهره مند بوده و از آن پيروي كرده است . يا وقتي مي فرمايند: «عقول نفوس را از پليدي بازمي دارد» ، (86) فرض شده است كه پليدي امري واقعي و زشت است و عقل آن را درك كرده و آدمي را از ارتكاب آن بازمي دارد .

عقل و دين

رابطه ميان عقل و دين شبيه رابطه ميان عقل و اخلاق است . از ديدگاه امام علي عليه السلام عقل، راه رسيدن انسان به خدا و «مؤمن به خدا ايمان نمي آورد، مگر اين كه تعقل كند .» (88) «دين و ادب نتيجه عقل است .» (89) «دينداري به اندازه عقل است .» (90) و «نخستين پايه اسلام، عقل است .» (91)

عقل از طريق استدلال از آيات آفاقي و انفسي، خدا را اثبات مي كند و پس از اثبات خدا، خوبي و لزوم تسليم در برابر خداوند و ايمان به خدا را به انسان گوشزد مي كند . آدمي با عقل خويش مخاطب دين و شريعت است و از همين رو است كه از شرايط مكلف شدن در قبال دين و عقايد و احكام آن برخورداري از عقل است . باز از همين جا است كه حضرت امير عليه السلام مقدار حسابرسي و پاداش و كيفر روز قيامت را به اندازه عقل مي داند: «خداوند، بندگان را به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده، حساب مي رسد .» (92)

گذشته از اين كه عقل آدمي را به دين مي رساند، احكامش جزء دين است; زيرا به فرموده امام «عقل، رسول حق - تعالي - است » (93) و «عقل، شريعت دروني، و شريعت، عقل بيروني است .» (94) در برخي از احاديث، عقل، حجت باطني و پيامبران و ائمه عليهم السلام حجت هاي ظاهري قلمداد شده اند . (95)

از سوي ديگر، دين نيز در خردورزي انسان و رشد و تكامل عقل او مؤثر است . امام علي عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، درباره فلسفه ارسال رسولان مي فرمايد: بعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسي نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول; «خدا، رسولان خويش را در ميان مردم برانگيخت و پيامبرانش را پي درپي به سوي مردم فرستاد، تا پيمان فطرتش را از انسان ها بازگيرند و نعمت فراموش شده را به ياد آنان آورند و با تبليغ بر آنها احتجاج كنند و گنجينه هاي عقول را آشكار كنند .» اثاره در لغت عرب از ريشه «ثور» به معناي انبعاث و برانگيختن و بلند كردن و آشكار كردن است . «ثار الغبار» (96) يعني گردوغبار برخاست .

در اين خطبه، حضرت معلومات عقلي را به دفينه ها و گنج هاي پنهان تشبيه كرده و يكي از وظايف پيامبران را برانگيختن و برملا كردن اين گنج ها دانسته اند . از اين سخن مي توان دريافت كه اولا عقل داراي معلومات فطري و ذاتي است و در خود معلوماتي دارد كه از خارج و تجربه به دست نياورده است; ثانيا بدون تذكر و برانگيختن پيامبران، آدمي از اين معلومات غافل است و بدان توجه ندارد و پيامبران توجه انسان را به اين آگاهي ها جلب مي كنند . بنابراين يكي از كارهاي دين ، به فعليت درآوردن، عقل و معلومات فطري است .

باز امام در اين باره مي فرمايند: «خداوند متعال اسلام را تشريع كرد . . . و آن را وسيله يقين براي كساني كه خرد مي ورزند، قرار داد . » (97) بر اساس اين حديث، دين براي اين كه به يقين برسد به او كمك مي كند و وسيله اي براي دستيابي عقل به يقين است . ازاين رو است كه قرآن هماره پس از بيان برخي مسائل، انسان را به تعقل در آنها دعوت مي كند . اين كار يعني جهت دهي و راهنمايي عقل به مسيري كه به نتيجه خواهد رسيد . از آن جا كه خداوند خالق عقل است، بهتر از هر كس مي داند كه عقل در چه مسيري توانايي رسيدن به مطلوب را دارد و در چه مسيرهايي ناتوان از دست يابي به نتيجه است . براي مثال قرآن انسان را به تعقل در قرآن، (98) آيات تكويني و پديده ها و نظم جهان، (99) احكام اخلاقي (100) و سرگذشت پيشينيان (101) دعوت مي كند; زيرا نتيجه تفكر در اين امور، شناخت خدا، درك احكام اخلاقي، و عبرت گرفتن از پيشينيان است . از سوي ديگر در احاديث متعددي، آدمي از تعقل در ذات الهي نهي شده است . (102) دليل آن ، اين است كه عقل قادر به فهم ذات الهي و كيفيت ذات خداوند نيست، و اصولا ذات خدا داراي كيفيت تعقلي نيست تا عقل با تعقل، آن را دريابد . بنابراين تعقل در ذات الهي نتيجه اي جز گمراهي و لااقل بيهودگي در پي نخواهد داشت . امام علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند: «خداوند بزرگ تر از آن است كه عقول بشر با تفكر و تعقل او را متصور و محدود سازند . . . خداوند كسي است كه در عقول، متناهي نمي گردد تا اين كه در تفكر داراي كيفيت گردد . . . . عظمت خدا را به اندازه عقلت مقدر و محدود نساز كه از هلاك شوندگان خواهي گشت .» (103)

افزون برهمه اينها، دين برعقل مي افزايد، وبه فرموده . امام علي عليه السلام «ذكر و ياد خدا روشنايي عقل است » (104) و «هر كه خداوند سبحان را ياد كند، خداوند دلش را زنده و عقل و خردش را نوراني مي گرداند» (105) و «ياد خدا عقلها را راهنمايي و هدايت مي كند .» (106)

اصولا اعمال اخلاقي، اعمال ديني نيز محسوب مي شوند و چنان كه گذشت ، اعمال اخلاقي باعث تقويت عقل مي شود و گناهان باعث تضعيف و نابودي عقل مي گردند . همان بحثي كه درباره تاثير و تاثر و ارتباط دوسويه ميان عقل و اخلاق گفتيم و اين كه اين دو هماره يكديگر را تقويت مي كنند، درباره رابطه عقل و دين نيز گفتني است .

پي نوشت ها:

1) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، حديث 230 .

2) الفتال النيسابوري، روضة الواعظين، ص 8; شيخ صدوق، الامالي، ص 312; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 82 .

3) شيخ صدوق، علل الشرايع ، ص 4 ; الطبرسي، علي، مشكاة الانوار، ص 251; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 60، ص 299 .

4) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، حديث 6763 .

5) سيدرضي، نهج البلاغة، حكمت 38; المتقي، علي، كنزالعمال، ج 16، ص 266; ر . ك: الريشهري، محمد، العقل والجهل في الكتاب والسنة، ص 58- 59 .

6) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، حديث 4054 .

7) همان، حديث 8226 .

8) همان ، حديث 7953 .

9) همان ، حديث 6790 .

10) همان، ح 2100 .

11) همان ، ح 314 .

12) همان، 59584 و ر . ك: همان ، ح 10985 .

13) همان ، ح 2099 .

14) همان ، ح 4765 .

15) سيدرضي، نهج البلاغة، حكمت 54 .

16) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 2151 .

17) ر . ك: الريشهري، محمد، العقل والجهل في الكتاب والسنة .

18) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 21 .

19) ايزوتسو، توشي هيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص 264 .

20) ر . ك: همان، ص 264- 278 .

21) كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسي، ترجمه امير جلال الدين اعلم، ص 334- 337 .

22) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 2310 .

23) همان ، ح 448 و 449 .

24) ر . ك: كاپلستون، فردريك، فيلسوفان انگليسي، ترجمه امير جلال الدين اعلم، ص 346 .

25) ر . ك: همان ، ص 346 و 347 .

26) همان ، ص 343 .

27) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 1959 .

28) همان ، ح 7644 .

29) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 28 .

30) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 322 .

31) ابن طلعة الشافعي، محمد، مطالب السؤول، ص 50 .

32) ابن شعبه الحراني، الحسن، تحف العقول، ص 62; شيخ مفيد، الامالي، ص 254; شيخ صدوق، التوحيد، ص 35 .

33) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 141، و ر . ك: سيدرضي، نهج البلاغة، خطبه 182 .

34) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 9553 .

35) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4318 .

36) همان، ح 2004 .

37) همان ، ح 1280 .

38) همان ، ح 1254 .

39) همان ، ح 4629 .

40) همان ، ح 9777 .

41) همان ، ح 3887 .

42) همان، ح 4274 .

43) همان ، ح 4643 .

44) همان، ح 6178 .

45) شيخ صدوق، الخصال، ص 633 .

46) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 9430 .

47) همان ، ح 3340 .

48) همان، ح 3151 .

49) ابن الحسين الآبي، منصور، نثرالدر، ج 1، ص 285 .

50) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4901 .

51) همان، ح 7579 .

52) ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 331 .

53) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 3220 .

54) الكليني محمد، الكافي، ج 1 ، ص 11 .

55) همان، ص 18 .

56) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 3147، 3228 .

57) همان، ح 1868 .

58) همان، ح 1727 .

59) ر . ك: فارابي، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ; علامه حلي، الجوهرالنضيد، ص 233; ابن سينا، حسين، الاشارات والتنبيهات، ج 2، ص 352 .

60) ر . ك: قطب الدين الرازي، حاشيه الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 352- 353 .

61) شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 98; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 99 .

62) ابن طلعة الشافعي، محمد، مطالب السؤول، ص 49 .

63) الكراجكي، محمد، كنزالفوائد، ج 1، ص 200; علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 96 .

64) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 29 .

65) ابي الحسين الآبي، منصور، نثرالدر، ج 1، ص 285 .

66) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 7340 .

67) همان ، ح 2048 .

68) همان، ح 3887 .

69) همان، ح 214 .

70) سيدرضي، نهج البلاغه، كتاب 31; المتقي، علي، كنزالعمال، ج 16، ص 177 .

71) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 2130 .

72) ر . ك: الريشهري، محمد، العقل والجهل في الكتاب والسنة، ص 124- 128 و 201- 204 .

73) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 4760 .

74) همان، ح 8904 .

75) الكراجكي، محمد، كنزالفوائد، ج 1، ص 199 .

76) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 5543 .

77) همان، ح 5752 .

78) همان، ح 1356 .

79) همان ، ح 3956 .

80) همان، ح 8426 .

81) همان، ح 5901 .

82) سوره بقره، آيه 171 .

83) ر . ك: فرانكنا، ويليام كي، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، ص 45- 49 .

84) ر . ك: ابن سينا، حسين، النجاة، ص 118- 119; المظفر، محمدرضا، المنطق، ص 293- 296 و اصول الفقه، ج 1، ص 223- 228 .

85) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 9430 .

86) همان ، ح 2048 .

87) ابن شعبه الحراني، الحسن، تحف العقول، ص 62; شيخ مفيد، الامالي، ص 254; شيخ صدوق، التوحيد، ص 35 .

88) الكراجكي، محمد، كنزالفوائد، ج 1، ص 56; الديلمي، الحسن، ارشادالقلوب، ص 198 .

89) ابن الرازي، جعفر، جامع الاحاديث، ص 136 .

90) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 6183 .

91) ابن شعبه الحراني، الحسن، تحف العقول، ص 196 .

92) الزراء، زيد، الاصول الستة عشر، ص 4 .

93) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 272 .

94) الطريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 2، ص 1249 .

95) الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 16 .

96) ر . ك: ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 395; الجوهري، اسماعيل، الصحاح، ج 2، ص 606; الفيومي، احمد، المصباح المنير، ص 87 .

97) الكليني، محمد، الكافي، ج 2، ص 49 .

98) ر . ك: سوره الانبياء، آيه 10 .

99) ر . ك: سوره المؤمنون، آيه 80; سوره الحج، آيه 46; سوره طه، آيه 53 و 54; سوره آل عمران، آيه 190 و 191 .

100) ر . ك: سوره الانعام، آيه 151 .

101) ر . ك: سوره طه، آيه 128 .

102) ر . ك: شيخ صدوق، التوحيد، ص 455- 460; الكليني، محمد، الكافي، ج 1، ص 92- 94 .

103) شيخ صدوق، التوحيد، ص 51 و 54 .

104) الآمدي، عبدالواحد، غررالحكم، ح 1999 .

105) همان، ح 8876 .

106) همان، ح 1403 .

دسته ها : روانشناسي

از خدا خواهيم توفيق ادب        بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد           بلكه آتش در همه آفاق زد

آموزش يك ضرورت واجب


آموزش توالت يعني آن كه كودك طرز صحيح استفاده از توالت، نياز به دستشويي كردن، طرز صحيح دستشويي كردن، شستن و پاك كردن خودش و شستن دست‌ها و خشك كردن آن ها را بياموزد. كودكان معمولا تا سن  5-4 سالگي در اين مورد نياز به كمك دارند .اكثر كودكان كنترل عضلاني براي تنظيم خود را بين سن 18 ماهگي و 3 سالگي به دست مي‌آورند ولي كودكاني كه ناتواني دارند نمي توانند تا سنين بالاتر اين كنترل را به دست آوردند. البته علاوه بر سن كودك، آمادگي او نيز براي اين آموزش مهم است.


به عنوان مثال كودك بايد بتواند بنشيند و بتواند حداقل براي 5 دقيقه آرام بازي كند، قادر به همراهي و كمك كردن براي پوشيدن و درآوردن لباس اش باشد، رفتارهاي تقليدي را نشان دهد، توانايي فهميدن و دنبال كردن دستورات ساده را داشته باشد و در مرحله لجبازي و منفي‌گرايي نباشد.

هم چنين كودك بايد توانايي اين را داشته باشد كه حداقل بتواند براي مدت 3 ساعت خودش را خشك نگه دارد و يك نام و اسم براي ادرار و مدفوع داشته باشد و زماني كه شروع به آموزش توالت مي كنيم نبايد كودك در وضعيت استرس‌آوري باشد، مثلا زمان‌هايي مثل از شيرگيري كودك، تولد فرزند جديد و تغييرات منزل، زمان‌هايي مناسبي براي شروع آموزش نيستند.

 زماني كودك آماده آموزش توالت‌كردن است كه خيس شدن يا كثيف شدن كهنه را دريابد يا بتواند بگويد كه مي‌خواهد سر لگن بنشيند. اين وضعيت معمولا هنگامي رخ مي‌دهد كه كودك شما 18 تا 24ماهه باشد. با اين حال ممكن است تا 2.5 تا سه سالگي كودك همچنان نياز به پوشك كردن داشته باشد.برخي از  روانپزشكان كودك و نوجوان معتقدند كه معمولا از زمان شروع آموزش 6 هفته طول مي كشد تا كودك آن را بياموزد.

 

توصيه به مادران جوان:

*قبل از آموزش توالت، والدين بايد براي ادرار و مدفوع كودك نام بگذارند و زماني كه كودك اين عمل را انجام داد آن را تكرار كنند.

* پوشك و كهنه كودك را هرچه زودتر عوض و او را تميز كنند بايد در نظر داشت كه تا كودك با اين وضعيت احساس راحتي نكند بهتر است پوشك كودك در دستشويي عوض شود.

آموزش توالت رفتن به كودك را بايد زماني شروع كنيد كه هم شما و  هم كودك آمادگي آن را داشته باشيد شما بايد براي دست كم سه ماه وقت و انرژي بگذاريد تا كودك براي توالت رفتن آموزش دهيد

*زماني كه كودك به طور كلامي يا با ژست خود نشان مي دهد كه دستشويي دارد، بايد او را تشويق كنيد. هم چنين لگن يا توالت كودك را به او معرفي كنند و آن را داخل حمام يا دستشويي بگذارند و به كودك بگويند آنجا دستشويي كند.

*به كودك اجازه دهيد ادرار و مدفوع خود را در توالت ببيند. بگذاريد كودك با سيفون توالت بازي كند. قبل از آموزش توالت رفتن به كودك، يك لگن بچه در محيط بازي كودك بگذاريد تا كودك با لگن بچه آشنا شود.

*به كودك اجازه دهيد  با مشاهده و لمس كردن با لگن آشنا شود. به او بگوييد لگن مال اوست و  اجازه دهيد كودك با لباس كامل مانند صندلي روي لگن بنشيند. به او اجازه دهيد هر وقت خودش خواست از روي لگن بلند شود تا اين كار او را خسته نكند.

*هنگامي كه كودك روي لگن نشسته است،‌ پهلوي او بمانيد. حرف زدن با كودك يا قصه خواندن براي او كمك مي‌كند تا او آرامش پيدا كند.

* خالي كردن لگن به درون توالت و كشيدن سيفون آن را به او نشان دهيد. بعد از اينكه كودك با كشيدن سيفون توالت و نشستن بر لگن احساس راحتي كرد،‌ مي‌توانيد شروع به آموزش دادن دفع در لگن به او كنيد.

كودك

*والدين كودك را تشويق كنند كه چندين بار در روز روي دستشويي يا لگن خود بنشيند، اوايل اجازه دهند كه با لباس روي لگن بنشيند تا تجربه غيراسترس زاي نشستن روي لگن با لباس را داشته باشد و زماني كه كودك روي لگن خود نشست اجازه يك فعاليت جالب و خاص را به او بدهند مثل اينكه عروسكي به دست او بدهند يا تخته و گچي كه روي آن را خط خطي كند.

*كودك بايد فقط زماني كه روي لگن نشسته است حق استفاده از اين فعاليت يا بازي خاص را داشته باشد كه بدين وسيله والدين كودك را براي استفاده از لگن و دستشويي تشويق مي كنند. علاوه بر آن بازي كردن كودك را از حالت مقاومت خارج مي كند و او را راحت و آرام مي كند.

 

*بعد از اينكه كودك به نشستن روي لگن عادت كرد، او را بدون لباس و پوشك روي لگن بنشانيد تا كودك به نشستن بدون لباس روي لگن عادت كند.

*شلوارهاي گشاد كه به راحتي از پاي كودك خارج مي‌شود،‌ به او بپوشانيد.

* مادر به تدريج لباس كودك را در زمان نشستن روي لگن يا دستشويي كم كند تا زماني كه كودك بدون شلوار و لباس زير و پوشك راحت روي آن بنشيند و براي ساعتي به كودك اجازه دهد بدون كهنه و پوشك باشد (حداقل 30 دقيقه) اگر در اين زمان كودك ادرار يا مدفوع كند به او توضيح مي‌دهيم كه كجا حق دارد ادرار كند و كجا نمي‌تواند.

*هنگامي كه كودك احساس نياز به ادرار كردن يا اجابت مزاج دارد، ممكن است حالت صورتش تغيير كند يا كاري را كه داشت انجام مي‌داد، ‌متوقف كند. به غير از  توجه به اين نشانه‌ها،‌ كودك را در فواصل منظم مثلا هر يك ساعت نيم تا ? ساعت روي لگن بنشانيد.

*هنگامي كه كودك ياد گرفت چگونه از لگن استفاده كند، مي‌تواند استفاده از توالت فرنگي را هم به او آموزش دهيد.

*زماني كه كودك روي لگن و دستشويي نشست و دفع ادرار يا مدفوع داشت والدين او را تشويق كنند. در مراحل بالاتر و پس از آنكه كودك در مراحل قبل به موفقيت رسيد او را به دستشويي ببرند و كمك كنند تا لباس اش را درآورد، روي دستشويي بنشيند، سيفون را بكشد، خودش را پاك كند و دست هاي اش را بشويد و سپس آنها را خشك كنيد.

*هنگامي كه كودك خودش به توالت مي‌رود،‌ او را تشويق كنيد. اما اگر كودك دفع انجام نداد،‌ او را سرزنش نكنيد. در مقابل كودك شكيبا باشيد.

با رعايت اصول فوق، به تدريج نياز كودك به كمك والدين كمتر خواهد شد و خواهد توانست به طور كامل آداب توالت رفتن را بياموزد.ممكن است اين مراحل آموزشي تا سه ماه طول بكشد.مهم اين است كه شما بردبار و حامي كودك خود باشيد. نبايد زمانيكه اشتباهي از كودك سر زد، او را نتبيه كنيد.

چنانچه كودك در مدت سه ماه توالت رفتن را ياد نگرفت، با پزشك خانوادگي مشورت كنيد محتمل‌ترين دليل در مورد اينكه كودك‌تان استفاده از لگن را ياد نمي‌گيرد، ‌اين است كه هنوز آمادگي براي آموزش توالت را ندارد و بايد صبر كنيد تا بزرگتر شود.

دسته ها : تربیتی

از خدا خواهيم توفيق ادب      بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد                      بلكه آتش در همه آفاق زد

قد فكر شما چند سانت است؟

براي مردي كه رفت...

تمركز فكر

(1) مرد، بزرگ بود...

(2) مرد عزيز بود، نه از اين عزت‌هاي لحظه‌اي. نه از اين عزيزشدن‌هاي ناپايدار. از آن عزت‌هاي واقعي. كاپيتولاسيون كه تصويب شده بود، رفته بود بالاي منبر و گفته بود: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ . ذلت را تاب نمي‌آورد، زير بار زور رفتن را تحمل نمي‌كرد، مرد رفته ولي به ما ياد داده عزيز باشيم. آقاي خودمان باشيم. زير بار زور نرويم. يادمان داده عزّت را فقط مي‌شود در خانه خدا و پيامبرش و بنده‌هاي خوبش پيدا كرد. «الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ.»

 

(3) مرد، همه حرفش فقط خدا بود. فقط هم راضي شدن خدا برايش مهم بود. كارها را هم فقط از خدا مي‌ديد. گفته بود خرمشهر را خدا آزاد كرد. عزيزترين ياراش كه رفتند، فقط گفته بود: «رجايي و ديگران اگر رفتند، خدا هست.»، مصطفايش را كه كشتند فقط گفته بود: ما همه از خداييم و به سوي او بر مي‌گرديم. مرد رفته ولي به ما ياد داده فقط خدا برايمان مهم باشد. «وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ.»

 

(4) مرد، شيفته قدرت نبود. تشنه حكومت نبود. حكومت را فقط براي احقاق حق و ابطال باطل مي‌خواست. فقط براي تحقق تشريع خدا بر امور بشر. براي عزيز شدن مستضعفان و ذليل شدن مستكبران. براي تداوم خط ولايت پيامبر و امامان. «الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ .» 

 

(5) مرد، قد فكرش بلند بود. افق نگاهش بالا بود. خيلي آن طرف‌تر از مرزهاي كشورش را مي‌ديد. هي دست ما را مي‌گرفت و بلند مي‌كرد، بلكه افق‌هايي كه مي‌بيند، نشانمان بدهد. امّت را او يادمان داده بود. امّت واحده. مستضعفان جهان را او مشق كرده بود برايمان. مستكبران عالم، جهان اسلام، فلسطين، ‌لبنان، افغانستان، انقلاب جهاني، استعمار جهاني، آمريكا، اسرائيل... مرد رفته ولي به ما ياد داده قد فكرمان، قد دغدغه‌مان را بلند كنيم. گفته انقلابمان را بايد بسپاريم دست صاحب اصلي‌اش. «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ .» 

 

(6) مرد، پر از انديشه‌هاي نو بود. نسخه‌هاي امروزي. نشسته بود توي نجف و سال‌ها فكر كرده بود به تسرّي ولايت تشريعي از خدا و پيامبر و اهل بيت به نوّاب عام. نظريه‌اش فقط كتاب نشد. حكومت اسلامي را بعد هزار و چندصد سال احياء كرد. بهترين نسخه ممكنش را؛ ولايت فقيه را. مرد رفته ولي به ما ياد داده براي اين‌ كه به مملكتمان آسيب نرسد، بايد پشتيبان ولايت فقيه باشيم. «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ .»

 

(7) مرد آرام و مطمئن بود. خوشي‌ها و ناخوشي‌هاي اين دنيايي تكانش نمي‌داد. به جاي ديگري تكيه داده باشد انگار. ميليون‌ها نفر آمده بودند استقبالش، از هواپيما كه آمد بيرون، لبخند نزد، دست تكان نداد كه عكس قهرمانانه ازش بگيرند، فقط دستش را داد به مهماندار ايرفرانس و آرام پله‌ها را پايين آمد، با همان دمپايي‌هاي طلبگي. با همان ابروهاي پهن پرپشت و نگاه خيره به زمين... آخرش هم با دلي آرام و قلبي مطمئن رفت. انگار فرشته‌اي درِ گوشش خوانده باشد: «يا ايّتها النّفس المطمئنّه ارجعي الي ربّك.»

 

 بسم الله الرّحمن الرّحيم

وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ . (اعراف، 46)

 

 

 گروه دين و انديشه تبيان

دسته ها : روانشناسي

از خدا خواهيم توفيق ادب           بي ادب محروم ماند از لطف رب

بي ادب تنها نه خود راداشت بد             بلكه آتش در همه آفاق زد

برون گرا هستيد يا درون گرا  ؟

؟ برون گرا هستيد يا درون گرا

شخصيت انسان ها را مي توان با معيارهاي گوناگوني به دسته هاي مختلف تقسيم بندي كرد. در اينجا شخصيت انسان ها نخست با نحوه ارتباطشان با ديگران به دو دسته درونگرا و برونگرا تقسيم بندي شده است.

 

 متوجه باشيد كه هر دوي اين دو نوع شخصيت كاملا طبيعي و نرمال مي باشد. برونگرايان به سوي جهان عيني متمايل بوده و درونگرايان به سوي جهان ذهني و غير عيني.

 

شما با آگاهي يافتن از خصوصيات شخصيتي هر دو گروه قادر خواهيد بود با شناسايي آنها رابطه ي بهتري با آنها برقرار سازيد: 

ويژگي هاي شخصيتي برونگراها

 

1 ) علاقه مند به وقايع پيرامون خود. 

2 ) رو راست و معمولا پرحرف. 

3 ) عقيده ي خود را با عقايد ديگران مقايسه مي كند. 

4 ) اهل عمل و پيشقدمي در كارها. 

5 ) به سهولت دوستان جديدي يافته و يا با يك گروه خود را وفق مي دهد. 

6 ) افكار خود را بيان مي كند. 

7 ) علاقه مند به افراد جديد. 

8 ) بزرگترين وحشت وي آن است كه نكند پس از يك فاجعه هولناك آخرين بازمانده بشر روي زمين باشد (ترس از قطع ارتباط با دنياي خارج و مردم.) تنهايي براي وي بسيار آزار دهنده مي باشد.

9 ) از تعامل و ارتباط برقرار كردن با ديگران انرژي مي گيرند.

10 ) خوش مشرب بوده اما زياد احساساتي نيستند. 

11 ) ريسك پذيرند، سريع تصميم مي گيرند، اجتماعي هستند، درك آنها آسان است، شخصيت آنها در خلوت و حضور ديگران يكسان است و معاشرتي هستند. 

12 ) پس از آنكه حرف خود را زدند به گفته ي خود مي انديشند. علاقه مند به كار گروهي هستند. نقل هر مجلس مي باشند. موسيقي با صداي بلند و فعاليت هاي هيجان انگيز را بيشتر دوست دارند.

13 ) رنگ هاي روشن را بيشتر دوست دارند. بيشتر از اعمال ديگران خشمگين مي گردند تا اعمال خودشان. اطلاعات شخصي خود را به سادگي با ديگران قسمت مي كنند. رويكرد سريع الوصول را بيشتر ترجيح مي دهند. تنها از روي تجارب زندگي خود درس مي گيرند و نه عبرت گرفتن از ديگران.

14 ) 57 الي 60 درصد از جمعيت زمين را تشكيل مي دهند.

البته خصوصيات فوق هيچ ارتباطي با اعتمادبه نفس داشتن فرد برونگرا ندارد، يك برونگرا ممكن است اعتمادبه نفس پاييني داشته باشد. 

 

ويژگي هاي شخصيتي درونگرا 

 

1 ) علاقه مند به احساسات و افكار خودشان. نياز به داشتن قلمرو شخصي. كم حرف، ساكت و متفكر. 

2 ) دوستان زيادي ندارد. در ارتباط برقرار كردن با افراد جديد مشكل دارد. علاقه مند به سكوت و تمركز. از ديد و بازديد هاي غير منتظره و ناگهاني بيزار است. 

3 ) كارايي وي در تنهايي بيشتر است. بزرگترين وحشت وي آن است كه در يك جمع شلوغ قرار گيرد. ترس از آنكه فرديت خود را از دست بدهد. از فعاليت هاي انفرادي انرژي مي گيرد.

 65 درصد  نوابغ را درونگرايان تشكيل مي دهند. 

4 ) در بين انبوه مردم بودن آنها را خسته مي كند. معمولا كمرو هستند. دركشان مشكل است. اهل ايده و عقايد نو مي باشند.

5 ) شخصيتي متمايز در خلوت خود و در حضور ديگران دارند. مشتاق و احساساتي مي باشند. معمولا احساساتشان را بيان نمي كنند. در جمع ناآشنا ساكت اما در جمع دوستان خود راحت مي باشند. تمركزشان قوي است. براي تصميم گيري به زمان نياز دارند. پيش از حرف زدن مي انديشند. 

6 ) از در ميان گذاشتن اطلاعات شخصي خود با ديگران ممانعت مي كند. مايل به رويكرد آهسته اما دقيق مي باشد. با مشاهده درس مي آموزد (عبرت از ديگران) و پس از آموختن روش زندگي، زندگي خود را آغاز مي كند. 

7 ) 25 الي 40 درصد از جمعيت را تشكيل مي دهند. 

اين خصوصيات هيچ ارتباطي با كمرويي درونگرايان ندارد، ممكن است آنها خيلي هم با اعتمادبه نفس باشند. . از قوانين بيزار و خواهان آزادي است.

 

منبع : روزنامه ابتكار - با تغيير و تلخيص

دسته ها : روانشناسي

از خدا خواهيم توفيق ادب           بي ادب محروم ماند از لطف رب

بي ادب تنها نه خود راداشت بد             بلكه آتش در همه آفاق زد

آشنايي با «PHOBIA» يا ترس غير منطقي (وحشت!)

همه ما كم و بيش كلمه فوبي را شنيده ايم و تا حدودي نيز با معناي آن آشنا هستيم.

فوبي در لغت به معناي نفرت و ترس بيمارگونه است.

از لحاظ علمي، فوبي به ترس مفرط و غيرمنطقي از شيء يا موقعيت و شرايط خاص و معيني اطلاق مي شود كه در كاركردهاي معمول شخصي و اجتماعي فرد تداخل ايجاد كند.

بيمار مبتلا به اين اختلال به غيرمنطقي بودن ترس خود ، آگاه است ولي در عين حال قادر به مقابله با آن نيز نيست. اين ترس به حدي نافذ است كه باعث اجتناب فرد از موقعيت هاي هراس آور مي شود يا حداقل به سختي مي تواند موقعيت مذكور را تحمل كند و در صورت مواجهه نيز اضطراب  فراواني در او ايجاد مي كند.

فرد مبتلا به فوبي ممكن است حتي از تصور قرار گرفتن در موقعيت خاص هراس آور يا تصور نتايج ناشي از مواجهه با موقعيت هراس آور نيز دچار اضطراب شود. مثلاً فردي كه از ارتفاع مي ترسد، ممكن است از تصور سرگيجه ناشي از قرار گرفتن در ارتفاع نيز دچار اضطراب  شود.

فوبي ها شايع ترين اختلال روان پزشكي هستند و به طور متوسط بين 5 تا 10 درصد و حتي طبق برخي گزارشات تا 25 درصد افراد جامعه به يكي از انواع فوبي مبتلا هستند. البته در بسياري از موارد شدت اختلال در حدي نيست كه بيمار جهت درمان به پزشك مراجعه كند. به نظر مي رسد كه اين اختلال در زنان شيوع بيشتري از مردان دارد.

فوبي ها را بسته به موقعيت يا شيء هراس آور به انواع مختلفي تقسيم مي كنند:

- گذر هراسي يا بازار هراسي (آگورافوبيا) AGORAPHOBIA

به معنايترس از تنها ماندن در خيابان يا اماكني است كه فرد تصور مي كند احتمال كمك رسيدن به او اندك است. اين نوع فوبي ناتوان كننده ترين مشكل فوبي و نيز شايع ترين نوع آن است كه بيماران را وادار به جستجوي كمك حرفه اي و مراجعه به روان پزشك مي كند.

- فوبي اجتماعي

به معنايترس از قرار گرفتن در موقعيت هاي اجتماعي نظير غذا خوردن در رستوران، رفتن به سينما، يا صحبت كردن در جمع است. در چنين شرايطي فرد تصور مي كند كه زير ذره بين ديگران قرار دارد و بقيه مشغول كند و كاو و حتي سرزنش و تحقير وي هستند. اين افراد از اين كه كاري بكنند كه موجب شرمندگي آنها شود، نگران هستند و در موقع صحبت كردن صدايشان مي لرزد، صورتشان سرخ مي شود و لرزش دست پيدا مي كنند.

- فوبي هاي ساده

دسته ديگري از فوبي ها به فوبي هاي ساده يا اختصاصي معروفند و بسته به شيء يا موقعيت هراس آور به انواع مختلفي نظيرترس از ارتفاع، ترس از حيوانات، ترس از قرار گرفتن در اماكن بسته (مثل آسانسور)، ترس از وقايع محيطي طبيعي (مثل طوفان، رعد و برق) و ... باعث اجتناب فرد از موقعيت هاي هراس آور مي شود؛ مثلاً شايد شما ديده يا شنيده باشيد كه بعضي افراد به دليل ترس از هواپيما مسافت هاي طولاني بين شهري را با وسايل ديگر به چه سختي و مشقتي طي مي كنند و هرگز سوار هواپيما نمي شوند. ( دنيس برگ كمپ بازيكن هلندي تيم آرسنال از اين دسته افراد است . او تا به حال بسياري از بازي هاي مهم تيمش را به دليل هراسش از دست داده و حتي مبلغ قراردادش با تيم نيز به همين سبب كمتر از حد معمول است)

از سوي ديگر بيشتر ما از مار يا كروكوديل مي ترسيم، ولي چنين ترسي باعث ايجاد اختلال در زندگي روزمره ما نمي شود ؛ مقابل خيلي از افراد را ديده ايم كه از سوسك مي ترسند و اين ترس به حدي است كه در ساعاتي از روز كه احتمال بيرون آمدن سوسك ها وجود دارد از رفتن به حمام اجتناب مي كنند.

يا مثلاً بسياري از افراد در موقعيت هاي اجتماعي مهم نظير سخنراني در حضور عده زيادي مخاطب دچار اضطراب  مي شوند در صورتي كه در حال طبيعي انتظار مي رود اين اضطراب طي چند دقيقه تحت كنترل فرد درآيد و همراه با علايم بارزي مثل سرخ شدن گونه ها ، لرزش صدا، لرزش دست و اشتباهات كلامي نباشد.

چرا اين طوري مي شود؟

درباره علت فوبي مجموعه اي از عوامل زيستي و وراثتي در كنار عوامل محيطي و روان شناختي مطرح شده است، به طوري كه به نظر مي رسد در برخي از بچه ها كه ذاتاً مستعد فوبي هستند، وجود نوعي فشار مزمن محيطي يا روان شناختي لازم است تا يك اختلال فوبي كامل شكل بگيرد.

برخي از اين عوامل محيطي شامل تحقير از سوي برادر يا خواهر بزرگتر، دعواي والدين ، از دست دادن يا جدا شدن از والدين و .. هستند كه در كودكي ذاتاً خجالتي است، مي توانند باعث ايجاد نوعي فوبي شوند.

عده اي از روان شناسان نيز معتقد به اصل يادگيري هستند و فوبي را نوعي واكنش شرطي تلقي مي كنند، به گونه اي كه بروز اضطراب و ناراحتي به دليلي مشخص در حضور شيء يا يك موقعيت معمولي در آينده منجر به ترس  از آن شيء يا موقعيت خنثاي اوليه مي شود.

به هر حال درباره ي فوبي نيز مثل ساير اختلالات روان پزشكي ، روندي واحد به عنوان علت اختلال مطرح نيست و تعامل بين عوامل زيستي ، روان شناختي و اجتماعي مختلف باعث بروز اين اختلال مي شود.

اكثر فوبي هاي ساده در دوران كودكي شروع مي شوند و مواردي نظير ترس از هواپيما، مكان هاي بسته، يا ارتفاع ممكن است در اوايل بزرگسالي نيز ايجاد شوند. فوبي اجتماعي نيز معمولاً در اواخر كودكي يا اوايل نوجواني شروع مي شود. معمولاً فوبي هايي كه در دوران كودكي شروع مي شوند، تا سنين بزرگسالي دوام خواهند داشت و احتمالاً شدت آنها نيز نسبتاً ثابت خواهد ماند و با نوسان اندكي همراه خواهد بود.

آيا درماني دارد؟

براي درمان اين اختلال نيز تركيبي از درمان هاي غيردارويي و دارويي مؤثر شناخته شده است. بهترين روش درمان اين اختلال،

رفتار درماني

است. تكنيك هاي مختلفي نظير حساسيت زدايي تدريجي، مواجه سازي يا غوطه ورسازي با كمك آموزش آرام سازي و هيپنوز  و ... از سوي روان پزشكان يا روان شناسان باليني در درمان اين اختلال استفاده مي شوند كه به نحو كاملاً مؤثري با بهبود اين اختلال همراه است.

ساير روش هاي درماني نظيرروانكاوي، خانواده درماني و نيز استفاده از داروها از سوي روان پزشكان توصيه شده اند كه با بهبود قابل توجه اين اختلال توأم بوده است.

به هر حال با توجه به شيوع بسيار بالاي اين بيماري و ايجاد اختلال در عملكرد عادي و روزمره افراد مبتلا از يك سو و وجود درمان هاي مؤثر براي آن از سوي ديگر، تشخيص و درمان آن اهميت به سزايي خواهد داشت.

يك بار ديگر و اين بار بيشتر دقت كنيد، شايد شما نيز نوعي فوبي داشته باشيد كه با مراجعه به يك روان پزشك قادر خواهيد بود آن را به راحتي درمان كنيد.

دكتر رضا دانشمند

دسته ها : روانشناسي

از خدا خواهيم توفيق ادب                          بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد                           بلكه آتش در همه آفاق زد

از هيپنوتيزم چه مي دانيد؟

هيپنوتيزم

هيپنوتيزم عبارتست از يك نوع حالت رواني مخصوص كه تحت تلقينات شخص «خواب كننده» توسط شخص «خواب شونده» پذيرفته مي شود به شرط اين كه تلقينات برخلا ف احساس و وجدان شخص خوابرو نباشد. عده اي هيپنوتيزم را تمركز و توجه شديد روي موضوع يا نقطه اي خاص مي دانند. هيپنوتيزم يك واقعيت است كه در عين شگفت انگيزي پديده اي عادي است. اگر چه مي تواند براي عده اي وسيله تفريح و جلب توجه شود ولي در كل پديده اي است علمي كه مفيد و سودمند است و گاه ممكن است مورد سوءاستفاده قرار گيرد و فاجعه بيافريند.

در درجات اوليه هيپنوتيزم، شخص آگاهي كامل دارد، كاملا احساس مي كند كه بيدار است، صداها را مي شنود. اگر تلفن زنگ بزند مي فهمد ، در درجه دوم هيپنوتيزم، شخص هيپنوتيزم شده نمي فهمد كه هيپنوتيزم است. تصور مي كند كه بيدار است و فقط احساس مي كند كه بدنش يا دستش سنگين است.

وقتي انسان فكر يا تصوري را براي مدت زمان طولاني همواره در خواب و بيداري در ذهن خود نگهداشته و پرورش دهد، عاقبت آن تصور به ضمير ناخودآگاه او نفوذ كرده و به حقيقت مي پيوندد.

اصول هيپنوتراپي

عامل اصلي در هيپنوتيزم تلقين است و تلقين هم عبارت از القاء فكري است بطور نيمه خودكار . قسمتهاي مختلف مغز ، هر يك انجام كار و وظايفي را بعهده دارند . هنگام هيپنوتيزم قسمتهاي ديگر مغزكه به انديشه هاي مختلف توجه دارند ، از كار ايستاده و فقط يك فكر و موضوع براي سوژه باقي مي ماند و آن توجه و تمركز به يك نقطه يا فكر است و در چنين حالتي تلقين وارد صحنه شده و سوژه ، افكار تلقين شده را مي پذيرد . امروزه از بسياري از جنبه هاي هيپنوتيزم در پزشكي, روانپزشكي و دندانپزشكي استفاده مي شود. پزشكي جديد معتقد است كه بيشتر از 80% بيماريها و بسياري از ناتوانيها ناشي از استرس وبويژه انقباضات عضلاني هستند وبا ريلكس كردن عضلات كه طبعاً با آرامش روحي همراه است ميتوان از بروز آنها پيشگيري و يا آنها را درمان نمود. هيپنوتيزم كردن ديگران كار ساده اي نيست و  كسي كه دنبال فراگيري دگر هيپنوتيزم است نياز به چند شرط لازم(نه كافي) دارد.

1- اعتماد به نفس خوبي داشته باشد.

2- از احساس شكست نترسد. چون شكستها پله هايي براي ترقي هستند.

3- تمرين و ممارست داشته باشد

4- از اثر گذاري خوبي روي ديگران برخوردار باشد.

5- هميشه نسبت به خود و اطرافيان نگاه مثبت داشته باشد وسعي كند خودش و ديگران را هميشه دوست داشته باشد.

مهمترين اصل در يادگيري و اعمال هيپنوتيزم

تلقين  به عنوان مولفه اصلي در هيپنوتيزم تاثير چشمگيري دارد .

بايد سعي شود به اشخاصي كه مورد هيپنوتيزم قرار مي گيرند تلقين ارائه شود ولي بايد در تلقين كردن مواردي را مد نظر داشت.

1- با اصول پنجگانه تلقين آشنايي كامل داشته باشيم و روشهاي استفاده آن را بخوبي بدانيم .

هيپنوتيزم

2 - تلقين را بايد با لحن شيوا بدهيم .

3- با توجه به خصوصيات شخص بايد تلقين را به صورت آمرانه و يا خواهشانه دهيم . آمرانه بيشتر براي افراد سلطه پذير استفاده ميشود و خواهشانه بيشتر براي افراد سلطه جو استفاده ميشود .

4 - زير و بم كردن صدا هنگام تلقين دادن خيلي مهم است .

5- سعي كنيم كه در تلقين كردن از شاخه اي به شاخه ديگر نپريم.

6- سعي نكينم كه با تلقين هاي ممتد و بدون فاصله شخص رو خسته كنيم .خيلي اوقات تاثير مكثهاي بين تلقين بيشتر از خود تلقين است . البته اين مكثها نبايد بيش از 4 الي 6 ثانيه طول بكشد در اين مكث ها شخص تمركز كامل به تلقين هاي شما پيدا ميكند.

كاربرد هيپنوتيزم در روان درماني

به وسيله هيپنوتيزم مي توان تغييرات زيربنايي در شخص به وجود آورد. در واقع عملكرد هيپنوتيزم بصورتي است كه  سوژه را (شخص هيپنوتيزم شونده) در يك حالت نيمه خواب مي بريم و در اين حالات با ضميرناخودآگاه وي ارتباط برقرار مي كنيم و به وسيله تلقينهاي پي در پي تغييرات مورد نظر را در رفتار شخص به وجود مي آوريم .

متاسفانه با وارد شدن افراد غير متخصص به اين رشته و تبديل آن به يك عمل نمايشي موزيكال يا سيرك، از اعتبار هيپنوتيزم بصورتي جدي در مجامع علمي كاسته شد. همچنين اجراي هيپنوتيزم از طريق افراد ناشي كه صرفاً با خواندن چند كتاب و بدون هيچگونه آموزش علمي وعملي خود را "هيپنوتيزور" مي نامند، باعث شد تا اعتماد كه اولين شرط يك مشاوره موثر هيپنوتيزمي است از سوژه سلب شود از روش بي نظير هيپنوتيزم در جهت از بين بردن ضعفهاي شخصيتي و عادات منفي مثل ترس ها و جايگزين ساختن ويژگي هاي مثبت در انسان مي توان سود جست. اشخاصي كه همواره در زندگي شان موفق هستند بر شعور باطن خويش برنامه نويسي مثبت كرده اند همچنين افرادي كه در زندگي ناتوان  مي باشند قبلا روي ناخودآگاهشان برنامه نويسي منفي كرده اند. مثل افراد خلافكار و بزهكار. شايد اين سوال مطرح شود كه اينان كه هيپنوتيزم نشده اند پس چگونه بر شعور باطن خود برنامه نويسي مثبت يا منفي كرده اند ؟ در جواب بايد گفت : وقتي انسان فكر يا تصوري را براي مدت زمان طولاني همواره در خواب و بيداري در ذهن خود نگهداشته و پرورش دهد، عاقبت آن تصور به ضمير ناخودآگاه او نفوذ كرده و به حقيقت مي پيوندد. ولي بزرگترين مزيت هيپنوتيزم در اين است كه از طريق چند جلسه هيپنوتيزم طي چند روز يا حداكثر چند هفته مي توان تصور دلخواهي را بر شعور باطن فردي برنامه نويسي كرد .

اشخاصي كه همواره در زندگي شان موفق هستند بر شعور باطن خويش برنامه نويسي مثبت كرده اند

اما يك اخطار بزرگ و حياتي اين است كه تنها وتنها خطر واقعي هيپنوتراپي زماني است كه آن را يك هيپنوتيزور غير ماهر و بي صلاحيت انجام دهد .

تصورات غلط در مورد هيپنوتيزم

تصورات غلطي كه در هيپنوتيزم در جامعه وجود دارد سد مهمي را در راه پيشرفت علمي آن در جامعه به وجود آورده است .از جمله اين تصور كه هيپنوتيزم نوعي خواب است. در حالي كه تحقيقات مختلف نورولوژيك نشان مي دهد كه امواج مغز در هيپنوتيزم با خواب متفاوت است. تصورات غلط ديگر مانند اعتقاد به اينكه در حالت هيپنوتيزم فردكنترل رفتاري خود را از دست مي دهد و تحت تسلط هيپنوتيزور قرار مي گيرد يا افراد كند ذهن هيپنوتيزم مي شوند يا اينكه فرد هيپنوتيزم شده ممكن است بيدار نشود يا اينكه افراد ساده لوح زودتر هيپنوتيزم مي شوند و صدها تصور غلط ديگر . در حالي كه حقايق علمي نشان مي دهد افرادفقط در صورت تمايل مي توانند هيپنوتيزم شوند و در حين هيپنوتيزم در صورتي كه تلقينات ارائه شده با اعتقادات آنها مخالف باشد به راحتي در مقابل آن ايستادگي مي كنند و در هر مرحله از هيپنوز در صورت تمايل مي توانند ازحالت خلسه خارج شوند . همچنين مشخص شده كه برعكس تصور حاكم , افراد با هوش هيپنوتيزم پذيري بالاتري نسبت به بقيه افراد جامعه دارند .

دسته ها : روانشناسي
X